پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت


ناکاتا پرسید: «می‌توانید به من بگویید خاطرات چه جوری هستند؟»

خانم سائکی به دست‌هایش روی میز خیره شد، بعد سرش را بالا آورد و دوباره به ناکاتا نگاه کرد. «خاطرات شما را از درون گرم می‌کند. اما در عین حال شما را پاره پاره می‌کند.»

ناکاتا سرش را تکان داد. «این چیز سختی است. تنها چیزی که من می‌فهمم زمان حال است.»

خانم سائکی گفت: «من درست برعکسم.» (کافکا در ساحل، صفحه‌ی 556)

ناکاتا گفت: «من زمان درازی زندگی کرده‌ام، اما همان‌طور که گفتم، من هیچ خاطره‌ای ندارم. بنابراین این «رنج بردن» را که از آن حرف می‌زنید واقعاً نمی‌فهمم... اما آنچه فکر می‌کنم این است، شما هر قدر هم رنج برده باشید، هرگز نخواستید آن خاطرات را از دست بدهید.»

خانم سائکی گفت: «این حقیقت دارد. هر چه بیشتر به آن‌ها می‌چسبیدم، آزاردهنده‌تر می‌شد، اما هرگز نخواستم تا زمانی که زنده‌ام، آن‌ها را رها کنم. این تنها دلیلی بود که برای ادامه‌ی زندگی داشتم. تنها چیزی که ثابت می‌کرد زنده‌ام.» (صفحه‌ی 558)


+ معرفی انیمیشن: Inside Out 2015

عیدتون مبارک

۹۵/۰۶/۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آقای الف معلم فیزیک

سهیلا

نسیم هم‌مدرسه‌ای

کتاب

نظرات (۴۹)


کافکا در ساحل واقعن خوبه :)
عید تو هم مبارک 
پاسخ:
اون مدتی که پست نمی‌ذاشتم، فقط کتاب می‌خوندم.
منی که از رمان خوشم نمیومد این کتابو توی سه چهار روز بلعیدم!
عالی بود!
1-نمیدونم چرا خوندن خاطرات دیگران هم برای من سخته
2-شما در مملکت کفر درس میخوندید که دبیر مرد داشتید؟
3-این انیمیشن رو تقریبا یه سال پیش از دوستم گرفتم و دیدم،یادش به خیر
4-آیا اینجا کله پزیست که در این ساعت پست میزارید؟
5-عید شما هم مبارک:)

