۱۵۲۱- از هر وری دری ۷
نوزده. چند وقت پیش دانشگاه پیامک زده بود که دانشجوی گرامی، جهت دریافت هدیۀ ورود شمارۀ شبای بانکی خود را به فلان شماره اعلام کنید. شمارۀ مذکور شمارۀ ثابت بود. ینی باید زنگ میزدیم که سلام علیکم من دانشجوی گرامی هستم شمارۀ شبام اینه. ترتیب اثر ندادم. چند روز بعد دیدم یکی از بچهها تو اون گروهی که همه هستن پیامو فرستاده نوشته این ینی چی؟ یه عده گفتن برای ما هم فرستادن. یه عده گفتن چرا برای ما نفرستادن. کاشف به عمل اومد برای جدیدالورودها و استعداد درخشان فرستادن. قدیمالورودها اعتراض کردن که چرا زمان ما از این هدیهها نبود. من هنوز باورم نشده بود که باید زنگ بزنیم شمارهمونو بدیم. زنگ زدم به شمارۀ مذکور. چون احتمال دادم که قبل از من هزار نفر دیگه هم زنگ زدن اونجا، سر مسئول پشت خطی رو درد نیاوردم و بیمقدمه رفتم سر اصل مطلب. گفتم زنگ زدم شمارۀ شبامو بگم ولی چرا تلفنی؟ میتونستیم ایمیل کنیم، پیامک کنیم، یا یه جایی تو سیستم گلستان و فرم ثبتنام بنویسیم. انتظار داشتم بگه شایعهست یا یکی سیستم پیامکی رو هک کرده و شوخی کرده باهاتون. گفتم سختتون نمیشه پاسخگوی این همه تماس تلفنی باشید؟ وقت دانشجوها هم تلف میشه پشت خط میمونن. گفت آخه ایمیل کردن هم برای دانشجو سخته و چارهای نیست. و شمارهمو گرفت و یادداشت کرد.
بیست. هنوز هیچ مبلغی دریافت نکردم. به محض واریز به سمع و نظرتون میرسونم :))
بیستویک. بهعنوان طراح پوستر و اطلاعیه، عضو انجمن زبانشناسی دانشگاهمون شدم. اوایل مقاومت میکردم با همون پینت کارشونو راه بندازم ولی این سری مجبور شدم یه کم هم از فوتوشاپ مایه بذارم. اون روز که آگهی دعوت به همکاریشونو دیدم به مسئول انجمن پیام دادم و پرسیدم هر ماه چندتا پوستر قراره طراحی کنم و هر پوستر چند ساعت زمان میطلبه و آیا اگه فضا ناخوشایند بود میتونم هر موقع خواستم انصراف بدم و هی من میپرسیدم و هی این بنده خدا جواب میداد. بعد گفتم منو با طراح قبلی آشنا کنه که از اونم راهنمایی و مشورت بگیرم و ببینم با چه نرمافزارایی کار میکرد و چرا ادامه نداد و چه سختیایی داره این کار. بعد در مورد امتیازها و دستمزد و تعهدات و وظایفم پرسیدم و اینکه تا کی قراره باهاشون همکاری کنم. بنده خدا با یه حالتی که چقدر جدی گرفتی قضیه رو، گفت با این همه سؤال و محکمکاری دیگه حتماً یه سال باید برامون طراحی کنید. گفتم والا اگه اذیت نشم تا هر موقع بگین هستم ولی دوست ندارم قول الکی بدم یا با اکراه یه کاری رو انجام بدم. برای همین همۀ جوانب رو میسنجم و تو همۀ کارام همینقدر جدیام.
بیستودو. نمیدونم دستمزد طراحی هر پوستر چنده. به محض دریافت، مبلغ اونم به سمع و نظرتون میرسونم.
بیستوسه. پوسترها و اطلاعیههای قبلی انجمن زبانشناسی رو دیدم و اغلب نیمفاصله رو رعایت نکرده بودن تو پستهاشون. توی اولین جلسۀ مجازی با اعضای انجمن، خواهش کردم مسئول کانال تلگرامی و اینستا، قبل از انتشار پستها متنشو برای من بفرسته که چک کنم. گفتم معمولاً آنلاینم و زود ویرایش میکنم. از پیشنهادم استقبال کردن و علاوه بر طراح، عنوان ویراستار انجمن رو هم از آن خود کردم. اطلاعیههاشون دو سه خط بیشتر نیستا، ولی ویراسته نبودنشون اذیتم میکرد.
