پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۹۴- نقطۀ عطف

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۳ ق.ظ

به‌دعوتِ بانوچه، برای بازی وبلاگی آقاگل:

کاکِروی عزیزم こんにちは.

お元気ですか?

コロナで何をしていますか?

 と申します دردانه

日本人ではありません و 日本語が よく 話せません

می‌خواستم بهت بگم که 愛してる و 大事にしたい

چون 君は本当にいいヤツだな

またね و さようなら

نفهمیدین چی گفتم؟ خب برای شما ننوشتم که بفهمید. نامه برای کاکروئه. شمام برای ترجمۀ جملات ژاپنی اگر خواستید از گوگل ترنسلیت استفاده کنید گزینۀ ژاپنی به انگلیسی رو انتخاب کنید. اگر ژاپنی به فارسی بزنید به سرنوشت پست ۱۲۵۳ دچار می‌شید. یادتونه که؟ کلیک کنید یادتون بیافته. این دومین نامهٔ من به یک شخصیت خیالی بود. اولین نامه رو وقتی ده سالم بود برای عمو پورنگ نوشتم. براش یه نقاشی هم کشیدم و همچنان منتظرم نامه‌مو از صندوق پستی برنامه دربیاره و بخونه. کد پستیشون اگر اشتباه نکنم نوزده سیصدونودوپنج خط تیره چهل‌وسه چهل‌وسه بود. اکنون ضمن دعوت از همه‌تون که شما هم نامه بنویسید برای شخصیت داستانی یا کارتونی مورد علاقه‌تون، دو قسمت موردعلاقه‌م از فوتبالیست‌ها رو معرفی می‌کنم:

فوتبالیست‌ها ۲۰۱۸، قسمت ۵۲ [کلیک] تو این قسمت عاشق کاکرو شدم. تا پیش از این ازش بدم میومد :دی

فوتبالیست‌ها در راه جام جهانی، قسمت آخر [کلیک]

عکس‌نوشت ۹۴. سیزده‌بدر. با پریسا اینا رفتیم شاهگلی. شوهر پریسا هم اون سال به جمع ما اضافه شده بود. عمارت شاهگلی در دستان من.



بعدش نمی‌دونم چی شد که سر از کوه درآوردیم. انقدر یهویی و بدون برنامه‌ریزی بود که با یه همچین کفشایی کوه رو درمی‌نوردیدم.



عکس‌نوشت ۹۴. آخرین روزهایِ خوابگاه کارشناسی. روزهای خوبی که با مژده سپری می‌شد. ماه رمضونی که خونه نبودم. سحرهایی که بلند می‌شدم و آهسته، طوری که بقیه رو بدخواب نکنم سحری درست می‌کردم. سحری می‌خوردم. دانشگاه می‌رفتم. ظهرهای گرم تهران. عصرهایی که جون نداشتم بلند شم دو قدم راه برم، ولی می‌رفتم خرید. نون تازه، سبزی، میوه، هندونه، طالبی. کیک درست می‌کردم. سالاد، سوپ، دسر. میز افطار می‌چیدم و دلم تنگ می‌شد برای در و دیوار. برای آدما؟ نه برای همه‌شون. نه برای خیلیاشون.



عکس‌نوشت ۹۴. ارشد زبان‌شناسی قبول شدم. و حالا فرهنگستان، من در حال ارائه.



عکس‌نوشت ۹۴. کارگاه یک‌روزۀ زبان‌شناسی رایانشی شریف. اینجا هم همه رو سانسور کردم جز خودم و دکتر ش.



عکس‌نوشت ۹۴. ترم اول ارشد. با هم‌اتاقی جدیدم رفتیم کلاس رقص ثبت‌نام کردیم و برگشتنی یه گلدون کاکتوس خریدیم.



عکس‌نوشت ۹۴. بهمن‌ماه. دانشکدۀ برق. عرشه. برای وبلاگم تولد گرفتم. براش کیک خریدم. باورتون میشه؟ من برای تولد وبلاگم کیک خریدم و از آقای شیرینی‌فروش خواستم روش جغد بکشه و بنویسه تولدت مبارک شباهنگ. لبخندِ توی این عکس جزو معدود لبخندهای راست‌راستکیمه. لبخندی که پشتش غمی نیست، یا اگه هست انقدرام بزرگ نیست. 



