۱۴۹۲- بعد از یلدای هشتادونه و قبل از یلدای نود
ترم اول، واحد ۱۳۲ بودم که عکساشو توی پست قبل دیدید. ترم دوم چون میخواستن واحد ۱۳۲ رو بکوبن اتاق ورزش بسازن، ما رفتیم واحد ۱۴۴ که بلوک ۱۳ بود. از بهمن ۸۹ اونجا بودیم تا تابستون ۹۰. ترم دوم، اولین جشن تولد خوابگاهیم تو همین واحد ۱۴۴ برگزار شد. این واحد شبیه حرف U بود. یه سمتش درس میخوندیم، یه سمتشم تختخوابامون بود که بخوابیم. بین این دو قسمت، میز ناهارخوری گذاشته بودیم. بالکن هم همون جایی بود که میز ناهارخوری بود. آشپزخونه و سرویس بهداشتی هم ابتدای سرِ سمت چپِ U بودن. این واحد ۱۴۴ ششنفره بود. علاوه بر ما چهارتا که تو اتاقبزرگۀ پست قبل بودیم، دنیز و ساناز هم به جمع ما پیوستن. دنیز همونی بود که ترم اول مرخصی پزشکی داشت برای عمل زانوش. ساناز هم یکی از اعضای اتاقخوابکوچیکۀ واحد ۱۳۲ بود. یادم نیست چرا با ما اومد واحد ۱۴۴. لابد با هماتاقیای خودش به توافق نرسیده بود و ترجیح داده بود با ما باشه. آهان. یه چیزایی یادم اومد. مژده، زمان مدرسه تصادف کرده بود و پاش پلاتین داشت. همیشه میگفت باید طبقۀ همکف باشم و تخت طبقۀ پایین. دنیز هم که زانوشو عمل کرده بود و همکف و تخت پایین میخواست. ساناز هم کمرش مشکل داشت. چون این واحد ۱۴۴ همکف بود با ما اومد. واحد خالی دیگهای تو همکف بلوکها نبود گویا.
ترم دوم که تموم شد، به دلیل اینکه آبمون باهم تو یه جوب نمیرفت نگار رفت یه واحد دیگه، دنیز یه واحد دیگه، من و ساناز باهم یه واحد دیگه و مژده و سحر باهم یه واحد دیگه. البته من با نگار مشکلی نداشتم و میخواستم هر جا میرم با نگار باشم، ولی جایی که نگار میخواست بره، ساکنین اونجا گفته بودن بیشتر از یه برقی رو قبول نمیکنیم :دی (اونی که این حرفو زده بود الان داره این پستو میخونه :دی). این شد که من با ساناز رفتم یه جای دیگه و الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد مشکلم با سحر و مژده و دنیز سر چی بود. تو وبلاگم هیچ وقت از دوستام و هماتاقیام بد نمینوشتم و خاطرات بدم رو ثبت نمیکردم. خاطره هم اگه ثبت نشه فراموش میشه و برای همینه که واقعاً یادم نمیاد مشکلم باهاشون سر چی بود که جدا شدم. همین یادمه که وقتی جدا میشدم دنیز ناراحت بود. خلاصه ترم دوم که تموم شد پخش و پلا شدیم و نگار رفت یه واحد دیگه، دنیز یه واحد دیگه، من و ساناز باهم یه واحد دیگه و مژده و سحر باهم یه واحد دیگه. البته این باهم بودن من و ساناز و نیز باهم بودن مژده و سحر دیری نخواهد پایید و یه سال بعد قراره بازم از هم جدا بشیم و من و ساناز هر کدوم بریم یه واحد دیگه و مژده یه واحد دیگه و سحر کلاً یه خوابگاه دیگه!.
از واحدهایی که بودم فیلم هم دارم، ولی فقط توی یکیدوتا از فیلما هماتاقیام نیستن و میتونم نشونتون بدم. تو بقیۀ فیلما اونا هم هستن و نمیتونم پخش کنم فیلما رو. این فیلمِ سوختنِ سوپمه، تو همین واحد ۱۴۴. اگه باز نشد، با کانورتر خودتون فرمتشو عوض کنید. [لینک فیلم، ۹ مگابایت] [کانورتر آنلاین]
عکس همون سوپی که عرض کردم:
انصافاً ببر مازندران پیش «ایشون» چونان بچه گربهای میمونه که تازه به دنیا اومده و هنوز چشماش باز نمیشن :|
(بله! عین اون جاندار باوفا از سوسک میترسم) :|
#صداقت :|