۱۷۰۸- حالتنمایی یا حالتدهی یا حالتگذاری
مشابه اتفاقی که تو پست قبل و این هفته برام افتاد، پارسال هم افتاده بود و وقتی داشتم خودمو برای ارائۀ درس نحو آماده میکردم فهمیدم که فلان وبلاگنویس که حالا مترجم کتابهای تخصصی تو حوزۀ فلانه، فارغالتحصیل دانشگاه دورۀ دکتریمه و یه صفحۀ پرمخاطب هم تو اینستا داره و بروبیا و کیابیایی داره برای خودش. یادمه اون موقع هم خیلی ذوق داشتم از آشنایی باهاش. ولی چیزی در مورد اون آشنایی ننوشتم و الانم جزئیاتشو فراموش کردم. ولی حالا تا جایی که ذهنم یاری کنه ماجرا رو مینویسم که بمونه. البته ازش اسم نمیبرم و ترجیحم اینه ناشناس باشه. همینقدر بگم که این دوستمون استغفرالله پسر نیست و ده سالی ازم بزرگتره.
پارسال ترم اول یه درسی داشتیم به اسم فلسفۀ زبان که استاد این درس، تخصص نحوی داشت و مباحث فلسفی رو ارتباط میداد به نحو. منم اگه قرار باشه تو دوتا درس زبانشناسی لنگ بزنم، همین دوتا درسِ فلسفه و نحو هست که خب از جمله دلایلش اینه که رشتۀ کارشناسیم مرتبط با این مباحث نبوده و دورۀ ارشدم هم از این چیزا نداشتیم و علاقه هم نداشتم خودم برم سراغشون. جا داره خاطرنشان کنم که سومین درسی که توش لنگ میزنم هم آواشناسیه و فقط صرف یا مورفولوژی و معنیشناسیم خوبه. ترم اول، فلسفه رو که یه درس اختیاریه، بِالاِجبار! گذاشتن تو برنامهمون و ترم دوم هم نحو رو. مباحثشون هم بهشدت نچسب و جدید. استاد این دوتا درس هم استاد شمارۀ بیست بود که معروف حضورمون هست با کاری که ترم گذشته سر قضیۀ امتحان مجازی و مقالههامون کرد. جلسۀ اول، فصلهای یه کتاب بسیار تخصصی که قبلاً حتی اسمشم نشنیده بودیم چه برسه به اینکه بخونیم رو تقسیمبندی کرد و قرار شد هر کی دو فصلشو ارائه بده. تو جلسۀ ارائه هم همۀ دو ساعت در اختیار دانشجو هست و راجع به مطالب اون فصل صحبت میکنه. همکلاسیام خودشون انتخاب کردن کدوم فصلا رو ارائه بدن و برای من چون فرقی نداشت، صبر کردم ببینم چی میمونه برام. فصل چهار و هشت رسید به من. موضوع فصل چهار، کیس مارکینگها بود که من در حد یه خط تعریف هم ازش نمیدونستم چه برسه دو ساعت سخنرانی. کتاب هم انگلیسی و پر از اصطلاحات تخصصی و ارائۀ منم فارسی. در این حد برام نامأنوس بود که همون ابتدای کارم، نمیدونستم عنوان فصلو حالتنمایی ترجمه کنم یا حالتدهی یا حالتگذاری. تو موقعیتی هم نبودم که از کسی بشنوم ببینم کدوم معادل رایجتره. الان مثلاً اگه صحبت راجع به مدار و جریان و ولتاژ باشه، من اینا رو در طول پنج سال کارشناسی هزاران بار از صدها نفر شنیدهام، ولی کیس مارکینگو شاید دو بار از دو نفر شنیده باشم.
محتوای فصل به این صورت بود که اگرچه حرف اضافۀ by نقشهای معنایی چندگانهای را رمزگذاری میکند، اما «مفعول غیرمستقیم» یک رابطۀ دستوری نیست و هیچ ویژگی دستوری یکنواختکنندهای (unifying) ندارد، بلکه تنها ویژگیهای فاعل یا مفعول مستقیم را ندارد. البته، در بعضی از زبانها رابطههای دستوری فاعل و/یا مفعول مستقیم بهواسطۀ یک ساختواژۀ یکنواختکننده نشاندار نمیشوند. نمونۀ برجستۀ چنین زبانهایی، زبانهای Active-Stative و Ergative-Absolutive (کُنایی-مطلق)اند. الان اگه شما فهمیدین این چی گفت، منم اون هفتهای که این فصلو میخوندم فهمیدم چی میگه. تازه فهم مطلب یه طرف، فارسی کردن این اصطلاحات یه طرف، انتقال چیزی که فهمیدی به مخاطب هم طرف. یادمه اون هفته گوگل و گوگلاسکالر و همۀ سایتهایی که توشون مقالههای مرتبط با کیس مارکینگ هستو زیرورو کردم که چهارتا مطلب مرتبط فارسی پیدا کنم که اگه اینو نفهمیدم لااقل از اون مطالب کمک بگیرم. ولی تقریباً هیچی پیدا نکردم. چیزایی که پیدا میکردم از محتوای این فصل هم نامفهومتر و پیچیدهتر بودن.