سفرنوشت ۹۴. دومین سفر کربلا. فرودگاه نجف:



عنوان: سال ۹۴ سال عجیبی بود. نقطۀ عطف زندگیم بود. نقطۀ عطف توی همۀ ابعاد زندگیم. همۀ ابعاد. نقطۀ عطف به معنای واقعی کلمه. دقیقاً همون نقطۀ عطفی که تو ریاضیات و توابع تعریفشو خونده بودیم. جایی که منحنی تغییر، تغییر می‌کنه. من روند زندگیمو به دو بخش تقسیم می‌کنم. من، قبل از ۹۴، و من، بعد از ۹۴.

+ نقطۀ عطف زندگی شما کجاست؟

۹۸/۱۲/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آقاگل

بانوچه

شوهر پریسا

مژده

هم‌اتاقی شماره 1

پریسا

نظرات (۴۰)

شاید سال ۹۶

 که شاغل شدم و بعدشم اتفاقات خوب دیگه ایم ازین دست برام رقم خورد

پاسخ:
چه خوب :) خدا رو شکر
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۵۷ 1 بنده ی خدا

نقطه ی عطف،امیدوارم 99 نقطه عطفم باشه

پاسخ:
ایشالا با اتفاقات خوب و خبرای خوب :)
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۵۸ هم مسیر باد

+منم میخوام برا هاول(شخصیت مورد علاقم تو یکی از انیمه های میازاکی)نامه بنویسم ولی متاسفانه ژاپنی بلد نیستم امیدوارم فارسی متوجه بشه:)

+شاهگلی میگین:)

+فک کنم هنوز به اون نقطه عطفه نرسیدم ..شایدم نمودار من اصلا عطف نداره...یه نمودار موازی محور ایکس

پاسخ:
بنویس بنویس
نگیم شاهگلی؟
همون بهتر که نرمال و آرومه نمودارت

شاید این نقطه عطف برای من سال ۹۶ بود. 

خیلی کارتون فوتبالیست هارو دوست داشتم. خدایی زمان ماها کارتونا خیلی خوب تر از حالا بودن. حالا چیه مثلا ماشا و میشا؟:/

زمان ماها جودی ابوت، بی خانمان، بچه های کوه آلپ، هایدی، حنا دختری در مزرعه، همین فوتبالیست ها... یادش به خیر.

من اونقدر خاطرات خوابگاهم برام شیرینه که سمت عکساش نمیرم چون اگر برم تا چندین روز از دلتنگی دارم گریه میکنم. حتی یه وقتایی خوابشم که میبینم وقتی بیدار میشم تا شب غصه ی اونروزای شیرین رو میخورم که چرا دیگه برنمیگرده. 

کنکور افتاد کی؟

پاسخ:
+ این 94 برای من انقدر عطف بود که سالی که ازدواج کنم و سالی که بچه‌دار شم هم جلوش لنگ می‌ندازن :))
+ سطل جادویی یادته؟ من اون کارتونم دوست داشتم. سال 82، شبکۀ یک. 
+ حتی یک قطره اشک هم بابت خاطرات خوابگاهم نمی‌ریزم. اون روزا مزخرررررررررررررررررررف بود برای من.
+ اواخر فروردین. فکر کنم وقتی وبلاگم 4444 روزه میشه

عالی بود نامه ات 😄 مرسی ! 

خیلی خندیدم انشااله ک خیر ببینی دختر !😄😆🤣😄

ب آلمانیش خیلی خنده دار بود (گوگول فقط ترجمه زبانهای غربی رو خوب ترجمه میکنه)

................................................................کاکِروی عزیزم

 

Hallo zusammen .......................................سلام ب همه 

Wie geht es dir.........................................حالت چطوره

Was machst du in Corona ........................توی کرونا چکار میکنی 

 Ich heiße دردانه ......................................دردانه هستم 

Ich bin kein Japaner ................................ژاپنی نیستم

Ich kann kein Japanisch gut.....................زبان ژاپنی بلد نیستم

 Ich liebe dich ........................................دوستت دارم 

 Du bist ein wirklich guter Kerl.................واقعن آدم (پسر) خوبی هستی

Wir sehen uns wieder, auf Wiedersehen...همدیگر را میبینیم، ب امید دیدار

 

بازم انگلییش درست تر ترجمه میکنه 

 

Hello.