پاسخ:
1- بستگی به این داره که خاطرات کی رو بخونم
2- ما آخرین گروهِ دخترانی بودیم که به صورت قانونی دبیر مرد داشتیم. البته زمان ما طرحی به نام محرم سازی تصویب شد، ولی مدرسه ما، آخرین مدرسه‌ای بود که اجرا کرد. وقتی من دانشگاه قبول شدم، همه‌ی این معلم‌ها رو از مدرسه بیرون کردن خانوم آوردن :(
3- من دقیقاً مهر پارسال دانلود کردم برای نگار. بهش دادم و دیگه از هارد خودم پاک نکرده بودم و بالاخره پریروز دیدمش
4- :))))))
5- :)
6-راستی من همون دفترچه ام با کسی اشتباه نگیرید یه وقت:دی.
پاسخ:
6- حواسم هست که برای وبلاگِ دفترچه‌تون پست می‌ذاریدااااا. از inoreader می‌فهمم. ولی دیگه کلیک نمی‌کنم بیام وبلاگتون.
در راستای 2:جان؟طرح محرم سازی:))
کلا شما و محیط پیرامونتون عجیب هستید:)
در راستای 6:البته بیاید هم فقط میتونید عنوانا رو بخونید:دی.
الان دقت نمیکنم ولی یه چیزی که برام عجیب بود این بود که یه بنده خدایی وبلاگم رو گذاشته بود تو وبلاگ دوستانشو بهم سر میزد،نمیدونم چی رو میخوند به واقع:)))
پاسخ:
:))) آره اسمِ این طرح محرم سازی بود. ینی معلم باید محرم می‌بود با دانش‌آموز :)))
ولی مدرسه ما دیرتر از بقیه مدارس اجرا کرد
حتی پیش‌دانشگاهی که بودیم، یواشکی کلاسامونو تابستون با همین معلمان مرد برگزار کردن و مثلاً برای دین و زندگی یه معلم مرد داشتیم یه معلم زن که اون مرده قانونی نبود
بعد از ما چون اینا از مدرسه‌مون رفتن کیفیت تدریس پایین اومد و قبولیا کم شد
عوضش همه‌ی این آقایون رفتن مدرسه پسرا و خیلی خوش به حال اونا شد که خب کوفتشون بشه به حق همین روز :))))
من یکی از دوستام مدرسه تیزهوشان دخترانه درس میده ولی نه درسای خودشونوهاااا
فکر کنم رباتیک درس میده
یعنی میخوام بگم هنوز زندگی زیبایی های خودشو داره
پاسخ:
پرونده‌ی این مدارس برای من وقتی بسته شد که بعدِ ما تعدادشون عینهو قارچ رشد کرد و همه‌ی بچه‌های فک و فامیل شدن تیزهوشان!
+ متنففففففففرم از وزیر آموزش و پرورش و وزیر علوم و هر وزیر بی‌سوادی که به مقوله‌ی مدرسه و دانشگاه و کنکور مربوطه
الان که بیشتر دبیرای ما آقا هستن. تا حالا این طرح رو نشنیده بودم. برای چی؟ خب محرم نباشه مگه چیه؟!!! چرا برای دبیرستان دخترونه خانوم و آقا میاد ، اما برای پسرا خانوم نیس؟
پاسخ:
نمی‌دونم والا!
شاید رسمی نیستن شایدم قانون عوض شده
ورودیای 90 به بعدِ دانشگاه، دبیر مرد نداشتن. 
ما هم دبیر دیف و فیزیکمون مرد بودن خدا رو شکر ، قاونی یا غیرقانونی شو نمیدونم 
از وقتی اومدم بیان هی کتابه که معرفی میشه . چقدر بافرهنگین .
داستان‌سیستان رو از کتابخونه گرفتم ، تازه میخوام بخونم . پس این کافکا در ساحل رو هم به لیستم اضافه کنم دیگه‌؟
این خیلی باحال بود :( آخه میدونی من آدم جالبی هستم )
پاسخ:
دیف؟؟؟؟
ما می‌گفتیم "حساب دیفرانسیل و انتگرال" :))))
با صدای رامبد جوان بخون: "ما خیییییییییییییییییلی بافرهنگیم! خییییییییییییییییلی" :دی
آره این چند روزی که گذشت اینا رو خوندم و 1984 و بادبادک باز. این دو تا رو نگه دار بعدِ کنکورت بخون

آره کلی به اون جمله‌ی خودم خندیدم. خودجالب‌پنداری حاد داشتم :)))))
خدا رو شکر کنکورمو دادم تموم شده رفته پی کارش .
حساب دیفرانسیل و اتگرال ؟ جدای از شوخی واقعا ؟؟

پاسخ:
:))) خدایی دیفو اولین بارمه می‌شنونم. ما دیفرانسیل می‌گفتیم. :دی
حالم به ناکاتا نزدیکتره! یعنی من مرده ام آیا؟! ادامه این داستان را در قسمت بعد ببینید شاید هم در فصل بعد خودنویس؛ ناکاتا عنوان خوبی هست...;)