یادم نیست دقیقاً چه کلیدواژههایی رو تو گوگل جستوجو کردم که رسیدم به وبلاگ متروک یه دختر که رشتهش زبانشناسی بود. یه چرخی تو پستاش زدم و اسم استادهامو دیدم. اونم مثل من که استادهامو تگ میکنم پای پستای مرتبط با هر استاد اسمشو برچسب زده بود، ولی نه با شماره و بهصورت استاد شمارۀ فلان، بلکه با اسم واقعیشون. وبلاگشم به اسم خودش بود نه اسم مستعار. ارائهها و مقالههایی که برای درساش نوشته بودو تو وبلاگش هم به اشتراک گذاشته بود. و همینطور کتابهایی که استادها بهعنوان منبع معرفی کرده بودن. تاریخ پستها و محتواشون نشون میداد سالها پیش دانشجوی دکتری همین دانشگاهی بوده که من الان هستم. روی اسم استاد شمارۀ بیست کلیک کردم. این دختر هم این درسو با همین استاد داشت. فکّم چسبید به زمین وقتی دیدم اونم فصل چهارو ارائه داده بوده و همۀ فصلو با دقت و جزئیات ترجمه کرده. یه ترجمۀ کاملاً حرفهای. پیدیافشو گذاشته بود پای اون پست و منم دانلودش کردم. وقتی خوندمش، تازه فهمیدم قضیه چیه و داستان از چه قراره! روی لینکای دیگه کلیک کردم که مقالهها و بقیۀ فایلا رو هم دانلود کنم ولی لینکها منقضی شده بودن. دلیل منقضی نشدن این لینک هم این بود که جای دیگه آپلودش کرده بود. مثلاً الان اگه بیان هم مثل بلاگفا حذف بشه، من چون عکسای پستامو تو پیکوفایلِ بلاگاسکای آپلود میکنم عکسام میمونه ولی اگه بلاگاسکای مثل بلاگفا سرورهاشو از دست بده، پستای من بدون عکس میشن. اونم چون این فایلو یه جای دیگه آپلود کرده بود، لینک دانلودش فعال بود. تو وبلاگش بیشتر گشتم و متوجه شدم این وبلاگ حذف شده و در واقع من الان تو کَشِش هستم. دامنۀ وبلاگ پرشینبلاگ بود و چون دوست پرشینبلاگی ندارم نمیدونم همون بلایی که سر بلاگفا و میهنبلاگ اومده سر این دامنه هم اومده یا چون این وبلاگ یه مدت متروک مونده خودبهخود حذف شده و لینکهاش هم منقضی شده. به هر حال من فایل نجاتبخشم رو پیدا کرده بودم و حالا نوبت سپاسگزاری بود.