How are you?

What are you doing in Corona?

 My name is دردانه

I'm not Japanese و I can't speak Japanese well

 I love you

 You're a really good guy

See you again, goodbye

 

 

پاسخ:
من از آلمانی فقط ایش بینشو بلدم :))
روی میشل استروگف هم کراش داشتم. می‌تونم ترجمۀ آلمانی این نامۀ عاشقانه‌مو برای اونم بفرستم :)) با این مقدمه که میشل عزیز سلام...
البته الان که دقت کردم به اسمش شک برم داشت که این روسیه و من چرا تا امروز فکر می‌کردم آلمانیه :| گوگل هم میگه روسیه (الان حس مورچه‌ای رو دارم که یه عمر عاشق چای خشک بوده یا ماری که عاشق شیلنگ بوده :|). شاید چون وقتی بچه بودم رمانشو به زبان آلمانی دیدم از اون موقع تا حالا فکر کردم آلمانیه :|

من نوشته بودم What are you doing with Corona? نمی‌دونم چرا in ترجمه می‌کنه تو ژاپنی. بعدشم که معکوس می‌کنم in میشه :|
اونجا که نوشتم I love you بعدش نوشتم 大事にしたい که ترجمۀ واژه به واژه‌ش میشه I want to take care و معنیش میشه تو برای من عزیزی.

واسه منم ۹۴بود. کن فیکون شدم خدایی :)) الان که برمیگردم میبینم چیزی که ثابت مونده فقط قیافه امه. :دی

پاسخ:
:))))))
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۱۵ معلوم الحال

1. به به چه کفشی :))

2. من به یه موردی توی سالهای اخیر توجه کردم. و اون اینه که اکثر دوستای ترک زبانم (مونث) عاشق کره ای یا جاپونی بودن و تا یه حدودی هم بلد بودن بخونن و بنویسن! شما که یک زبانشناسی مهندسی بگو ببینم علتش چیه؟ زبان ترکی و ژاپونی هم ریشه‌ن؟ از یه خانواده هستن؟ یا چی؟

پاسخ:
2. بله هم‌ریشه هستن. از یک خانوادۀ زبانی هستن. این فرضیه در مورد من صدق نمی‌کنه. چون من فقط به کره‌ای و ژاپنی و چینی ناخنک نزدم و به عربی‌های کشورهای مختلف عربی و به هندی و آلمانی و فرانسوی هم در حد شمردن و ضمایر و خطش ناخنک زدم :| و همین‌طور به زبان‌ها و خطوط باستانی. ولی اینکه چرا ترک‌ها، زبان‌های شرق آسیا رو دوست دارن شاید ریشۀ مشترکشون باشه. البته ما هیچ کلمۀ مشترکی با اونا نداریم و منظورم از خانوادۀ مشترک همون تعریفیه که احتمالاً تو کتابای زبان‌شناسی خوندی. وقتی یه کره‌ای پیش ما کره‌ای حرف می‌زنه، با اینکه متوجه حرفاش نمی‌شیم ولی آواهاش یه جوری کنار هم به گوشمون آشناست که انگار داره ترکی حرف می‌زنه.

معادل فارسی کراش که ثریا گفت چیه؟! پس تو هم رو کاکرو کراش داشتی :)

گوگل ترنسیلت رو میخوام چیکار، نامه خصوصی و کراش داره، منم که حساس وارد حریم خصوصی شما دوتا نمیشم، اصلش هم به خصوصی نویسی بود نامه تو..

نیازی به عکس کوه نبود جانم همین که با این کفشا رفتی سیزده بدر عمق فاجعه مشخصه. :)

میبینی دارم بهت گیر میدم؟! امشب مردم آزار درونم فعاله😆😅

راستی من همیشه لبخندات رو دوست دارم هی فکر میکنم دلیل دوست داشتنه چیه فعلا به نتیجه ای نرسیدم شاید چون بیشتر از صورتت لبخندت همیشه بولد بوده.

