633- به قول سرهنگ شاید اگه شبای امتحان نبودن، هیچ وقت قدر یه شبِ آروم و معمولی رو نمیدونستیم
تایپ گزارشی که باید فردا تحویل استاد میدادم تموم شد.
گزارش ترجمههامون و برداشتمون از اون فصل از کتاب که اول ترم برای هر کی مقدّر شده بود
از یه طرف جامدادیم تو خونه جامونده و فلشم تو جامدادیم بود و برای پرینت گزارش فلش لازم دارم و
البته بابا گفت پستش کنیم و من گفتم نه!
از یه طرف شهیدبهشتیا امتحاناشون تموم شده و تقریباً همه رفتن خونه و کسی نیست ازش فلش بگیرم و
از یه طرفم داشتم فکر میکردم صبح اصن فرصت نمیکنم پرینت کنم و
کجا پرینت کنم!!!
نزدیک بود اشک تو چشام حلقه بزنه به یاد پرینتر توی اتاقم که یاد باد آن روزگاران یاد باد
که دیدم مسئول سایت خوابگاه که یه دختر تو دل بروی مهربونه، مثل من امتحان داره و
خونه نرفته و تو راهپلهها داره درس میخونه
(اینکه میگم تو دل برو دلیل داره!!! بعضیا از شصت فرسخی حس نفرتتو تحریک میکنن، بعضیام کلید قفل دلتو دارن و سریع میرن تو درم از پشت سر میبندن :دی)
تا حالا فقط یه بار، اونم اول مهر سایت رفته بودم و بعداً هم دختره رو ندیده بودم
با اینکه کلهم اجمعین اینجا 3 طبقه و هر طبقه 10 واحده ولی خب کم میبینم و کم دیده میشم
همون اول مهر که رفته بودم برای پرینت، رشتهمو پرسیده بود و منم داستان زندگیمو به اختصار شرح داده بودم
امشب که دیدمش، اسمم یادش بود
شناخت!!!
گفت تو همونی که...
منم گفتم آره بابا همونم
گفتم پرینت دارم و وقت کاری سایت و پرینت هم تموم شده بود
یوزر پس کامپیوتر اصلی سایتو داد که خودم برم پرینت کنم
فلششم داد که فایلارو تو اون بریزم ببرم برای پرینت
گزارشو پرینت کردم
جزوهای که تایپ کردهبودم هم همینطور
جزوه رو دو سری پرینت کردم که یه نسخه هم بدم استاد
تو شریف رسم بود که ما همچین کاری میکردیم
ینی یه موقع استاد خودش میخواست
مثل دکتر ن. کنترل خطی و دکتر ب. سیسمخ!
اونا خودشون خواستن و
البته من بعد از اینکه نمرهها وارد کارنامه شد جزوهمو دادم بهشون که سوء تفاهم نشه!
ولی برخی همکاران!!! جلسه آخر جزوهشونو تقدیم استاد میکردن و یه نمره تشویقی هم میگرفتن
به هر حال چون بعداً استادو نمیبینم ایشالا همین فردا جزوه رو با گزارش میدم
یه چیز دیگه هم میخواستم بنویسم
اممممم
آهان
بابت جامدادیم خیلی ناراحتم...
آخه اون خودکارا توش بود و میخواستم با همونا بنویسم برگه امتحانیو
اتفاقاً امضاها و فرمای فارغالتحصیلی رو هم با همونا پر کردم تحویل دانشگاه دادم
ولی خب از اونجایی که ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن،
داشتم کیفمو برای فردا آماده میکردم
که دیدم یکی از خودکارا ته کیفم جامونده و وقتی کشفش کردم کلی ذوق کردم
کلی!!!
فردا سوالارو با همون جواب میدم
البته اگه! بلد باشم که جواب بدم
برم بقیه کتابو بخونم...
تا صبح عینهو یه جغد بیدارم...
اخوی هم همینطور...