برام جالبه که چطور یک نفر اینقدر به ثبت خاطراتش تعهد داره، مثل خاطرات مستر همفر ;)
پاسخ:
:)))) اسممو باید می‌ذاشتن خاطره! با مسما تر از نسرینه به خدا
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۲۲ خانم فـــــ
من هم همه ی دبیرانم غیر از ادبیات و دینی/ قرآن (شاید یه اسم دیگه داشت) و زیست سال اول مرد بودند
و همشون هم بازنشسته بودند :| منظورم اینه معلم مرد جوان نداشتم
اتفاقا معلم های مرد به نظرم بهتر هستند. فیزیک 1 رو با معلم فوق العاده ای شروع کردم که همین الان هم آینه ها رو یادمه گرما و ترمودینامیک رو یادمه اگر معلم زیستم اینطوری بود مطمئنا الان پزشک بودم :|
ولی همیشه معلم های ریاضی و فیزیک بهتر میتونن در دانش آموز شوق یادگیری ایجاد کنن.نمیدونم چرا!
عیدت هم مبارک، عروس بشی :)))
پاسخ:
معلمای ما جوون بودن، ولی متاهل بودن همه‌شون
معلمایی که چند روز میومدن برای حل سوالای المپیاد، اونا دو سه سال ازمون بزرگتر بودن. مجردم بودن :دی

عید تو هم مبارک :)
آمین :)))))
سبک خاطره نویسیت مثل وبلاگ نویسی بوده! یعنی گذاشتی خاطرات در مورد یه موضوع روی هم جمع شده و بعد نوشتیش، روزانه نویس نبودی.
دقیقا طرح محرم سازی از سال ما آغاز شد قبل از ما دبیر فیزیک و ریاضیشون مرد بود و بعد ما همه خانم شدن، ولی واسه کنکور دبیرای مرد آوردن واسمون 
پاسخ:
آره قششششششششنگ صبر می‌کنم تکلیف همه چی روشن بشه تا بعد در موردش بنویسم.
مثلاً الان اگه بخوام در مورد موضوعاتِ بلاتکلیفم صحبت کنم، تا صبح باید بشینی پایِ صحبتم :)))
این حجم از تغییراتِ طرز ادبیات در شما هم واضح عه ؟ :)

فک میکنم دو سال یا سه سالِ پیش این کتاب رو خوندم . چیز زیادی هم یادم نمیاد :|

+ انیمیشنِ معرکه ایِ :)
پاسخ:
:))) واضحه آقا واضحه

+ در مورد یه پسر 15 ساله است که از خونه فرار می‌کنه و یه داستان موازی دیگه (پیرمردی به اسم ناکاتا)
+ فوق‌العاده بود این انیمیشن
چه امضای قشنگی داشتین تو دبیرستان . من هنوزم امضا بلد نیستم . یه خط میکشم یه بادکنک میذارم روش . ترجیح میدم انگشت بزنم
پاسخ:
:)))) آره این امضا رو بیشتر از ده ساله که دارم. توی هدر وبلاگم هم هست :)
ایده‌شو از یه کتاب معمای ریاضی به اسم معماهای ابوالهول گرفتم. یه کتاب قدیمی و کهنه و درب و داغون که هیشکی جز من از کتابخونه مدرسه امانت نگرفته بود و نخواهد گرفت :)))
کافکا و انیمیشین رفتن تو لیست
عجب دنیایی داشت خاطره نویسی
پاسخ:
بذارینشون اولِ لیست، اون بالا بالاها
اون موقع هم خوب خاطره مینوشتی...آفرین:)
وای چقد من این روزا دارم درباره زمان حال فکر میکنم و دیشب هم یه چی درباره ش نوشتم ولی منتشر نکردم هنوز:)
پاسخ:
:)))) معلومه از همون اولش آدم جالبی بودم :دی
زمان
زمان
زمان
همچین بی راه هم نبوده که خدا قسم خورده به زمان
راستی عید تو هم مبارک،سبک پرچگال؛)
پاسخ:
:))) تو این 10 سال، فقط 4 کیلو بیشتر شدم.
گاهی اوقات اولین دبیری که داری باعث تنفر یا علاقت میشه:)
منم کابوس فیزیک رو داشتم ولی اولین جلسه فیزیک بااولین دبیر فیزیک دنیای منو وارونه کرد:)
پاسخ:
همیشه هم صادق نبود این قضیه
مثلا من معلم ادبیات پیش دانشگاهیمو اصلا دوست نداشتم
ولی این باعث نشد حسم نسبت به ادبیات تحت الشعاع قرار بگیره
سلام
عید تو هم مبارک 
منم سه دفتر پر خاطره دارم از اون دوران مدرسه ام
:) ولی مال من فکر کنم سانسوراش از تو بیشتر باشه
پاسخ:
سلام
:))) رونمایی کن یه کم بخندیم خب
فیزیک انگار یه لم خاصی داره...
+کتاب خیلی خوبی به نظر میرسه.
پاسخ:
:))) آره لم داره
+ یه رمانه که دو داستان موازی بی ربط داره، ولی وسطاش این دو داستان به هم گره میخورن
خواستم ازین تریبون استفاده کنم بگم ما هم به حساب دیفرانسیل و انتگرال میگفتیم دیف! فامیلی دبیرشم عبدلله نژاد بود به اونم میگفتیم عبدل! :))) :| همین :دی
پاسخ:
ما نیز وقتی وارد دانشگاه شدیم، 
به الکترومغناطیس گفتیم الکمغ
به مدارهای مخابراتی، مدار مخ
به سیستم‌های مخابراتی، سیسمخ
به ریاضیات مهندسی، ریضمو
به آزمایشگاه، آز
و به الکترونیک، الک!