ای جان شباهنگ *__*

نقطه عطف من یکیش تو دوازده سالگی بود که به فنا دادم.. حس میکنم یکیش هم تو راهه. 

پاسخ:
+ فرهنگستان که چیزی نساخته، ولی میشه گفت معشوقی که خبر نداره معشوقه :))
+ جانان ترجمه کرده :))
+ من با این ده‌سانتیا و کلاً هر ده‌سانتی دیگری راحتم. ولی همچین که ده بشه یازده نمی‌تونم راه برم :| یه سیزده‌سانتی دارم مخصوص عروسی و تالاره. اونا رو که می‌پوشم فلج میشم :| بعد یادمه عروس پونزده‌سانتی پوشیده بود و می‌رقصید باهاشون :|
+ ایشالا این عطف دومی پر از خیر و شادی باشه

سلام

سال۹۲بخاطر تصمیم سخت و مهمی که گرفتم و پاش وایسادم و مسبب سرازیر شدن خیرهای زیادی توی زندگیم شد

با مقدار زیادی اغماض سال۹۶ بخاطر شرکت توی یه دوره و اتصالی کردن ول کنم به اون گروه، باعث عوض شدن دنیای تحصیلی و کاریم شد و تا حد زیادی از روشن شدن بقیه مسیر حرفه ای م رو رقم زد

پاسخ:
سلام
چه خوب، خدا رو شکر :)
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۱۸ 1 بنده ی خدا

مرسی مرسی.برای همه ایشالا.

+فکرمیکردم فقط منم که فکرمیکنم برنامه های الان مخصوصا کارتنا مسخره شدن.گویا واقعا مسخره شدن

پاسخ:
البته علف باید به دهن بزی شیرین باشه
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۴۶ پلڪــــ شیشـہ اے

:))

من عشق آنشرلی بودم. بچه تر که بودم همیشه موهام حنا داشت و مامانم برام دوتایی میبافتم. کراش خاصی هم نداشتم.

خداییش چه زجری بوده کوه نوردی با اون کفش ها. 

بچه که بودم عاشق کفش پاشنه دار بودم. یعنی تا راهنمایی و اینا هم ادامه داشت. بعد یه مدت از سرم افتاد. ازدواج کردم کفش پاشنه بلند گرفتم واسه مهمونی اوایل شبیه افلیج ها باهاش راه میرفتم. :))) حالا حرفه ای تر شدم.

 

نقطه عطف زندگی من تابستان سال 90 هستش. از سفر مکه مون یعنی 6 تیرماه شروع شد. احتمالا اون تنها نقطه عطف نباشه ولی قطعا نقطه ماکسیممش از همه بعدی ها بلند تره

 

پاسخ:
زجر نبود بابا. انقدر کیف داد و خندیدیم :))
خب قبل ازدواجت تمرین می‌کردی. خیلی ضایع است که جلوی خانواده شوهر اون‌جوری راه بری :دی :))
عطف با ماکسیمم فرق داره ها. عطف بیشتر به معنی تغییر مسیره. اینا رو ببین:
اینجا X0 عطفه. جایی که داشته صعود می‌کرده ولی مسیرش خم شده یا اینجا که شیب ملایمش یهو اوج گرفته:
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۴ محسن رحمانی

سلام و عرض ادب .

بیست و شیش مرداد نود و هفت تو حرم امام رضا(ع) یادش بخیر.

پاسخ:
سلام
:)
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۰۶ پلڪــــ شیشـہ اے

ای وای یادم نبود. :)) 

ممنون بابت یادآوری

 

خب چه خوب که زجر نبود.

:)) بخش ضایعش جلوی همسر بود. خانواده شون که ندیدن.

شانس مون گفت واسه عقدمون تالار نبودیم و گرنه خیلی تابلو بود با اون عظمت پاشنه های کفش من. یعنی من از دامادم داشتم بالا میزدم با اون شینیون :)))

خلاصه که عبرت بگیرید چون من نباشید.

