۱۳۹۴- نقطۀ عطف
بهدعوتِ بانوچه، برای بازی وبلاگی آقاگل:
کاکِروی عزیزم こんにちは.
お元気ですか?
コロナで何をしていますか?
と申します دردانه
日本人ではありません و 日本語が よく 話せません
میخواستم بهت بگم که 愛してる و 大事にしたい
چون 君は本当にいいヤツだな
またね و さようなら
نفهمیدین چی گفتم؟ خب برای شما ننوشتم که بفهمید. نامه برای کاکروئه. شمام برای ترجمۀ جملات ژاپنی اگر خواستید از گوگل ترنسلیت استفاده کنید گزینۀ ژاپنی به انگلیسی رو انتخاب کنید. اگر ژاپنی به فارسی بزنید به سرنوشت پست ۱۲۵۳ دچار میشید. یادتونه که؟ کلیک کنید یادتون بیافته. این دومین نامهٔ من به یک شخصیت خیالی بود. اولین نامه رو وقتی ده سالم بود برای عمو پورنگ نوشتم. براش یه نقاشی هم کشیدم و همچنان منتظرم نامهمو از صندوق پستی برنامه دربیاره و بخونه. کد پستیشون اگر اشتباه نکنم نوزده سیصدونودوپنج خط تیره چهلوسه چهلوسه بود. اکنون ضمن دعوت از همهتون که شما هم نامه بنویسید برای شخصیت داستانی یا کارتونی مورد علاقهتون، دو قسمت موردعلاقهم از فوتبالیستها رو معرفی میکنم:
فوتبالیستها ۲۰۱۸، قسمت ۵۲ [کلیک] تو این قسمت عاشق کاکرو شدم. تا پیش از این ازش بدم میومد :دی
فوتبالیستها در راه جام جهانی، قسمت آخر [کلیک]
عکسنوشت ۹۴. سیزدهبدر. با پریسا اینا رفتیم شاهگلی. شوهر پریسا هم اون سال به جمع ما اضافه شده بود. عمارت شاهگلی در دستان من.
بعدش نمیدونم چی شد که سر از کوه درآوردیم. انقدر یهویی و بدون برنامهریزی بود که با یه همچین کفشایی کوه رو درمینوردیدم.
عکسنوشت ۹۴. آخرین روزهایِ خوابگاه کارشناسی. روزهای خوبی که با مژده سپری میشد. ماه رمضونی که خونه نبودم. سحرهایی که بلند میشدم و آهسته، طوری که بقیه رو بدخواب نکنم سحری درست میکردم. سحری میخوردم. دانشگاه میرفتم. ظهرهای گرم تهران. عصرهایی که جون نداشتم بلند شم دو قدم راه برم، ولی میرفتم خرید. نون تازه، سبزی، میوه، هندونه، طالبی. کیک درست میکردم. سالاد، سوپ، دسر. میز افطار میچیدم و دلم تنگ میشد برای در و دیوار. برای آدما؟ نه برای همهشون. نه برای خیلیاشون.
عکسنوشت ۹۴. ارشد زبانشناسی قبول شدم. و حالا فرهنگستان، من در حال ارائه.
عکسنوشت ۹۴. کارگاه یکروزۀ زبانشناسی رایانشی شریف. اینجا هم همه رو سانسور کردم جز خودم و دکتر ش.
عکسنوشت ۹۴. ترم اول ارشد. با هماتاقی جدیدم رفتیم کلاس رقص ثبتنام کردیم و برگشتنی یه گلدون کاکتوس خریدیم.
عکسنوشت ۹۴. بهمنماه. دانشکدۀ برق. عرشه. برای وبلاگم تولد گرفتم. براش کیک خریدم. باورتون میشه؟ من برای تولد وبلاگم کیک خریدم و از آقای شیرینیفروش خواستم روش جغد بکشه و بنویسه تولدت مبارک شباهنگ. لبخندِ توی این عکس جزو معدود لبخندهای راستراستکیمه. لبخندی که پشتش غمی نیست، یا اگه هست انقدرام بزرگ نیست.
سفرنوشت ۹۴. دومین سفر کربلا. فرودگاه نجف:
عنوان: سال ۹۴ سال عجیبی بود. نقطۀ عطف زندگیم بود. نقطۀ عطف توی همۀ ابعاد زندگیم. همۀ ابعاد. نقطۀ عطف به معنای واقعی کلمه. دقیقاً همون نقطۀ عطفی که تو ریاضیات و توابع تعریفشو خونده بودیم. جایی که منحنی تغییر، تغییر میکنه. من روند زندگیمو به دو بخش تقسیم میکنم. من، قبل از ۹۴، و من، بعد از ۹۴.
+ نقطۀ عطف زندگی شما کجاست؟
شاید سال ۹۶
که شاغل شدم و بعدشم اتفاقات خوب دیگه ایم ازین دست برام رقم خورد