۱۴۳۳- صَدیقَتی الجَدیدَة مِنَ القاهِرَة (۲)
صَدیقَتی الجَدیدَة مِنَ القاهِرَة (۱)
«سلام علیکم من دانشجوی کارشناسی ارشد زبان فارسی و موضوع رساله ام درباره اصطلاح فارسی و و فرایند های واژه سازی در زبان فارسی است . براینکه پرسم از روش های که فرهنگستان از آن ها برای تولید اصطلاح ها استفاده میکند ، من از شما می پرسم چرا که من گیج می شوم ، در یکی از مقاله ها روش های اشتقاق و ترکیب و آمیزش و وام گیری و نام آوا و گسترش استعاری به نام فرایند های واژه سازی بررسی می کرد ، در مقاله های دیگری اشتقاق و ترکیب به نام واژه سازی بررسی می کرد چرا که این فرایند های از الگو های قاعده مند استفاده می شود اما گسترش استعاری و نو واژه سازی و اختصار و دوگان سازی و وام گیری به نام واژه آفرینی بررسی می کرد چرا که این فرایند های فاقد قواعد دقیق و مشخص اند ، و هم در کتاب اصول و ضوابط واژه گزینی روش های گسترش استعاری و نو واژه سازی بررسی نمی کرد».
پیامشو ویرایش نکردم و همینشکلی بود. چندین بار خوندمش تا بالاخره متوجه شدم چی میگه و چی میخواد. از کارشناس ارشد زبان فارسی یه همچین متن آشفتهای بعید بود. شروع کردم به غر زدن که پس چی یاد بچهها میدن تو مدرسه و دانشگاه که دو خط پیام هم بلد نیستن بنویسن. نوشتم «سلام. کتابهای دکتر طباطبائی اینها رو کامل توضیح داده. هر نویسنده دستهبندی خاص خودشو داره. کتابهای ایشون بهنظرم کامله.». نوشت «باشد ، آیا شما به من کمک می دهید تا این کتاب ها را یابم». جزو مخاطبام نبود و شمارهشو نداشتم. کلیک کردم روی اسمش و دیدم گروه مشترکمون همون گروه پست قبله. همون بنده خدایی بود که اون سؤال ساده رو راجع به روشهای واژهسازی مطرح کرده بود و من جوابشو تو گروه داده بودم و راهنماییش کرده بودم. اومده بود پیوی! که مزاحم سایر اعضا نشیم. فرضیۀ دانشجویِ ایرانیِ کمسواد بودنش کمرنگ شد و فرضیۀ جدیدم این بود که ایرانی نیست و فارسیو خوب بلد نیست. نوشتم «بله حتماً. خوشحال میشم اگر کاری از دستم بربیاد و کمکتون کنم.». عکس جلد کتابها رو براش فرستادم که جستوجو کنه و بیابه. در پاسخ به عکسها نوشت «متشکرم خسته نباشید». از خسته نباشید گفتنش خندهم گرفت. پرسیدم «راستی، زبان مادری شما فارسی نیست؟ فعلهاتون یه کم متفاوت با بقیه هست.». گفت «بله ،زبان مادری من فارسی نیست». توضیح بیشتری نداد. نوشتم «از آشنایی با شما خوشحالم». جواب داد «من هم از آشنایی با شما خوشحالم من فاطمه ، من مصری هستم». گفتم «من این سه کتاب رو دارم و اگر به کتابخانه دسترسی دارید میتونید امانت بگیرید و بخونید.». گفت «خسته نباشید ، چگونه میتوانم این کتاب ها را یابم؟» دوباره از خسته نباشید گفتنش خندهم گرفت. دست هر کی که این جمله رو یادش داده درد نکنه، ولی کاش بهش میگفت خسته نباشیدو آخر مکالمه موقع خداحافظی میگن نه همین ابتدا و نه دم به دیقه. داشتم فکر میکردم آدرس کجا رو بدم که بره کتابا رو از اونجا بگیره. پرسیدم ساکن تهران هستید؟ گفت «نه در مصر زندگی می کنم». جا خوردم. فکر میکردم از دانشجوهای خارجی یکی از دانشگاههای تهرانه، ولی دانشجوی مصر بود و اصلاً ایران نبود. جا داشت ازش بپرسم آخه نونت نبود، آبت نبود، اونجا تو مصر زبان فارسی خوندنت چی بود. میدونستم که کار درستی نیست از کتابام عکس بگیرم بفرستم و اصولاً کتاب رو یا باید خرید یا از کتابخونه امانت گرفت. ولی چارهای نداشتم. این کتابها رو فقط میشد از تهران پیدا کرد و فرض کردم که دارم کتابامو بهش امانت میدم. گفتم عکس میگیرم و تا فردا میفرستم. گفت «خیلی متشکرم دست شما را درد نکند». میخواستم بگم درد نکردن گذرا به مفعول نیست. نگفتم. یه گوشه برای خودم یادداشت کردم که اگه یه وقت باهاش صمیمی شدم، ازشم بپرسم ببینم سریال یوسف پیامبرو دیده یا نه و نظرشو راجع به یوزارسیف حکیم جویا بشم. فرداش کلی کتاب و مقاله براش فرستادم و اون سؤالی هم که در ابتدا ازم پرسیده بودو تو گروه درسیمون مطرح کردم که استادها و دوستام هم نظرشونو بگن. یکی از دوستان گفت «گسترش استعاری در اصول و ضوابط همان «نوگزینش» است. نوواژهسازی هم ذیل همان «واژهسازی» بررسی میشود.». این جوابو برای فاطمه هم فرستادم. گفت «دست شما را درد نکند ، خیلی متشکرم خسته نباشید». میخواستم بگم خسته نیستم به خدا. گفتم چند تا کتاب دیگه هم هست. اگر کتابخانهٔ دانشگاهتون داشته باشه امانت بگیرید و بخونید. اسم و تصویر جلد کتابها رو براش فرستادم. گفت:
سایت فرهنگستانشونو گرفتم و سایت فرهنگستانمونو بهش دادم. سعی میکردم جملههامو کوتاه و کتابی و رسمی بنویسم و از کلمات ساده و پرکاربرد استفاده کنم که راحتتر متوجه بشه. شمارهش قبلاً نشون داده نمیشد. بعدها شمارهشو برام قابلنمایش کرد. پیششمارهٔ مصر بود واقعاً. منم ذخیرهش کردم. ذخیره که شد، جزو مخاطبهام که شد، عکس پروفایلم هم براش نشون داده شد. دوستتر شدیم. ولی تا حالا روم نشده بهش بگم کی بگه خسته نباشید و درد نکردن گذرا به مفعول نیست. موقع نوشتن پایاننامهش هر سؤال و ابهامی که براش پیش میاد ازم میپرسه. همیشه مکالمههاشو با جملۀ من به کمک شما نیاز دارم شروع میکنه. منم هر کمکی از دستم برمیاد انجام میدم و دریغ نمیکنم. انقدر که من در دسترسشم استادهای مشاور و راهنمای خودم برای پایاننامهم نبودن. نمیدونم چه کار خیری کرده که خدا منو سر راه پایاننامهش قرار داده؛ چون که هیچیک از همکلاسیام حوصله و اعصاب این کارا رو ندارن و من یه دونهم، واسه نمونهم :دی
یه زمانی یکی از فانتزیام استاد شدن بود. که دیگه فکر نکنم بهش دست پیدا کنم و مدتهاست خیالش از سرم افتاده. ولی با پایاننامهٔ این دوستمون در حال حاضر بهصورت فرامرزی دارم با استادراهنماها همذاتپنداری میکنم. تجربهٔ شیرینیه. تنها مشکلم اینه که رسالهشو به زبان عربی مینویسه و منم مثل شما عربی کلاسیک بلدم، نه این عربی امروزی رو. علی ایُّ حال تو پست بعدی میخوام تعدادی از سؤالها و جوابهامونو باهاتون به اشتراک بذارم. بهنظرم سؤالات جالبی هستن و دونستن جوابشون برای شما خالی از لطف نیست.
ادامه دارد...