۱۴۴۵- از هر وری دری ۳
بیستوپنج. یکی از برنامهها یا پلنها این بود که تا سیام دفاع کنم و نتایج دکتری بیاد و من قبول نشم و طبق برنامه و قرارمون این وبلاگ توی پست ۱۴۴۴ که عدد موردعلاقهم هم هست متوقف بشه و فصل چهارو تموم کنیم بریم پی کارمون. ولی من هنوز دفاع نکردم و نتایج هم هنوز اعلام نشده. پس مجبوریم دریوریامونو ادامه بدیم. دیگه این نتایج چه امروز اعلام بشه چه فردا، من پستشو زودتر از شنبه عصر نمیتونم بذارم. چون که شنبه ظهر دفاع دارم و باید خودمو برای اون آماده کنم.
بیستوشش. سهشنبه آقای «از جمله» دفاع کرد و چهارشنبه هم قرار بود آقای ه. دفاع کنه. روز دفاع من هنوز مشخص نشده بود. آقای از جمله نه اسمش از جمله هست نه فامیلیش و نه تکیهکلامش. از جمله رمزیه که من و یکی از دوستام بین خودمون گذاشتیم و این آقا رو از جمله خطاب میکنیم تو صحبتامون. بنده خدا خودشم خبر نداره از جملهست. ساعت سه قرار بود شروع بشه ولی تا سهونیم درگیر قطع و وصلی صوت و تصویر بودن. نمیدونم چه اصراری بود همه صوت و تصویرشونو به اشتراک بذارن که تداخل پیش بیاد. داورش استاد شمارۀ ۱۷ بود و استاد راهنما و مشاورش دو تا استاد باتجربه بودن که روزی روزگاری استاد همین داور جوان بودن. داور ابتدا عذرخواهی کرد که کار استاداشو داره داوری میکنه و سپس بهمدت یک ساعت دانشجو رو با خاک یکسان کرد. چون اون دو استاد باتجربه استاد من نبودن شمارۀ مخصوص ندارن، ولی یکیشون یکی دو سال جای استاد شمارۀ چهار ما تدریس کرد و میتونیم چهارپریم صداش کنیم. استاد داور، همۀ یک ساعتی که در اخیارش قرار داده بودن رو ایراد گرفت و وقتش تموم شد و کلی ایراد دیگه هم موند که بهش گفتن رو کاغذ بنویس بده. و البته که کار از جمله ایراد زیادی داشت. بچهها میگفتن دلمون خنک شد ولی راستش من دلم سوخت. بالاخره زحمت کشیده بود. هر چند برخورد خودشم یهجوری بود که جای دلسوزی نداشت. ایراداتشو قبول نمیکرد و میگفت همینی که من میگم درسته. برخورد داور هم طوری بود که از همون اول شمشیرشو از رو بسته بود و همهمون وحشت کرده بودیم. من که بهشخصه استرس وجودمو گرفته بود و شبش کابوس میدیدم که روز دفاع منم اینجوری میشه. آقای ه. هم که قرار بود فردای اون روز دفاع کنه فکر کنم از شدت افت فشار و نبض و ضربان بیهوش شده بود :))
بیستوهفت. با مامان و بابا باهم نشسته بودیم دفاع از جمله رو میدیدیم. انگار مثلاً فوتباله :)) بابام هی میگفت یاد بگیر، وقتی این سؤالو ازت پرسیدن اینجوری نگو یا اونجوری بگو. بعد راجع به سن و سال و کاروبار افراد صحبت میکردیم. یه جا به مامانم گفتم این خانومو میبینی؟ پنجاه سالشه ولی ببین چه خوب مونده. انگار بیستوچندسالهست. مامانم اومد نزدیکتر و با دقت بیشتری نگاش کرد. در ادامه افزودم مجرده. گفت خب پس! چون ازدواج نکرده انقدر خوب مونده. بعد یه لحظه قلبم اومد تو دهنم و میکروفنمو چک کردم و دیدم خدا رو شکر خاموشه :)) البته الان که فکرشو میکنم میبینم هیچ کدوم ترکی بلد نبودن بفهمن چی میگیم :|
بیستوهشت. این عکس جلسۀ دفاع از جملهست. اون فایل ورد فایل کلیدواژههای وبلاگمه که دارن به پست تبدیل میشن. این پایینم دارم تندتند اسکرینشات میگیرم ذخیره میکنم. وبلاگم هم اون بالا بازه صفحهش. اون اکسلم یه سری سؤاله که جوابشون یه عدده و مجموع اون اعداد، رمز پست نتایج کنکور دکترا خواهد بود. داشتم براتون سؤال طراحی میکردم و مجموع اعدادو با اکسل حساب میکردم! مثلاً یکی از سؤالا اینه که در عرض سالن جلسۀ کنکور چند ردیف صندلی چیده شده بود؟ امتحانتون کتاببازه و میتونید با مراجعه به پستهای همین صفحۀ نخست تقلب کنید. حالا اگه تو این دو ماه درساتونو خوب خونده باشید و یاد گرفته باشید! نیازی به تقلب ندارید و سریع میگید ۱۶ تا صندلی در طول سالن بود و ۹ تا در عرض سالن. اگه معمولی خونده باشید لااقل یادتون میاد که تو پست ۱۴۲۶ به این موضوع اشاره کرده بودم. اگرم درساتونو نخونده باشید و حوصلۀ حل معما نداشته باشید که هیچی دیگه. رمزو از دست میدید و نمیفهمید من بالاخره قبول شدم یا نه :))
بیستونه. یه کم بعد از تموم شدن دفاع از جمله، از آموزش باهام تماس گرفتن که صدا و تصویر و نمایش اسلاید منو تست کنن. با اینکه پشت لپتاپ بودم ولی بهلحاظ پوشش آمادگی نداشتم. مسئول آموزش گفت تا برم برای خودم یه چایی بریزم شما میکروفنو آماده کن از طریق لپتاپ چک کنیم و تلفنو قطع کرد. منم سریع یه روسری انداختم رو سرم و یه مانتو پوشیدم و نشستم پشت لپتاپ و همه چی خوب بود و مشکلی نبود. گفت دفاع شما هم شنبه ساعت ۲ هست. خبر دارید؟ گفتم نه والا. خبر نداشتم؛ ولی همین الانم بگید حاضرم ارائه بدم.
