936- کان میوه که از صبر برآمد شِکَری بود
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ
"یک بار، آن وقتها که خیلی کوچولو بودم از درختی بالا رفتم و از این سیبهای سبز کال خوردم. دلم باد کرد و عین طبل سفت شد، خیلی درد میکرد. مادر گفت اگر صبر میکردم تا سیبها برسند، مریض نمیشدم. حالا هر وقت چیزی را از ته دل میخواهم، سعی میکنم حرفهای او در مورد سیب کال یادم باشد. (بادبادکباز، صفحه 385)"
کسی که حالش خوب نیست، باید خودش حال خودشو خوب کنه، «لا یُغَیِّر ما بقوم حتی یُغَیِّروا ما بانفُسِهم».
اگه بخوایم پست شماره 999 مقارن بشه با تولد 9 سالگی وبلاگم که بهمن ماهه،
باید سیاستِ جدیدی اتخاذ کنیم مبنی بر این که هفتهای بیشتر از یکی دو بار پست نداشته باشیم.
به نظرم «ناز کردن هم حدی داره». 12 هزار بازدید و 252 کامنتِ 40 روز اخیر به زبانِ بیزبانی میگه:
«یک ماه غذای هر سه وعدهام نیمرو بود، درمانده و تنها شدهام ،بیا سر زندگیات»
۹۵/۰۶/۱۴