984- حقا که مرادی و مریدت شدهام من، حاشا که به غیر از تو کسی در دلم افتد، والله که تو باخبر از این دلِ زاری
توی حرم نزدیک ضریح نشسته بودم و آدما رو تماشا میکردم. هر کی به زبان خودش داشت دعا میکرد. حتی بعضیا که الفبای عربی بلد نبودن زیارتنامههاشون با فونتِ انگلیسی بود و البته به زبان عربی. همین که ضریح رو از دور میدیدن سجدهی شکر میکردن و در و دیوار و پرده و پرچم و هر چی که دم دست بود رو میبوسیدن و چیزایی که با خودشون داشتن رو میکشیدن روی اینا که متبرک بشه. خودشونو میکشتن که دستشون به ضریح برسه و اشک و اشک و اشک. ضجّه میزدن، دعا میکردن، درداشونو میگفتن. پیرزنی که پشت سرم بود مدام میگفت السلام علینا یا امام حسین، السلام علینا یا امام حسین. علینا یعنی بر ما. بنده خدا داشت به خودش سلام و درود میفرستاد. ولی خب مهم نیته دیگه. مگه نه؟ ولی من نه میتونم گریه کنم، نه حرف بزنم و نه اعتقادی به بوسیدن در و دیوار دارم. یه بار رفتم نزدیک و ضریحو زیارت کردم و یکی دو رکعت هم نماز خوندم. بقیهی وقتی که دارم رو صرف فکر کردن میکنم. میرم میشینم یه گوشه و فکر میکنم. مثلاً به این فکر میکنم که ده سال پیش فکر نمیکردم روسریمو مثل دخترای لبنانی ببندم و چادر لبنانی بخرم و برم بشینم کنار ضریح و فکر کنم. به آرزوهام فکر میکنم. به تصورم از ده سال بعد. به اینکه اگه خواستههامونو به جنین تشبیه کنیم، باید برای وقوع و به دنیا اومدنشون صبر کنیم. اگه این سیب کال رو قبل رسیدنش بخوریم مثل حسن دلدرد میگیریم. اصن برای همینه که شاعر میگه کان میوه که از صبر برآمد شکری بود. لابد بعضی آرزوها مثل گربه و خرگوش بعد یک ماه برآورده میشن و معمولاً هم پنج شش قلو و حتی ده دوازده قلو برآورده میشن. بعضیاشون مثل اسب، بعدِ یه سال و بعضیاشون مثل فیل و شتر، دو سال.
در ضمن، جولیک@، بانوچه@، فاطمه@
پستهایی که به دست شما میرسه قبل از اینکه به درجهی پست شدن نائل بشن کلیدواژهن. کلیدواژههایی مثل عکس جلسهی آخر کلاس حداد، خواب امتحان حداد، سرماخوردگی روزای آخر و صِدام، جزوهی تاریخ علم، خانوم هندی، What a beautiful dress، آسانسور، خاله، دستکش، خریدا تو مغازه جا موند، گوگل، جامدادی، کار کثیف یک پرندهی بیشعور، طول مدت آبستنی حیوانات اعم از اهلی و وحشی، بعداً، میز، خمینی، انار و قس علی هذا.
جغدِ درونم تا چهار صبح بیدار بود و سعی میکردم بخوابم و موفق نمیشدم. لحافو کشیده بودم روی سرم و یواشکی اون زیر داشتم کلیدواژههایی که تو گوشیم نوشته بودمو میشمردم. چهل و یک، چهل و دو، چهل و سه و با خودم فکر میکردم زندگی با این کلیدواژهها تا کی؟ کلاً زندگی تا کی؟ همهمون یه روز میمیریم و لابد اون روزی که منم میمیریم کلی کلیدواژه تو یادداشتام هست که هنوز پست نشدن. پتو، پدرام، صاکدرات، صبحانه، چند، چندین، نهفتن، سره و ناسره، طول عمر الکترون، اچاسپایس، نعناع، تاثیر مُبلّغ بر فرایند تبلیغ، عمراً، ایراد فلسفهی اسلامی، شتاب جاذبه، رامستن، 72276594 (هر کدوم از این ارقام میتونن نمادِ یک فرد یا یک اتفاق باشن)، خاطرات عَلَم، عرقجوش، شیرپاککن، 458999، فقاع، شراب، نوشابه باز کردن و یه سری کلیدواژههای دیگه که نمیشه پستشون کرد و مثل دلِ شکستهی حافظ به خاک خواهد برد، چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد. و داشتم فکر میکردم کسی که بعد از مرگم این کلیدواژهها رو میخونه راجع به من چه فکری خواهد کرد؟ اصن همین الان خودِ شما؟
همیشه به داشتنِ ذهن ریاضی و ساختارمند و سیستماتیک و منظم خودم میبالیدم و از اینکه میتونم مسائل و مشکلاتم رو با دید ریاضی حل کنم و دنیا رو با نگاه دو دو تا چهارتا و اگر آنگاه ببینم به خودم افتخار میکردم. ولی اعتراف میکنم این رویکرد همه جا جواب نمیده. یه سری چیزا تو این سیستم تعریف نشده. یه سری چیزا مثل تقسیمِ صفر به صفر مبهمه. و شاعر در تایید این حرفِ من میفرماید:
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد. مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
البته عمیقتر که فکر میکنم میبینم برای حالت صفر صفرم، میتونستیم از روش تجزیه (حذف عامل مبهم یا صفر کننده)، ضرب در مزدوجِ صفر (برای زمانی که کسر، رادیکال داشته باشه)، روش همارزی و قاعدهی هوپیتال استفاده کنیم. فلذا به نظرم بهتره همین فرمونِ ذهنِ ساختارمند و سیستماتیک رو بگیریم بریم جلو ببینیم چی پیش میاد.
پ.ن: برخی از دوستانِ جان کامنت گذاشته بودن و پیروِ تیراندازیهای اخیر نجف دلناگران حالِ بنده شده بودن و اینجانب بر خود واجب دانستم این پست مختصر :دی رو بنویسم و ملت را از حال خویش آگاه بنمایم.