سی. راجع به دفاع آقای ه. تو این چند ماه با آقای ه. کلی صحبت کرده بودم و استاد راهنماش هم تو کلاسهای دوشنبه صبح که من اونجا مستمعآزادم هی راجع به پایاننامۀ ایشون صحبت میکرد. از اونجایی که استاد راهنمای ایشون استاد داور من بود و استاد مشاورش استاد مشاور من بود و استاد داورش هم همسر استاد مشاورمون بود، شدیداً مشتاق بودم حضور داشته باشم و ببینم چجوری بحث میکنن باهم، ولی بهطرز عجیبی چهارشنبه بهکل فراموش کردم ایشون دفاع دارن. صبح تا ظهر پای گوشی بودم و تو وبلاگها و اینستا ول میچرخیدم و جالبه دلیل این علافیم این بود که از قبل این وقت رو خالی کرده بودم بشینم پای دفاع ایشون، ولی چون فراموش کرده بودم قضیۀ دفاع رو، دیگه کار خاصی هم برای انجام دادن نداشتم. عمیقاً ناراحت شدم که جلسهٔ دفاعشو از دست دادم. از دفاع از جمله کلی اسکرین شات یادگاری گرفته بودم و از این جلسه هم میخواستم بگیرم ولی نشد. جلسه ضبط هم نشده بود. جالبه وقتی افسوسمو بیان کردم، آقای ه. تعجب کرد که شما که بودین!. حالا نمیدونم از شدت استرس توهم زده و فکر کرده منم هستم یا یکی به اسم من وارد شده یا از روز قبلش تو حافظۀ سیستم مونده. یاد اینایی میافتم که قصد زیارت رفتن داشتن و نمیشه و نمیرن و دوستاشون میان میگن اونجا تو سفر به چشممون میخوردی و میدیدیمت.
سیونیم. برای من سؤال بود، شاید برای شما هم سؤال باشه که آیا استاد داور و مشاور که زن و شوهر بودن باهم بودن؟ که از دوستان پرسیدم و گفتن هر کدوم تو محل کار خودشون بودن. جدا از هم.
سیویک. وقتی آقای ه. داشت دفاع میکرد، من داشتم سؤالات فاطمه من القاهره رو جواب میدادم و تندتند استوری میکردم تو صفحۀ همکلاسیا. استوریای دیروزم:
سیویکونیم. لینک استوری بالا رو تو کانال مستانه دیدم و خودم نخریدم ببینم چجوریه. لازم نداشتم که بخرم. من از ابتدای ظهور کرونا تا این لحظه فقط دو تا ماسک استفاده کردم. چون که تو این مدت سه چهار بار بیشتر از خونه بیرون نرفتم و همون سه چهار بارم از این ماسکای پارچهای مشکی که قابلشستوشو هستن استفاده کردم. تو عکس روز کنکورمم بود. یه بارم بیرون یادم افتاد ماسک نزدم که یه دونه از این یهبارمصرفا گرفتم.
سیودو. برای پست قبلی، در ابتدا عنوان «یه روزایی حس میکنم پشت من، همه شهر میگرده دنبال تو» رو انتخاب کرده بودم که آخر پستم بگم عنوان بخشی از آهنگ نابردهرنج خواجهامیری. این عنوان به محتوا و کامنتهای موجود در تصویر دوم هم میومد. ولی روضهش زیادی باز بود و منصرف شدم. چند باری گذاشتم و برداشتم و گذاشتم و تصمیم نهاییم این شد که نذارم این عنوانو. یه عنوان دیگه گذاشتم. اینو گفتم که بدونید چقدر حضور مخاطب اثر داره روی انتخاب عنوان و عکس و موضوع پست و تکتک کلماتم.