پاسخ:
:)) جلوی خودش حالا اشکالی نداره
حرف شینیون و عقد و عروسی زدی دلم عروسی خواست تو این فضای کرونایی :)) همهٔ دخترا و پسرای مجرد فامیل و دوست و آشنا هم تموم شدن. حالا من از کجا عروسی پیدا‌ کنم :((
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۳۸ آرزوهای نجیب (:

سلام.

 

مدل کفش پوشیدنت من رو یاد خواهرم می‌اندازه؛ فرم پاها، مدل انتخابی کفش و... (:

 

چرا من بلد نیستم کفش پاشنه بلند بپوشم. کفش ۱.۵ سانتی برای من خیلی پاشنه بلنده. شما چطوری اینها رو می‌پوشید:/

 

نقطۀ عطف بوده؛ ولی نه اونقدر که بهش بگم عطف.

پاسخ:
سلام
من تو خونه هم راحتیام (اینایی که آدم تو خونه می‌پوشه) شش هفت سانتی پاشنه داشت. همینا رو برده بودم خوابگاه. دیگه چون نابود شد نیاوردمشون خونه. الان داشتم فکر می‌کردم چی شد که دیگه راحتی نخریم؟ :| عجیبه ها. انگار یهو آدم یادش بره یه عادتشو.

ممنون از دوستان که ترجمه ش رو توی  کامنتا ذکر کردند و لازم نشد برم سراغ گوگل جان:دی

 

واقعا هم سال عطفی بوده ها... تا باشه ازین سال ها

پاسخ:
تنبلا. حقتون بود می‌ذاشتم کامنتا رو دو روز بعد تأیید می‌کردم :))

خیلی خندیدم خیلی نامه ی خووب و شادی بود :))

خدا خیرت بده :)

البته نامه ی هوشمندانه ای بود که فقط از تو برمی اومد همچین نامه ای باهوش خانوم 💙💙💙

 

سلام :)

عکس اولتم باحال بود :)

بقیه پستت رو دیشب پراکنده خوندم ولی الان نمیدونم چی چی بود چون موقع خوابم بود خوندم بعد دوباره میام با حوصله میخونمش :)

 

 

پاسخ:
سلام :)
تو هم بنویس :دی

آره دعوت شدم از طرف پری عزیز 

ولی کارتون های تلویزیونی بجز متی کومان و پسرشجاع بقیه شون درست و حسابی یادم نمیاد !

خب اینام رو از بس تکرار شده و دیدم یادم مونده :) بقیه شون فقط اسم هاشون یادمه و یک کم از قسمت هاشون  البته نه به جزییات کامل شون :)

ولی همین جوری که تو نوشتی بنویسم یعنی همین احوالپرسی ساده اش !

 نوشتنش آسون میشه :)

حالا ایشالا بتونم بنویسم در حد همین یکی دو خط :)

 

پاسخ:
چقدر قدیما کارتون شرق آسیایی زیاد بود

من همچنان متعجبم که چطوری نامه به عمو پورنگ رو آرشیو نداری :))

بعد اینکه اون وقتی که سری اول فوتبالیست‌ها پخش می‌شد، سوبا و تارو بازیکن‌های محبوب ملت بودن. ولی من کاکرو رو دوست داشتم. شاید توی دوبلۀ فارسی کمی بهش جفا شده بود. وگرنه خیلی بازیکن خوبی بود و اون قدری که توی دوبلۀ فارسی به نظر می‌رسید، آدم یک دنده و تنهایی نبود. توی این انیمیشن جدیدشون شخصیتش خیلی بهتر نشون داده میشه. 

.

خیلی خلاقانه بود نامه‌ات. دم و بازدمت گرم.  

پاسخ:
آخه اون موقع موبایل نداشتیم. فقط بابا داشت که دوربین نداشت اونم. با دوربین عکاسی هم نمی‌تونستم عکس بگیرم :( 
آب (دوربین و امکانات) نبود وگرنه شناگر ماهری‌ بودم :))
من میزوگی (اونی که قلبش مریض بود) و دروازبانی که کاراته کار می‌کردو دوست داشتم. واکاشیزوما.
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۲ محسن رحمانی

سلام لطفا این عکس را در وبلاگهایتان قرار دهید


https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1398/12/20/11523420_356.jpg

پاسخ:
سلام. ممنون. خود عکس رو هم می‌تونستید کامنت بذارید. روشش اینجوریه که عکسو کپی می‌کنید و پیست می‌کنید تو کامنت‌ها. لینک نه ها. عکسو.

