۱۵۷۱- افلاطوننان بیر قوری آد قالیبدی
امروز صبح، تا برخط شدم! دیدم فوجفوج پیام دارم از بچههای انجمن دانشجویی که کجایی بیا باید پوستر کارگاهو ویرایش کنی. گویا استادی که پوستر رو براش طراحی کرده بودم قبل از انتشار یا در ثانیههای آغازین انتشار پوسترو دیده بود و گفته بود چرا فقط زیر اسمم نوشتید پژوهشگر فلان موضوع و بهمان حوزه؟ عضو هیئت علمی فلان دانشگاه بودنم رو هم قید بفرمایید زیر اسمم. تو دلم «مگر مشک آن نبود که خود ببوید» گویان پریدم پشت لپتاپ و به طرفةالعینی پوسترو اصلاح کردم. لابهلای پیامها یه تذکر برای نیمفاصله هم دیده بودم. همه چی رو درست نوشته بودم و متوجه نشدم کجای کار مشکل داره. از بچهها پرسیدم قضیۀ این نیمفاصله چیه؟ گفتن دکتر گفته اسم کوچیکمو بدون نیمفاصله بنویسید. اسم کوچیکش یه کلمۀ مرکب بود؛ مثل پاکنیت، شیکپوش، بهانهگیر، مصلحتبین، حقیقتجو. این کلماتو اصولاً با نیمفاصله باید نوشت. ولی حالا چون مسئول ثبت احوال تو شناسنامهش چسبیده نوشته بوده یا خودش چسبیده دوست داشت تذکر داده بود ما هم اسمشو چسبیده بنویسیم. اینم درست کردم و دستمو گرفتم سمت آسمون و خدا رو صدهزار مرتبه شکر کردم که اسم و فامیلم نیمفاصله نداره که بابتش حرص بخورم. اگه از این حروف چندآوایی هم نداشت عالی میشد. مثلاً الان با سین نسرین مشکل دارم. چون ث و ص هم مثل س تلفظ میشه و یه فامیل داریم که فکر میکنه نسرین همخانوادۀ ناصره و همیشه اسممو با صاد مینویسه و منم هیچ وقت روم نمیشه بهش بگم با صاد غلطه. و دعا کردم نرسد اون روزی که مقام و منسبِ زیر اسمم برام مهم باشه.
اون دوتا واریزی نطلبیدۀ هفتۀ پیشم از طرف دانشگاه و حقوق همین انجمن دانشجویی بود. سری اول برای پنجتا پوستر صد تومن واریز کرده بودن و این سری برای دوسهتا پوستر شیشصد تومن :| البته اون سری ننوشته بودن حقوق ولی این سری تو پیامک قید شده بود که حقوقه و همینش برام عجیب بود. نحوۀ محاسبهشون هم ساعتی هشتوپونصده. تازه چون ما دکتری هستیم هشتوپونصده. کارشناسیا کمتره. اون سری پرسیدن چند ساعت کار کردی و گفتم هر پوستر نیم ساعت وقتمو میگیره. این سری نپرسیدن و خودشون شصت هفتاد ساعت کار لحاظ کردن :| البته پشتِ این نیمساعتها، طرف ممکنه سالها تمرین و مهارتآموزی کرده باشه ولی درستش اینه که بنویسن طرف سه ساعت کار کرده و ساعتی دویستهزار گرفته نه که ساعتی هشتوپونصد حساب کنن و شصت هفتاد ساعت کار تو سابقهام بنویسن.
دیروز مهلت تبلیغات کاندیدای دورۀ جدید انجمن تموم شد و همهمون یادمون رفت تبلیغات کنیم. امروزم روز رأیگیریه. حالا من برای خالی نبودن عریضه، امروز موقع فرستادن لینک سایت انتخابات انجمن، بیتِ تأثیرگذارِ حیدربابا دونیا یالان دونیا دیِ شهریار رو هم فرستادم تو گروه دانشگاه و از همدانشگاهیهای آذریزبانم خواستم حمایتم کنن :|
یه موضوع دیگه هم که دیروز فهمیدم این بود که تلویزیون داره سریال دکتر مجید شهریاری (همونی که سال ۸۹ ترورش کردن) رو پخش میکنه و حالا اینکه من تازه از قسمت هفدهمش فهمیدم همچین سریالی ساخته شده و در حال پخشه یه طرف، اینکه با پسر شهید همکلاسی بودم و پدرش استاد هممدرسهایم بود و این اولین رویارویی من از ساخته شدن سریالی که خودمم بهنوعی توشم هست یه طرف. ینی هر موقع محسن داره میره دانشگاه میگم الان داره میره سر همون کلاسی که منم اونجام و هر موقع باباش میره دانشگاه دنبال مهسا و محمد میگردم. تموم که شد میخوام همه رو دانلود کنم یهجا ببینم. خوشم نمیاد قطرهچکانی فیلم ببینم. و هرگز دلم نمیخواست جای محسن باشم و از زندگیم فیلم درست کنن پخش کنن همکلاسیام ببینن.
این طنزهای نطلبیده تو پستهای اخیرت رو دوست دارم:)