به دکتر شریف بختیار هم می‌گفتیم شریف بَخ
به دکتر فردمنش هم، فِرِد!!
چپ دست ها همیشه خوش خطند!
پخش در سینماهای کشور.
پاسخ:
:)))))) این فیلم، سیمرغ بلورین هم گرفته حتی!
یکی از دبیرا هم همینطور بود با من :)) یه‌بار هم همینجوری وارد کلاس شد و نشست رو صندلی بلند گفت خوبی مرادی؟ خب خیلی یهویی بود ، من خیلی متعجب می‌شم اینجور مواقع[چهره‌ام کلاً تغییر میکنه:دی] ؛  تازه به چشمک زدن هم علاقه داشت :))) 
پاسخ:
:))) دیگه اگه جزو ردیف اول نشینان هم باشین نور علی نور میشه
ادامه کامنت قبلی :
اینجور دست‌نوشته‌های چندساله خیلی حسِ خوبی دارن ، مخصوصاً وقتی دست خطِ واقعی باشه و خاطره ،  خیلی دوست‌داشتنی میشه :) 
پاسخ:
:) آره برای من که خیلی باارزشن. مثل گنج و زیرخاکی می‌مونن.
همه ی اونا یه طرف همه ی نوشته هات یه طرف امضاتو عشقه
پاسخ:
:) این امضا تا 18 سالگیم امضای رسمی‌م بود. حتی برای حساب بانک ملیم هم همین بود امضام. وارد دانشگاه که شدم، دیگه روم نشد همه جا از این استفاده کنم و برای جاهای خیلی رسمی یه امضای دیگه دارم. ولی برای خوابگاه هنوز امضام همینه و هر شب موقع امضای حضوری همینو می‌زدم
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۳۹ فینگیل بانو
قشنگ معلومه دست خط ِ نسرین ، 15 ساله از تبریز :)) شبیه دست خط الانته یکم :) میم هاش مثلا :))
خوشحالم که برگشتیییی :)) از زمان تورنادو دنبالت میکردم خوب :) گهگاه روشن ، گهگاه خاموش :دی
پاسخ:
:) پس تو از اون قدیمیایی ^-^
دست خط الانم این شکلیه:

و
عید شما مبارک نسرین جان
پاسخ:
عید شما هم نگین قلی جان :)))
ردیف اول نه :) ردیف دوم بودم اون سال ؛ پارسال هم ردیف سوم :)  
پاسخ:
من همیشه جام ردیف اول تو حلق استاد و معلمام بود
حجم اطلاعت دریافتی از پست های شما به حدیست که بعد از خوندن پست هاتون تا چند دقیقه هنگ می کنم :)))) 
پاسخ:
به نسبت گذشته، هم کوتاهتر شده، هم تعداد پستا کمتره
خدا بهتون رحم کرده پارسال کشف نکردید اینجا رو :)))))
عید موبارک باشه.
پاسخ:
:) بر همگان مبارک!
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۱ گمـــــــشده :)
وای چه قشنگ.
من یادمه اولین خاطره ای که نوشتم مربوط می شه به سوم دبیرستانم
حدودا 9 سال پیش
کاش دفترشو پیدا کنم
:/
پاسخ:
ایشالا که دور ننداختی و گمش نکردی :)
عهههههه😊برگشتی🙆
پاسخ:
بازگشتی نه چندان شکوهمندانه
چرا تو این قدررر خوش خطی؟!:((((
پاسخ:
:))) من الان متوجه نمیشم شوخی می‌کنی یا جدی میگی
من ب این خط نمی‌گم خوش! کجاش خوبه؟
خطِ الانم: nebula.blog.ir/post/696
کاملا جدی میگم! هر دفعه که این پست رو میبینم یه آه میکشم و خط تو و خط خودم میاد جلوی چشم و با یه آه بلندتر از اینجا رد میشم.
خط الان و قبلیت هر دو خوبه.
پاسخ:
:))) وای خدای من
من تا حالا فکر می‌کردم این خط، بده :دی
مرسی از انگیزه
خط من تنها فرقی که با دوران راهنمایی کرده فقط توی سایزش بوده نه شکل و فرم. هر سال ریزتر میشه ، به قدری ریز که وقتی بغل دستیم به دفتر من نگا میکنم فقط چند ردیف سیاه میبینه:| 
تو یه خط بین نوشته هات خالی میذاری اما من هیچی نمیذارم.
پاسخ:
:))))) این پست از فصلِ تورنادو تقدیم شما:


ببین خط تو ریزتره یا خط نگار
عکسا باز نمیشه.
پاسخ:
وا!!! برا من باز میشه!!!
سلاام نسرین جالبیان
خداییش خطت خیلی .. بود از اینکه نقطه چین بکار بردم معلومه که هنوزم ازت میترسم آخه گفته بودی از انتقاد خوشت نمیاد ولی خودت برو نگاه کن اون آقای اکرمیه هست یا آقای اکرمید
اما باید بگم خطت الان خیلی پیشرفت کرده خیلی خیلی خوب شده

بگذریم علت اصلی کامنت گذاشتنم که از صبح تا حالا این دست اون دست کردم و خب کلیشو یادم رفته
قضیه از این قراره که پست قبلی در مورد خوابت بود دیگه و تو دلم گفتم این بشر چقددددر خواب میبینه همشم چپ اندر قیچی   خب باید بگم  امروز که از خواب بیدار شدم یک خواب عجیب غریبی دیده بودم که با توجه به اینکه زیاد خوابام یادم نمیمونه و اینم از صبح تاحالا ثبت نکردم جزییاتی در ذهنم نمونده فقط بگم من و تو داشتیم بدو بدو میرفتیم جایی که گویا من مسابقه ای چیزی داشتم  و کلی عجله داشتیم و حیرون و سرگردون توی خیابونها بودیم و آدرس رو هم بلد نبودیم من چون خجالتی ام داشتم به تو که گویا تو خواب باهات صمیمی بودم میگفتم از یکی بپرسی و  ما  وسط یک خیابون شلوغ و بی سرو ته بودیم و تو هم دست دست میکردی و از ماشینهای عبوری نمیپرسیدی تا اینکه یه رهگذر اومد و ازش پرسیدی و اونجا ما فهمیدیم که توی هنوستان شاید پاکستانیم بعدم رفتیم به مقصد و اینکه تو توی خواب مراد داشتی گویا عقد کرده بودین مرادتم یک فرد بسیار زیبایی  بود البته در واقعیت اون مراده یکی از افراد فامیلمونه و اسمشم م.... هست  خلاصه اینکه نفهمیدم اون چطوری سر از شریف در آورده و با تو آشنا شده  و گویا تو هم قضیه ازدباجت رو دیر لو نداده بودی به ماها که با هم صمیمی بودیم و  راستی توی خواب اصلا تو وبلاگی محسوب نمیشدی و راستش وقتی بیدار شده بودم مغزم در هنگ به سر میبرد تا اطلاعات جابجا بشن و تو و مراد هر کدوم سر جاهاتون قرار بگیرین
نتیجه گیری اینکه دیگه به خوابهای نسرین نخندیم
پاسخ:
سلام :)))))))))))))))))))))))))) وای خدای من! چه قدر خندیدم به این خوابت. ببین اگه مراد شریفیه، من همین اسفند ماه کنکور دکترای برق شرکت می‌کنم برمی‌گردم شریف :))) دفترچه آزمون دکترا رو نگاه کردم و محدودیت نداره و منم می‌تونم دکترای برق شرکت کنم. نفهمیدی گرایشش چی بود؟ :دی