بیستوچهار. واتساپ یه قسمتی داره به اسم «درباره» که گزینههاش در دسترس و در جلسه و در حال خواب و یه همچین عبارتاییه. اغلب مردم اونجا شعر مینویسن. وقتایی که امتحان دارم، مینویسم الان سر جلسۀ امتحانم، بعداً جوابتونو میدم. یه بار یکی سر جلسهٔ امتحان ازم جواب یه سؤالی رو پرسیده بود. امتحان که تموم شد جوابشو دادم :|
بیستوپنج. اون درسمون که دانشکدهای بود و نفرات زیاد بود، قبل از امتحان ناشناسهای زیادی میومدن ازم سؤال میپرسیدن و مشکلاتشونو مطرح میکردن. منم در حد توانم جواب میدادم. یکیشون به یه موضوعی علاقه داشت که منم بدم نمیومد یه مقاله تو اون حوزه بنویسم. قبل از امتحان باهم صحبت کردیم و به توافق رسیدیم که بعد از امتحان مفصل راجع به این مقالۀ مشترک باهم صحبت کنیم. موقع امتحان، بهم پیام داد و جواب یه سؤالی رو پرسید. در واقع داشت تقلب میکرد. پیامشو باز نکردم و بعد از امتحان جواب دادم. بعد از اونم دیگه راجع به مقاله باهاش صحبت نکردم و قید این شراکتو زدم. حالا شاید بگید مرسومه و سخت نگیر. برای من مرسوم نیست و دوست دارم سخت بگیرم.
بیستوشش. روز قبل از امتحان، بچهها داشتن اشکالاشونو تو گروه از استاد و بقیه میپرسیدن. پرسش و پاسخ که تموم شد، استاد گفت خب دیگه میرم سؤالها رو طرح کنم. قشنگ معلوم بود منتظره ببینه پاشنههای آشیلمون کجاست بعد بره روی همونا مانور بده. نوشتم استاد، قیافههای مظلوم و دردکشیده و رنجکشیدهٔ ما رو هم تصور کنید موقع طراحی سؤالا و نهایت رحم و شفقت رو مبذول فرمایید. یه موسیقی آرامبخش هم بذارید پلی بشه برای خودش حین طراحی. با تشکر.
بیستوهفت. فقط بقیه نبودن که قبل از امتحان مهارت پژوهش سؤال و اشکال داشتن. منم سؤال داشتم. مثلاً یکی از سؤالاتی که ذهنم درگیرش بود این بود که در استفاده از عکسهای دیگران تو کارمون، و بحث سرقت علمی و اخلاق پژوهشی، کدوم یک از اینا درسته؟ از آثار دیگران استفاده کنیم مگر اینکه خالق اثر، استفاده رو منع کرده باشه، یا از آثار دیگران استفاده نکنیم مگر اینکه خالق اثر، اجازهٔ استفاده داده باشه؟ استادمون در جواب گفت من از این سؤالا نمیدم، اینا سؤالای دکتر فلانیه (استاد خودش). فکر کرده من رفتم نمونه سؤالات دکتر فلانی رو پیدا کردم دارم اونا رو حل میکنم!. بعد ادامه داد که این سؤال، چهارتا گزینه داره. گفتم نه به خدا سؤال ذهنی خودمه و فقط هم همین دوتا گزینه به ذهنم رسید. بعد داشتم به گزینههای دیگه فکر میکردم و اینکه از الان بشینم سؤالات ذهنمو کمکم یادداشت کنم. شاید یه وقتی منم استاد شدم. اون موقع بهعنوان سؤال میدم به دانشجوهای بیچارهم که پاسخ بدن. بعد با همفکری هم داشتیم گزینه خلق میکردیم برای این سؤال. مثلاً گزینههای دیگه میتونن اینا باشن: از آثار دیگران استفاده نکنیم مگر اینکه خالق اثر عدم استفاده رو منع کرده باشه. از آثار دیگران استفاده کنیم مگر اینکه خالق اثر اجازۀ استفاده نداده باشه.
بیستوهشت. امتحان میانترم مهارت پژوهش، سیزدهتا سؤال بود، دوونیم ساعت زمان. ده شروع شد و رأس ساعت دوازدهوسی تموم کردم. بیستوهشت صفحۀ آچهار جواب نوشته بودم و انگشتام بیحس شده بودن. بیشتر سؤالها هم عملی بود. مثلاً یکیش این بود که یه ویدئو تو مجیستو درست کنیم لینکشو بذاریم تو پاسخنامه. من انقدر هول شده بودم که با عکسهای جغدی که شماها برام فرستاده بودید ویدئو درست کردم. حالا فرقی نمیکرد چه عکسی استفاده کنیم ولی درستش اینه جدول و نمودار و اسکرینشات اسلایدها و مقالهها و یه همچین چیزایی رو بذاری تو فیلم.
