نمیدونم چی شد که یهو نصف شبی بعد شش سال یاد سارا افتادم
سارا یه دختر روستایی بود که با پدر و نامادریش زندگی میکرد
عمهی سارا مستخدم خونهی معلم زبانم بود,
معلم زبان سال دوم و سوم, خانوم ص.
یه روز خانوم ص. صدام کرد و یواشکی بهم گفت میتونم ازت یه خواهشی بکنم؟
میتونی یه کاری برام انجام بدی؟
گفتم البته! حتماً
خانوم ص. گفت از این به بعد هر چی نمونه سوال و تمرین برای کنکور دستت رسید,
یه کپی برام بگیر, آخر هر ماه ازت میگیرمشون
نمونه سوال امتحان, خلاصه, تست, نکته, کتاب, هر چی که خودت خوندی
معلممون میگفت سارا هم مثل تو کنکوریه,
میخواد یه جایی قبول بشه و به هر قیمتی شده از اون روستا بره
میگفت تو خونه خیلی اذیتش میکنن
هر بار چیزی برای خودم کپی میکردم, یکی دیگه هم برای معلممون کنار میذاشتم
هر ماه اونارو میبرد میداد به اون خانومه که راه پله هاشونو تمیز میکرد
اون خانومه هم میبرد روستا, برای سارا
بعضی وقتا جواب سوالارم براش میفرستادم
کتابایی که خونده بودم و دیگه لازمشون نداشتم
برگه امتحانای کلاسی, خلاصه های خودم...
یادم نمیاد چند ماه این کارو کردم...
موقع درس خوندن همیشه یه سارای قد بلند با موهای طلایی تو ذهنم بود
که آخر ماه قرار بود جزوه ها برسه دستش
پنج سال
شش سال
یهو بعد این همه سال یادش افتادم
ینی الان کجاست؟
چی کار میکنه؟
لابد تا حالا شوهر کرده
یا داره برای ارشد میخونه
یا همون سال یه جایی قبول شده و نذاشتن بره دانشگاه
نمیدونم
نمیدونم الان داره چی کار میکنه
نکنه اونم فردا امتحان ادوات داشته باشه...
باورم نمیشه این پنج شش سال انقدر درگیر بوده باشم
که حتی یه بارم سراغشو نگرفته باشم
داشتم فکر میکردم همین فردا پس فردا زنگ بزنم از خانوم ص. سراغشو بگیرم
حالشو بپرسم
خانوم ص. هر جلسه یه خاطره برامون تعریف میکرد
منم اینارو گوشه کتابم مینوشتم
گوشه کتاب زبان دوم دبیرستان
آخر سال بردم یه کپی از صفحات کتابم بهش دادم
خاطره هاشو...
ینی خانوم ص. منو یادش میاد؟
ینی میشه سارا هم وبلاگ داشته باشه و امشب یاد من بیافته و
یه پست بذاره با این عنوان؟
"نسرینی که هیچ وقت ندیدمش"