در مورد انتقاد
راستش من خیلی هم خوشحال می‌شم که یکی ایراد کارمو بگه و تصحیحم کنه
ولی نه هر کی
مثلاً تو یا دوستان نزدیکم یا افرادی که می‌شناسنم ایرادی نداره انتقاد کنن
ولی توجهت رو جلب می‌کنم به چند انتقاد که طی کامنت خصوصی به دستم رسیده
اخیراً یکی از عزیزان که یک ساله با اینجا آشنا شدن منو مورد لطفشون قرار دادن و گفتن تو پستام زیاد منم منم و بلدم بلدم می‌کنم. بعدشم گفتن یه ساله نمی‌خونن پستامو. 
خب کسی که نمی‌خونه چه طور به این خصلت من پی برده جای سواله و عجیب‌تر اینکه تنها خاصیتی که چه تو فضای حقیقی و چه مجازی ندارم، همین فخرفروشیه.

دیگه باتجربه‌تر از اونی‌ام که اینا دلسردم کنن و ماشالا تعداد دوستام خیلی بیشتر از اونایی ان که حالشون ازم به هم می‌خوره :))) ولی خب گاهی آدمو دیگه دست و دلش به نوشتن نمیره و ذوق و شوقش کور میشه با این فیدبکا
در مورد  این مدل کامنتها هم اگه بخوام شعار بدم که ولشون کن و اعتنایی نکن رطب خورده منع خرما میشه چون خودم آدم پوست کلفتی نیستم اما خب وبلاگ نویسی با این همه سال قدمت دیگه باید پوست کلفت شده باشه:D :D
  اذیت کردن تو هم عالمی داره ها


الان که خواب رو تعریف کردم دیدم چه جالب اون خیابون شلوغ و بی نظم واقعا مثل هنوستان بوده فکر کنم تنها نکته منطقیش همین بوده

یک شفاف سازی هم بکنم در خواب من تو شریفی محسوب میشدی و اصلا فرهنگستان و ... در کار نبودن و در خواب هم قسمت مبهمش برام همین بود که م.... که شریف نبودش پس کجا با نسرین آشنا شده؟!
خبر بد اینه که م متاهله  نتیجه گیری اینکه بی خیال کنکور و برق شریف
پاسخ:
:))) حالا کی خواست با میم شما ازدواج کنه. نه ماسکی! من عزمم رو جزم کردم برای دکترا. دیگه نمی‌تونی جلومو بگیر. پیش به سوی دانشگاه سابق!!! :دی
سلام
خوشحال که دوباره مینویسی(:
پاسخ:
سلام.
من هم خوشحالم که هستین و نوشته‌هامو می‌خونید
سلام
بخشی از این کتاب رو تو دو فصل پیش برای تورنادو فرستادم. خیلی خوبه بالاخره شباهنگ خوندش.
پاسخ:
سلام.
تورنادو یادش نمیاد کدوم قسمتشو براش فرستادید.
می‌دونید آقای راما؟
شباهنگ خوشحال میشه وقتی خواننده‌های قدیمی براش کامنت می‌ذارن.



یافتم! ایمیلامو زیر و رو کردم و یافتم.
اینم از فوایدِ پاک نکردنِ ایمیل و کامنت و پیام و...
شما اینو برای تورنادو فرستاده بودید:
از توفان که درآمدی دیگر همان انسانی نیستی که پا در توفان نهاده بودی...
عکسا باز شد. .. خط من از این خیلی ریزتره:)))
پاسخ:
:))) پس خدا به داد دور و بریات برسه
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۱ دختر حــَوا :)
با امید به خدا و توکل به دوازده امام 
اومدم بگم که آیا اونی که تو جواب کامنت ماسک گفتی کامنت داده من بودم؟ :))
چون همیشه میخواستم بیام اینو بهت بگم ولی جدا یادم نیست که گفتم یا نه :))
پاسخ:
شرم بر تو باد
خجالت بکش
تو می‌خواستی منو متهم کنی به منم منم گفتن؟
وای بر تو!

+ نه، کامنت تو نبود. کامنت گذارنده یه سال پیش با اینجا آشنا شده و با مطالعه یکی دو پست به این نتیجه دست یافته بود. وای بر او که ما را چنین قضاوت کرد.
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۴ دختر حــَوا :)
آقاااا :))) 
کلی به جواب کامنتت به فاطمه ی رگها خندیدم :))
سیسمخ :)))
پاسخ:
به نظر میرسه تو خواننده ی خیلی قدیمی نیستی
چون قدیمیا با این سیسمخ و مدار مخ و الکمغ خاطره ها داشتن!
چقدر حرفاى خانومِ سائکى رو میفهمم!
ما خودمون نمیخوایم از خاطراتمون دل بکنیم وگرنه،اونا سال هاست که ما رو رها کردن!
خوشحالم که مینویسى نسرین جون:)
پاسخ:
:) موافقم باهات... اینکه اونا ما رو رها کردن و ما نمی‌تویم رهاشون کنیم.

+ ممنونم از حضورت
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۸ دختر حــَوا :)
الکمغ و خونده بودم فقط :) 
البته شاید بقیه رو هم دیدم و دقت نکردم چون نفهمیدم چیه :دی 
پاسخ:
منم فکر کنم خوندی
پس بیشتر دقت کن :))))
امروز فهمیدم خیلی قدرت میخواد از خانواده دور شدن
چه به خاطر درس
 چه هرچیزی دیگه ای 
خیلی قوی این میدونستین؟ الان میدونم وبلاگ چه آدمی میخونم (اولش اینقدر سخته یا همیشه خوابگاهی بودن سخت میمونه؟)
پاسخ:
برای من همیشه سخته :)
معلومه دست خط الانته  :))
با همون کش و قوس های همیشگی و کمی بزرگونه تر البته  :)
پاسخ:
اگه دستخط اول ابتداییم رو هم بررسی کنیم، شبیه همینه
نمی آمد؟نمی آمد؟چقد کتابی مینوشتی تو دختر!
پاسخ:
:))) اون موقع "نمیاد" هنوز اختراع نشده بود
طرح محرم سازی؟!
نفهمیدم :/
ینی معلم همجنس دانش آموزا باشه یا اینکه بین معلم و دانش آموزا صیغه محرمیت بخونن؟؟ :/
پاسخ:
:))))) ینی هم‌جنسش باشه صیغه دیگه چه صیغه‌ایه
هاااا!!
گفتم شاید دانش آموزای دختر رو صیغه میکنن برا معلمای مرد که اون طوری محرم سازی بشه :|
پاسخ:
:)))))))))))