راه ارتبطی وبلاگش که کامنتها باشه بسته بود. چون در واقع وبلاگی نبود که کامنتی بذارم و اگر هم میذاشتم بعید بود چک کنه. اسمشو گوگل کردم تا یه نشونی ازش پیدا کنم. من فقط میدونستم این دختر که اسمشو گوگل میکنم یه زمانی وبلاگنویس بوده و رشتهش زبانشناسیه. نه میدونستم در حال حاضر مترجمه و نه عکسشو دیده بودم نه سن و سالشو میدونستم. حتی اسمشم مطمئن نبودم، چون اون اسم میتونست یه اسم مستعار برای وبلاگش باشه. تو گروه کلاسمون پیام گذاشتم و از چند نفر پرسیدم ببینم آیا این دخترو میشناسن یا نه. دو نفر میشناختن. یکیشون چند سال پیش تو جلسۀ دفاع این دختر شرکت کرده بود و یکیشون هم یه دوست مشترک با این دختر داشت. ازش خواستم از اون دوست مشترک بخواد که اگه ممکنه یه راه ارتباطی ازش بگیره. ایمیل، شماره، اینستا، هر چی. یه راهی که بتونم از اون طریق ازش تشکر کنم. توضیح هم داده بودم که موضوع درسیه و صرفاً میخوام بابت یکی از پستای وبلاگش ازش تشکر کنم. نمیدونم چرا، ولی تمایلی به دادن شمارهش نشون نداد اون شب. وقتی خودمو گذاشتم جای کسی که مدتهاست وبلاگشو رها کرده و حالا یکی اومده شمارهمو میخواد که بابت یکی از پستام تشکر کنه، حق دادم بهش که بهراحتی راه ارتباطی نده. و من اون چند خط پیام تشکرآمیزمو برای دوستم فرستادم که بفرسته برای دوستش که اونم بفرسته برای اون دختر. در جوابم نوشته بود درود و وقت بخیر دوست عزیز، صمیمانه از لطف و توجه شما سپاسگزارم. واقعیت این است که گمان نمیکردم آن وبلاگ خوانندهای داشته باشد. بسیار خوشحالم که شما دوست فرهیخته مخاطب آن وبلاگ فراموششده هستید. برایتان آرزوی سربلندی و سعادت دارم. این پیامو در جوابم فرستاده بود برای اون دوست مشترک که بفرسته برای دوستم که دوستم هم بفرسته برای من. به این فکر کردم که اگر من هم جای اون بودم همین جوابو میدادم و همین کارو میکردم. پس ناراحت نشدم. اسلایدها و ارائهم هم انقدر خوب بود که استاد بعد از ارائهم به بقیه گفت زین پس شما هم مثل ایشون ارائه بدید.
چند ماه بعد، اتفاقی صفحۀ اینستاگرام این دخترو پیدا کردم. چندهزار دنبالکننده داشت. با اینکه محتوای پستاش چندان موردپسندم نبودن و به حوزۀ تخصصیش هم علاقه نداشتم، دنبالش کردم. فهمیدم در حال حاضر مترجم کلی کتاب تو حوزۀ زبانشناسیه و کارگاهها و دورههای آشنایی با فلان موضوع و بهمان موضوع تشکیل میده و بروبیایی داره برای خودش. چون اون تشکرم تو گلوم گیر کرده بود و خودم مراتب قدردانیم رو به جا نیاورده بودم، شمارۀ موبایل و ایمیلشو از صفحۀ اینستاش برداشتم و ایمیل زدم بهش. هم تشکر کردم، و هم بهعنوان یک سالپایینی، از کسی که این مسیرو قبلاً رفته بود خواستم اگر فایلی، مطلبی، وصیتی از زمان دانشجوییش داره باهام به اشتراک بذاره و از تجاربش بگه. خیلی زود جواب ایمیلمو بهگرمی داد و در حال حاضر هم باهم دوستیم و اونم منو تو اینستا دنبال میکنه و همونیه که چند وقت پیش وقتی یه عکس از کارگاه برق کنار لامپای مهتابی که یادم نمیاد چجوری مدار اینا رو میبستیم استوری کردم، در پاسخ به اون عکس نوشت چه افتخار غرورانگیزی که دوست شریفی دارم. وقتی صحبت از فایلهای درسی دورۀ دکتراش شد گفت چند سال پیش هاردش میسوزه و همۀ فایلهاشو از دست میده و با پاک شدن وبلاگش فایلهایی که اونجا آپلود کرده بود هم از بین میرن. لینکِ وبآرشیو وبلاگشو که در واقع همون کَش باشه براش فرستادم که لااقل پستاشو ببینه و اگه خواست کپی کنه. در جوابم نوشته بود نمیدونی چقدر خوشحالم کردی. جا داشت بگم نه اتفاقاً میدونم چقدر خوشحالت کردم و من کارم همینه و شما اولین کسی نیستی که آرشیوشو بهش میرسونم و قابل شما رو نداره.
ضمن اینکه اول بذارید حداقل این آزمون جامع رو بدم ببینیم قبول میشم یا نه بعد دکتر صدام بزنید :|
سؤال: من عکسهای پستهای وبلاگمو کجا آپلود میکنم همیشه؟ (نیم نمره)
+ اگه احیاناً دوست داشتید بدونید کُنایی و مطلق ینی چی: کلیک
نوشتین که! پیکوفایل بلاگ اسکای :|
خیلی سخت بود.