336- اگه پست 295 (اصناف و کسبه) رو نخوندید اینو نخونید لطفاً
همین اول اول یه چیزی بگم بعد
خوندن این پست مستحبه
ینی واجب نیست (واجب کفاییه :دی)
چون هم طولانیه هم پست مهمی نیست, بیشتر برای خودم نوشتم که یادگاری نگهش دارم
ولی به خاطر شما اسامی رو ادیت کردم که حالا اگه خواستین بخونین
با تشکر - مدیریت محترم وبلاگ
روز اول که اومدم خوابگاه خوابگاههای اطراف خوابگاهمون نظرمو به خودشون جلب کردن!
اون شب که هماتاقیم نسیم اومد, مامانش پرسید این خوابگاه روبهرویی برای کدوم دانشگاهه؟
گفتم والا نمیدونم... اصن نمیدونم دخترونه است یا پسرونه
مامانش خندید و گفت اگه پسرونه بود به نظرت بین دو تا خوابگاه شیشه و پنجره میذاشتن؟
بعد به لهجه کردی گفت گِل میگرفتن دیوار بین دو خوابگاهو
اون شب که پردههارو کنار زدم, این خوابگاه روبهرویی هم پردهها رو کنار زده بودن و
بالاخره فهمیدم خوابگاه دخترونه است :دی
چیه؟ فکر کردین پردههارو کنار میزنم نیمهی گمشدهم هم پردههارو کنار میزنه همدیگهرو پیدا میکنم؟
نه آقا ما از این شانسا نداریم
والا
چند وقته, هر موقع برمیگردم خوابگاه از مسیرای مختلف میام که مناطق مهم اینجارو کشف کنم
داروخونه, بیمارستان, قنادی, کلیدساز, کپی, پرینت, کافی نت حتی!
یه خوابگاه پسرونه تو کوچه بغلی بود که سی چهل متر با ما فاصله داشت و
شیخ بدجوری تو نخ این خوابگاه بود :)))
که بدونم مال کدوم دانشگاهه خب! (آیکون سرمو انداختم پایین ای بابا اون جوری نگام نکنید و از این صوبتا)
چند شب پیش یه جوری مسیرو پیچوندم که مثلاً دارم از جلوش رد میشم و
عزمم رو جزم کردم سر در خوابگاهو بخونم
نوشته بود خوابگاه ارشد پسرانه دانشگاه تربیت مدرس
از ورودیهای ما ینی برقیای 89 موسی و فرزاد تربیت مدرس قبول شده بودن و
موسی که هیچی! اونو خدا زده :)))) (هنوز تیکههای 18+ سر کلاسش به اساتید یادم نمیره)
ولی فرزاد پسر سر به راه و خوبیه, منم در کمتر از آنی گوشیمو درآوردم و
نمیدونم لابهلای حرفای پست 295 تونستم منظورمو برسونم یا نه
تو روابطم طرف مقابل باید خیلی مراحل رو طی کنه و به درجات بالایی برسه
که من همچین مکالمهای باهاش داشته باشم (و لو جدی نباشه و شوخی باشه)
کدوم من؟
همون منِ پست من و اصناف و کسبه
حالا این پست فیس بوک منو داشته باشید که همین پستو همینجا هم گذاشته بودم
یکی از دلایلی که من پستامو نمیذارم فیس بوک, وقوع چنین رخدادی توی کامنتاست:
ینی یه کامنت مرتبط برای این پست نذاشتن ملت :)))))
خدایی کامنتارو داشته باشید:
اینم بگم که من با خانواده و فک و فامیلم هم فرندم
و این پست و کامنتاشو اونا هم میتونستن ببین و چون به شخصیتم اشراف دارن نگران نبودم
حالا اگه همین مکالمات اینجا تو کامنتدونی وبلاگم بود, میدونستم که فیدبکای خوبی نمیگیرم از افراد
اولین کامنت به اون پست بالا (ینی جزوه هام) اینه که خرما و دسر ما فراموش نشه
خرماهای سوغاتی کربلا منظورشونه :)))))
خب, حالا کامنت دوم رو داشته باشید برای همین پست جزوه هام:
حالا داستان لطف و نوشابه و شکل و سوال و اینا چیه؟ الان میگم؛
اون موقع که ما کربلا بودیم, ارشیا ترم تابستونی داشت و امتحان پالس و کارگاه و ادامه ماجرا از زبان خودمون:
اون موقع که کربلا بودم
دقت کردید کی به کی لطف کرد و نفعش به کیا رسید؟ :))))
صرفاً جهت یادآوری, الهام و امینه ورودیای 88 ان من و ارشیا 89, مهدی 90
ادامه ماجرا تو همون کربلا:
حالا ادامهی کامنتای پست فیس بوکم که بنده عکس دسرامو آپلود کردم پای همون پست جزوه
بله همون طور که دیدید دوستانی دارم بهتر از آبِ روان, بهتر از برگ درخت :))))
ینی یه پست زبانشناسانه میذارم و از خرما و دسر و ناهار و جزوه میرسیم به ابروهای من و حافظ و
ای ترک کمان ابرو, من کشتهی ابرویت!
اون نشاسته رو هم خریده بودم هی دسر درست کنم هی عکسشو بذارم هی دل یه عده بسوزه :دی
هیچی دیگه. همین! :)
با تشکر که تا اینجای برنامه با ما همراه بودید