اگر تابع f پیوسته باشه (چون اگه نمودار بعضی‌ها رو نشون بدی می‌گن این قطعا پیوسته نیست اما موجودی به نام انسان این پیوستگی رو به وجود می‌اره) و نمودار تابع مشتق اون رو یه قدرت ماورایی بیاد برام بکشه و بعد من بیام ببینم نقاط ماکسیمم و مینیمم و عطفش کجاست براتون می‌گم. آخه نمی‌دونم همش ماکسیممه یا مینیممه یا واقعا هم مینیمم و هم ماکسیمم رو  داشته که تغییر جهت داده و در نتیجه عطف داره یا نه؟اینا رو گفتم می‌خواستم ببینم چیزی از ریاضی یادم هست دیدم نیست :))

 من متاسفانه یه عطف‌م که دست و پا دراورده. نود و پنج یه نقطه عطف داشتم که دوباره سال بعدش باز یه عطف دیگه بود برام. راستش مسیر زندگیمم بعد اون‌ دو عطف تغییر کرد اما حالا چند وقته که فکر می‌کنم عطف‌های قبل از این (عطفی که  درونش هستم) سوتفاهمی بیش نبوده‌اند.

چقدر حرف زدم. 

+خیلی جالب بود اون قضیه لبخند و کیک و.. ایشالا که خنده‌های راستینت بیش از این باد.

پاسخ:
خوب یادته. کلاً زندگی اینجوریه که وقتی میگی دیگه بدتر از این نمیشه، پوزخند می‌زنه میگه حالا کجاشو دیدی :)))
+ ممنون، همچنین
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۵۳ محسن رحمانی

گذاشتم ولی نیومد .

پاسخ:
با گوشی؟
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۵۴ محسن رحمانی

الان باز میفرستم ببینید میاد 

پاسخ:
مثل اینکه فقط موقع جواب داده به نظرات میشه عکس فرستاد. این‌جوری:

 عکس ها دارن آشنا میشن :)

نامه را هم ترجمه کردم و بسی شاد گشتم :)

 

پاسخ:
آره دیگه. کم‌کم داریم به دوران معاصر نزدیک می‌شیم :)))

و حتی:

あなたの髪はきれいです

پاسخ:
فلذا:
結婚しよう 
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۱۱ 1 بنده ی خدا

🤦‍♀️اره احتمالا ما چون دیگه بزی حساب نمیشیم بنظرمون اینجوریه

پاسخ:
آره. اگر در دیدهٔ بزی نشینی به غیر خوبی علف نبینی :|

منم دعوت شدم به چالش و واقعا موندم به کی نامه بنویسم :-))

از بهمن ٩٤ خوندنت رو شروع کردم. حتی یادمه با هم تو یه زمان کربلا بودیم. عید ٩٥، نه؟! 

پاسخ:
برای کایلو:
چه جالب. عید ۹۵ لحظهٔ تحویل سال کربلا بودیم.

چندین بار تو زندگی‌م بوده که فکر کردم این دوران، دوران عطف زندگی‌مه. ولی وقتی دوسه‌سال ازش فاصله گرفتم و تونستم از بالاتر ببینمش و تصویر بزر‌‌گ‌تری ببینم، فهمیدم خیلی هم عطف نبوده :/

+ یادمه که پست‌های سال نو‌وپنجت رو خیلی‌هاشون رو سر کلاس می‌خوندم. الآنم لپ‌تاپ جلوم بازه و استاد داره درس می‌ده و من با گوشی وب‌گردی می‌کنم :))

پاسخ:
آره این نقطه‌ها نسبیه. زمان که می‌گذره بعضی مواقع نظرمون عوض میشه
+ بیچاره استاد :))
+ تو یه مقطعی بیشتر خواننده‌های وبلاگم دانشجو بودن. الان خیلیا فارغ‌التحصیلن. تو اون مقطع زمانی اغلبشون تو کلاس پستامو می‌خوندن.

۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۴۱ محسن رحمانی

سلام 

 

ممنون.

پاسخ:
سلام
خواهش می‌کنم :)
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۰۲ محسن رحمانی

سلام

اینم نامه من برای بازی وبلاگی آقا گل.

 

http://ghahrman11.blog.ir/1398/12/20/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF%DB%8C

پاسخ:
سلام
برای آقاگل هم بفرستید. پستچی ایشونه.

چه بامزس این کایلو، ولی فکر کنم زمان ما نبودها، برای دوره خواهر برادرمه. 

آره برات کامنت هم گذاشتم که توی دخترا دنبالت میگشم ببینم میشه پیدات کنم از عکسای سانسوری نصفه نیمه ات؟

پاسخ:
آره کارتون دوران ناجوانیمه :))
الان روی اسمت کلیک کردم کل کامنتایی که گذاشتیو آورد. سال ۹۶ اینو گفتی. و اولین کامنتت ۱۴ فروردین ۹۵ هست.

شاید ۹۶

پاسخ:
شاید

عخییی ما این عکسه رو بدون صاعقه دیدیم :دی

پاسخ:
دیگه حالا دل ملتو نسوزون :)))))

سلام. کارتونهای مورد علاقه من فوتبالیستها بود و بابا لنگ دراز. تو فوتبالیستها سوباسا رو دوست داشتم و واکی. الان دوست داشتم بدونم قسمت 52 که از کاکرو خوشت اومد کدوم قسمت بود اگه مختصر بگی یادم میاد.

نقطه عطف زندگی من یکی سال 87 بود که به واسطه گذراندن طرح و داشتن یک سوپروایزر عالی دیدگاهم به خیلی از مسائل تغییر کرد. یکی هم سال 91 که بطور اتفاقی آگهی استخدامی دیدم و شانسی شرکت کردم و کلا مسیر کاریم و زندگیم تغییر کرد.

 

پاسخ:
سلام. این ۵۲، قسمت آخرِ اون فصلیه که راهنمایی هستن و مسابقهٔ فیناله. سوباسا مصدوم شده و با این حال همهٔ تلاششو می‌کنه یه گل می‌زنه. ولی اونا هم یه گل می‌زنن مساوی میشن. بعدش کاکرو دقیقهٔ ۹۰ میاد گل پیروزی رو بزنه و سوباسا که مصدوم هم هست نمی‌ذاره. مساوی میشن و جام قهرمانی رو به هر دو تیم میدن.

چه خوب. خدا رو شکر.

واقعا سال نود و چهار سال پر ماجرایی بود براتون ...

ماجراهای جالب و خوب «‌ به نظرم » ...

سال‌هاست که شما رو دنبال می‌کنم و هر بار که مطالبتون رو می‌بینم لذت می‌برم ...

واقعا که یک وبلاگ‌نویس نمونه هستین ...

پاسخ:
خیلی ممنون. نظر لطفتونه :)
ماجراهای جالب و خوب. نه. همه‌ش خوب نبود. در واقع بیشترش خوب نبود. من سعی کردم خوباشو بنویسم. مثل همیشه که سعی می‌کنم خوبا رو گلچین کنم و راجع بهشون بنویسم.

ممنون. یادم اومد اونموقع از اینکه پای واکی صدمه دیده و شانه سوباسا خیلی ناراحت بودم :) 

پاسخ:
:)) آره آره شونه‌ش مصدوم بود

سلام ... بببخشید که اینجا کامنت میذارم ... اما راه دیگه‌ای پیدا کردم که اینجا کامنت بذارم ...

دوستی از طریق وبلاگ شما وارد وبلاگم شد و کامنتی با اسم جویا گذاشت و احتمالا مشخصه چه کسی هست اما راه ارتباطی‌ای برای پاسخ ندارم ... و می‌دونم که به احتمال خیلی زیاد دیگه وارد وبلاگم نمیشن برای دیدن پاسخ

 

فقط می‌خوام تشکر کنم از این که کامنت تامل برانگیز گذاشتن و رفتار خارج از ادبی نداشتن ...

 

پ.ن: مرسی از شما ...

پاسخ:
سلام
ایرادی نداره.
نمی شناسمش. فکر کنم یه بارم با این اسم برای من کامنت گذاشته قبلا :) 

نقطه عطف من ورودم به دبیرستان بود. قبلش خیلی بچه‌ی گنددماغ و مسخره‌ای بودم، نه آداب معاشرت بلد بود نه شعور اجتماعی داشتم. سرم توی کتاب بود فقط! (دارم فکر می‌کنم نکنه هنوز هم بی‌شعورم ولی خودم خبر ندارم؟)

البته که حالا تازه اول نموداره. تا ببینیم چی پیش میاد!

 

+ فلسفه کفش پاشنه بلند رو هیچ وقت درک نکردم :)))‌‌ همون‌طور که فلسفه انگشتر و دستبند و گردنبند رو درک نمی‌کنم. ساعت هم فقط سال کنکور دست می‌کردم. شاید ربط نداشته باشه ولی یاد این بیت افتادم:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

پاسخ:
شعور اجتماعی :))
+ چون قشنگه. مثل ناخن بلند، موی بلند.

من خیلی به این موضوع فکر کردم و خب به نتایج خوبیم رسیدم، اولش فکر کردم نقطه‌ی عطف زندگیم جایی بود که پدرمو از دست دادم بعد فهمیدم اصلا اون موقع من اونقدرا درک نمیکردم. نقطهی عطف من جایی بود که این قضیه رو پذیرفتم. میدونی نمیتونم بگم چقدر سخته وقتی هنوز اعتقادات درستی نداری این قضیه برات اتفاق بیوفته و نری اولین نفر یقه‌ی خدا رو بگیری، خدایی که بهم گفته بودن رحمان و رحیمه، نقطه‌ی عطف من همینجا بود هم اعتقادی هم شخصیتی خیلی سخت بود برم بخونم بپرسم سرچ کنم صحبت کنم دوتا دوتا چهارتا کنم تا از روزایی که فکر میکردم خدا ما رو افریده و ول کرده برسم به روزایی که نتونم شک کنم به خداییش و حکمتش برسم بپذیرفتن به فلسفه‌ی همین چند روز زندگی هرچند در حد خودم اما آرومم میکنه و راه رو نشونم میده و بعدتر حتی شکر کنم همون زندگی رو! نقطه‌ی عطف من همون روزا بود که دیدم چقدر بزرگ شدم که دارم به مسائلی اهمیت میدم و دغدغه‌ی ساختن زندگی و آینده‌ای رو رو دارم که همسنام ابدا نداشتن من خودمو تنهاتر میدیدم و در نتیجه بیشتر و بیشتر و بیشتر تلاش میکردم تا روزای اینده رو ازدست ندم. اینکه حس میکردم از حالا به بعد مادرمم یه بخش از تمام مسائلیه که باید منیج کنم که باید حواسم باشه بهش که اگه خواهرم رفته اون ور کره‌ی زمین و حالا برادرم داره میره من بمونم من نذارم اب تو دلش تکون بخوره من زودتر برسم به اون سنی که ساپورتش کنم و وقتی جهشی خوندم نه از هوش سرشارم بود نه علاقه‌ی عجیب غریبی داشتم که من فقط داشتم اهمیت میدادم به خیلی چیزایی که شاید به قول اون مشاورم نباید توشون غرق شی و خب همه‌ی اینا بعد از پذیرفتنه بود اره نقطه‌ی عطف من همونجا بود مرسی ازت که باعث شدی چند روز بهش فکر کنم.

پاسخ:
تو دختر عاقلی هستی :)

مرسی که شرکت کردی

پاسخ:
از شما هم ممنون که دعوت کردی

من یادمه بچه بودم واسه عمو پورنگ یا خاله شادونه بود نامه نوشتم بعد نامه رو میذاشتم زیر بالشم که فرشته ی مهربون بیاد برداره ببره براشون:| هر صبح که پا میشدم نا امید تر از قبل:))

پاسخ:
:)))))))))) وای تو عالی بودی