بیستونه. اون روز که امتحان پایانترم این درسو داشتیم با اینکه کاملاً مسلط بودم ولی انقدر استرس داشتم که تو این بیستوچند سالی که درس خوندم نداشتم. تنها بودم. فشارم افتاده بود. ضربان قلبم تند و نامنظم بود. رنگم پریده بود. نفسم بالا نمیومد و انگشتامم بیحس شده بودن و خواب رفته بودن. سه ساعت بیشتر فرصت نداشتیم و تعداد سؤالا هم بیستویکتا بود. سؤالا رو زیاد داده بود که فرصت تقلب نداشته باشیم. چهلوچهار صفحه شد پاسخنامهم. حتی یک دقیقه از این سه ساعت رو هم تلف نکردم. هنوز که هنوزه یادش میافتم قلبم میاد تو دهنم. تو این سه ساعت مطلقاً پیامامو چک نکردم و سرم به لپتاپ بود و تندتند مینوشتم و عملیها رو هم انجام میدادم. رأس ساعت ۱۲:۵۹ فرستادم پاسخنامه رو. و نفس راحت کشیدم و رفتم سراغ واتساپ. دیدم صدتا پیام تو گروه ثبت شده که یکیش اینه که باشه تا ۱۳:۳۰ تمدید کردم زمان امتحانو. کارد میزدی خونم درنمیومد از عصبانیت. در جواب استاد که در جواب خواهش دوستان زمان رو تمدید کرده بود نوشتم: «استاد ممنون که زمان امتحان رو تمدید کردید ولی من حین امتحان تمرکزم روی سؤالا بود نه اینجا، و زمانم رو طوری مدیریت کرده بودم که سهساعته تموم کنم. و تازه الان متوجه شدم زمان رو تمدید کردید. اگر از قبل میدونستم تا ساعت یکونیم وقت داریم رأس ساعت ۱۲:۵۹ با استرس و بدون مرور جوابهام ارسالشون نمیکردم و شاید توضیحات بیشتری براشون مینوشتم. لطفاً موقع تصحیح این مورد رو در نظر بگیرید.» گفت هنوز میتونی بری ویرایش کنی. گفتم «ساعت ۱۲:۵۹ گزینهٔ اتمام آزمون رو زدم و وضعیت رو نوشته «پایانیافته». میترسم دوباره وارد شم مشکلی پیش بیاد و دوباره آپلود نشه دیگه. چون آپلود همینا هم کلی طول کشید و از یه ربع به یک منتظر بودم آپلود بشن فایلام. حالا خدا رو شکر هیچ سؤالی رو بیپاسخ نذاشتم. ولی حین امتحان نزدیک صدتا پیام تو واتساپ ثبت شده بود و واقعاً نمیشه از دانشجو انتظار داشت هم اینجا پیامها رو بخونه و از اتفاقات جدید مطلع بشه هم اونور تمرکزش به امتحان باشه و سؤالا رو جواب بده.». بعد دیدم ملت هنوز دارن پیام میدن که استاد تمدید کن و فلان! یکی از همکلاسیامم تازه بعد از من متوجه این تمدید شده بود و اونم با من موافق بود. استاد به اونم گفت میتونه تا ۱۳:۳۰ ویرایش کنه. در جوابش پیام گذاشتم که: «بحثِ من سر اینکه دوباره بتونم وارد بشم یا نشم نیست. شما وقتی قبل از آزمون میگید تا ساعت یک وقت داریم، من بهشخصه میام زمانم رو از همون سؤال اول مدیریت میکنم که تا ۱۲:۴۵ تموم بشه و یک ربع هم آپلود فایلها طول بکشه. برای آپلود هم زمان کافی کنار میذارم و وقتی میدونم فلان قدر وقت دارم به اندازهٔ فلان قدر جواب میدم. قبول کنید که این مدل تمدید کردن زمان تو واتساپ! در مقایسه با رفتار حرفهای من یه مقدار غیرحرفهای بود و رنجیدم.». دیدم یه عده نوشتن اسکوپوس کنده و باز نمیشه و سیستممون هنگ کرده و اسکولارسی ارور میده و وقت بیشتری خواسته بودن. خب اسکوپوس و سیستم منم مشکل داشت و کند بود. وردم هم هنگ میکرد گاهی. اصلاً یه جایی تاچ لپتاپ قفل شد با موس ادامه دادم. ولی تا این لود بشه میرفتم سراغ اونیکی سؤال. منتظر نمیموندم سیستم درست بشه. از سؤال آخر شروع کردم تا مشکل اسکوپوس سؤال اول حل بشه. قطعاً اگر از تمدید و ارفاقهای استاد اطلاع داشتم آرامشم حین امتحان بیشتر بود. خلاصه استاد حق رو به من داد و گفت در نظر میگیرم این چیزا رو. ولی تا شب همچنان تپش قلب داشتم بهخاطر فشاری که تو اون سه ساعت تحمل کردم.
سی. اینم عکس یادگاری اون روز از صفحۀ آزمون: