عید تا عید ۳۲ (رمز: غ***) عروسی مریم
یک روز قبل... (یک روز قبل از دورهمیِ پست قبل)، به روایت پستهای اینستا:
۲۷ تیر، ساعت ۸:۳۰ صبح. خبر جدید و هیجانانگیز اینکه عروسی دوستمه و دارم میرم تهران. ینی انقدر که من این یه ماهو تو مسیر تهران تبریز بودم، تو خود تهران و تبریز نبودم. و بالاخره فهمیدم این صندلیا چجوری تخت میشن.
دیشب کلا نخوابیدم که صبح تو اتوبوس بخوابم، ولی خوابم نمیاد.
اتوبوسای قبلی خوراکی نمیدادن، ولی این یکی بهمون از اینا داد. عوضش اینم تلویزیون نداره.
بلیتاتونو اینترنتی بخرین. بعضی وقتا ده بیست درصد تخفیف داره.
بلیتاتونو از علیبابا بخرین. چند ساله مشتریشم و راضیام ازش.
برخلاف اون یکی اتوبوسا که معمولا کمربنداشون خرابه و مهم نیست براشون که خرابه، رانندهٔ این اتوبوس خودش اومد گفت ببندید کمربنداتونو. البته از ترس جریمه شدن گفت. ولی به هر حال گفت.
ابهر نگهداشت برای ناهار و نماز. اومدم مسجد میبینم یه عده نماز میخونن یه عده نمیخونن یه عده هم با یه عده دیگه سر اینکه اذانو گفتن یا نه بحث میکنن. اینجا بود که دیدم باد صبا به درد میخوره. تنظیمش کردم روی ابهر و دیدم بله، شش دقیقه مونده تا اذان.
ساعت ۲۰. دیگه چون مجلس زنونه است، به عکس میز و چای و شیرینی و کادومون اکتفا میکنم. صدای منو از عروسی میشنوید. عروس، هممدرسهای و همدانشگاهیمه. خوشگلا دارن میرقصن.
سمت چپی کیک عروسیه، سمت راستی هم شامه. میزشونم آینه بود و الان شما در واقع دارید سقف تالارو میبینید. شامشونم سلفسرویس بود و منم از هر کدوم از سالادا و غذاها و دسرا یه قاشق برداشتم تست کردم ببینم کدوم خوبه. معدمهم تا چند ساعت هنگ کرده بود نمیدونست دقیقاً چی کار کنه. یه معلمم داشتیم میگفت روشنفکرا و باکلاسا به جای نوشابه آب سفارش میدن.
۲۸ تیر. اینجا خوابگاه نگار ایناست و مهمون نگارم. ولی قسمت هیجانانگیز ماجرا اینجاست که نگار خودش خوابگاه نیست و رفته خونهشون. ولی ظرفا و یخچال و تخت و حتی اکانت اینترنت خوابگاهشو در اختیارم گذاشته. دوست به این میگن. بقیه فقط اداشو درمیارن.
ساعت ۱۹، کافه بستنی چتر، با دوستان. (تو اینستا به همین یه خط اکتفا کردم و تو وبلاگم دو تا طویلۀ ژنراتوری و پنیری نوشتم. این است فرق شما و اونا :دی)
ساعت ۲۱، مترو، ایستگاه ارم سبز. دارم میرم کرج.
ساعت ۱۰:۳۰ بالاخره رسیدم کرج. پسردایی و ایلیا لطف کردن اومدن مترو دنبالم. الانم ساعت یازدهه، برقیلر گدیپ، قرانخدا شام ییروخ (برقا رفتن، توی تاریکی داریم شام میخوریم).
۲۹ تیر. ساعت ۲۲. تهران. همکاری با دخترخاله، در راستای تهیهٔ آش دوغ
ساعت ۲۳. دونن گجه کرج دکی کیمین بوردادا برقیلر گدّی. قرانخدا شام ییروخ (اینجا هم مثل دیشب و کرج برقا رفته. تو تاریکی داریم شام میخوریم).
برای اینکه این پستم با ض تموم بشه، آیا میدانستید به دندانهای جلوی دهان که هنگام خنده نمایان میشن میگن ضواحک؟