پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۸۵- ماجراهای مدرسه (قسمت نهم)

يكشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ

۶۰یکی از مراحل استخدام هم این بود که یه سری تأییدیهٔ پزشکی در رابطه با بینایی و شنوایی و گویایی و دندان و قلب و اعصاب و اعتیاد و اینا بگیریم. باید حتماً می‌رفتیم کلینیک فرهنگیان. کل آزمایشا و ویزیتا حدوداً دومیلیون شد. همه‌شونم تو یه روز نبود. مثلاً اون روز که دکترِ صافی کف پا! بود، گفتاردرمان نبود. وسط سال هم بود و مدرسه هم می‌رفتیم. برای همین وقتمون آزاد نبود و فقط پنج‌شنبه‌ها می‌شد رفت. یا باید کلاسامونو با یکی جابه‌جا می‌کردیم. هر ساعتی هم نبودن. یه بار ده‌ونیم رسیدم برای بخش گفتاردرمان، گفتن دکتر ۱۰ رفت، هفتهٔ دیگه بیا.

۶۱این کلینیک فرهنگیان نزدیک متروی حسن‌آباد بود. اسم حسن‌آباد رو اولین بار از جولیک شنیده بودم که می‌رفت از اونجا کاموا می‌گرفت. هر بار برای کارهای پزشکی می‌رفتم اونجا یادش می‌افتادم. کانالشو دنبال نمی‌کنم چند ساله. امیدوارم هر جا هست حالش خوب باشه.

۶۲. آخرین متخصصی که باید مهر تأیید توی پروندهٔ پزشکیم می‌زد گفتاردرمان بود. بعد از اینکه نوبت گرفتم و کلی منتظر موندم، بالاخره اومد و بعد از کلی آدم نوبتم رسید. پرونده‌به‌دست وارد اتاقش شدم و بدون اینکه خودمو معرفی کنم فقط گفتم سلام. جواب سلاممو که داد پرسید ترکی؟ همزمان پرونده‌مو گرفت و به محل تولدم نگاه کرد و همزمان با جواب مثبت من گفت دیدی درست حدس زدم. حالا نمی‌دونم حرفه‌ای بود و از روی سلامم تشخیص داد یا همین‌جوری الکی گفت. استادهای درس آواشناسیم هم حتی تا وقتی خودم بهشون نگفته بودم ترکم نمی‌دونستن ترکم. سعی می‌کرد به حرفم بیاره تا مهارت گفتاریمو تأیید کنه. اول نگاه به مدرکم کرد و تحسینم کرد. بعد راجع به درس و دانشگاه پرسید. بعد نگاه به وضعیت تأهل کرد و با اخم گفت پس چرا مجردی؟ شونه‌هامو بالا انداختم و گفتم پیداش نکردم هنوز. با خنده گفت لابد خوب نگشتی. وی در پایان خاطرنشان کرد که موفقیت، تنهایی به درد نمی‌خوره.

۶۳پارسال نتایجو آخر مهر اعلام کردن که از آبان بریم سر کلاس. دوره‌های مهارت‌آموزی رو هم حین تدریس برگزار کردن که من نرفتم. امسال زودتر اعلام کردن و دوره‌ها از شهریور شروع میشه. من و هر کی که دوره نگذرونده با استخدامیای امسال باید تو این دوره‌ها که بهشون میگن پودمان شرکت کنیم. پودمانِ اول، شهریور شروع میشه و زمان پودمان دوم متعاقباً اعلام میشه. بعدشم یه آزمون می‌گیرن به اسم آزمون اصلح. اینا برای ماهاییه که دانشگاه فرهنگیان درس نخوندیم و مدرک تحصیلی‌مون دبیری و آموزگاری نیست و با آزمون استخدامی جذب شدیم. بهمون میگن ماده ۲۸ای. به اونایی که از گزینش رد بشن هم میگن کد ۱۹. تو تکمیل ظرفیت، بعضی از این کد ۱۹ایا، اگه دلیل رد شدنشون چیز مهمی نباشه و فقط امتیاز کم آورده باشن جذب میشن. پارسال حدودای آذرماه بود که دیدن بازم نیرو کمه و یه سریا با تکمیل ظرفیت اومدن. به اونایی که پایهٔ اول تا ششم رو درس بدن میگن آموزگار، به اونایی که هفتم تا دوازدهم تدریس کنن میگن دبیر. به همه‌شونم میگن معلم. حقوق‌ها هم بر اساس اینکه چه پایه‌ای یا چه درسی می‌دی نیست و یکسانه. در واقع بر اساس رتبه‌بندیه. اونایی که تازه استخدام شدن بدون رتبه هستن. بعدش میشن رتبهٔ یک و بعدش دو تا پنج. انتظار داشتم برعکس باشه و رتبهٔ یک، بالاترین رتبه باشه، ولی این‌جوری نیست.

۶۴هر سال تعداد آقایونی که برای آزمون استخدامی آموزش‌وپرورش شرکت می‌کنن کمتر از ظرفیته. یعنی اگه همه‌شون قبول بشن هم بازم کمبود دارن. طبیعیه با این حقوق. نتیجه اینکه فضای آموزش‌وپرورش به‌شدت زنانه شده. هر موقع مراسمی، سخنرانی‌ای، مسابقه‌ای، جشنواره‌ای چیزی برگزار میشه، اکثر شرکت‌کنندگان خانومن. دقیق‌تر بگم از پونصد نفر شرکت‌کننده، پنج نفر هم آقا نیستن. همه خانومن.

۶۵. هفته‌ای ۲۴ ساعت باید تدریس کنم. پارسال دوشنبه‌مو خالی گذاشته بودم که دو روز برم مدرسه و یه روز ذهنم استراحت کنه و دوباره دو روز دیگه برم. دوشنبه‌ها یا می‌رفتم دانشگاه، یا صبح تا عصر فرهنگستان بودم.

برای امسال تقویمو گذاشتم جلوم ببینم کدوم روزای هفته تعطیلیش بیشتره، اون روزا مدرسه برم و تعطیل باشم و روزی که تعطیلی نداره برم فرهنگستان. این کارم میزان و شدت علاقه‌مو به تدریس و مدرسه نشون می‌ده.

۶۶یه گروه داریم تو تلگرام برای دبیرهای جدید کل کشور. من تا حالا هیچ پیامی نذاشتم ولی پیام‌ها رو همیشه می‌خونم. برعکس گروه مدرسه که در برابر این موضوع که یه نفر دیگه پول بگیره و جای شما آزمون ضمن خدمت بده سکوت می‌کنن و حتی دفاع و توجیه می‌کنن، تو این گروه به کسی اجازهٔ همچین صحبتی داده نمیشه و همه میگن این کار حلال نیست و اگه نمی‌تونی چرا اومدی و خودت باید آزمون بدی. یه بارم یکیشون می‌خواست یه مقاله تو حوزهٔ آموزش‌وپرورش بنویسه، اطلاع داد که هر کی می‌خواد اسمش تو مقاله بیاد، بیاد خصوصی صحبت کنیم. یه پولی می‌گرفت و اسم بقیه رو هم می‌نوشت. از گروه اخراجش کردن.

۶۷اون مدرسه‌ای که کلاساش بیشتر بود، برای ادبیاتش چهار پنج‌تا معلم داشت. سؤال‌های امتحان یکسان بود، ولی روش تدریسمون خیلی فرق داشت. اردیبهشت‌ماه بعد از اینکه سؤال‌های امتحان رو طراحی کردیم و تحویل مدرسه دادیم، گویا یکی از معلما، جلسهٔ آخر سؤال‌ها رو با بچه‌های کلاسش کار کرده بود. مثلاً گفته بود اینو بخونین اینو نخونین، این مهمه اون مهم نیست. من هفتهٔ آخر مدرسه نبودم ولی بعداً شنیدم که اولیای کلاسای من اومده بودن اعتراض که چرا معلم بچه‌های ما نگفته از کجا سؤال میاد یا نمیاد. درستش این بود که دوباره سؤال طراحی بشه ولی فرصت نبود و سؤالا پرینت شده بود. مجبورمون کردن بقیهٔ معلما هم بگن از کجاها میاد و از کجاها نمیاد. من البته مقاومت کردم و فقط بخشی از قسمت اعلام و واژه‌ها رو حذف کردم ولی اون معلم حتی گفته بود معنی و آرایه‌های این شعرو بخونید یا نخونید. در جواب اولیایی که انتظار داشتن منم بگم گفتم وقتی می‌دونید اون معلم سؤالا رو گفته، قطعاً اینم می‌دونید که چیا رو گفته. پس خودتون برید از دانش‌آموزان اون کلاس بگیرید.

۶۸یکی از دانش‌آموزای خوبم که مامانشم معلمه و تو گروه دبیرانه، بعد از اون بحثی که با معلما راجع به ضمن خدمت و اینکه پول بدی یکی دیگه جای تو امتحان بده داشتیم، یهو پیام داد که خیلی دوستتون دارم و دلم براتون تنگ شده و کاش سال دیگه هم شما معلممون باشید. فکر کنم مامانش تو خونه راجع به این پیام‌ها صحبت کرده و اینم گفته چه معلم شجاع و درستکاری، یه پیام بدم بهش.

۶۹یه بار با یکی از مسئولای اداره که خانوم مهندس صداش می‌کردن حرف می‌زدم. وسط حرفاش خودشو مثال زد و گفت فکر می‌کنی چندتا شریفی تو آموزش‌وپرورشه. فکر کنم می‌خواست توانایی‌هاشو به رخم بکشه و بگه مثل بقیه نیستم. گفتم خب منم تو همین دانشگاه درس خوندم. گفت خب دو نفر. گفتم اتفاقاً چندتا از هم‌دانشگاهیامم امسال آزمون دادن استخدام شدن. دیگه نمی‌دونم قانع شد که خاص نیستیم یا لازم بود مثال‌های بیشتری بیارم.

۷۰ولی چرا یه سری از شریفیا فکر می‌کنن به بقیه لطف می‌کنن وقتی ایران می‌مونن؟ خب تو هم برو.

۷۱«مِن حیث المجموع»، عبارت رایجی در زبان فارسی نیست. حداقل در فارسی گفتاری نیست. ولی مدیر دوست داشت هی ازش استفاده کنه که جملاتش فاخر و رسمی باشه و نشون بده خیلی مدیره.

۷۲. یه بار که تو فرهنگستان کار داشتم، یکی دیگه از معلمای ادبیات جای من رفت سر کلاس و بعداً قرار شد من برم سر کلاس اون. گویا کلاسش شلوغ‌ترین کلاس بود و من نمی‌دونستم. ولی بدون تنش و درگیری کلاسشو اداره کردم و آخرش بچه‌ها گفتن شما تنها معلمی بودین که نگفتین شما چقدر شلوغین و دعوامون نکردین. یه دانش‌آموز هم تو این کلاس بود که گویا اون روز آخرین روز حضورش در مدرسه بود و قرار بود بره یه شهر دیگه. همه براش یادگاری می‌نوشتن و بخشی از موهاشونو قیچی می‌کردن می‌دادن بهش. در مورد دلیل رفتنش پرسیدم. گفت اینجا با نامادریم آبم تو یه جوب نمیره. می‌رم شهرستان پیش مامانم. تهران با پدر و نامادریش زندگی می‌کرد. اکثراً بچه‌های طلاق بودن.

۷۳این خاطره یه کم بی‌ادبی داره. یه بار یکی از همکارا پرسید با کدوم کلاسا امروز کلاس داری؟ فرضاً من گفتم با کلاس دو وُ چهار (این اعدادو نگفتما. فرض کنید اینا رو گفتم). زبونشو گاز گرفت که وای! ما این همه به بچه‌ها می‌گیم نگن دو وُ چهار، بگن دو وَ چهار، شما میگی دو وُ چهار؟ متوجه منظورش نشدم و گفتم می‌دونم در زبان فارسی «وَ» نداریم و عربیه. اینم می‌دونم که توی متون ادبی «اُ» اومده و شروع کردم به توضیح دادن انواع واژه‌بست‌ها و حرف عطف و... بعد ایشون دوباره گفت که نه، منظورم این بود که اینجا اینو نگی و «وَ» بگی. متوجه حرفش نمی‌شدم و اونم درست توضیح نمی‌داد. بعد از مدرسه که رفتم فرهنگستان، اتفاقی با یکی از استادای مرد داشتم دربارهٔ معلما حرف می‌زدم که این حرف اون معلم رو هم مطرح کردم. بعد این استاد یه کم سرخ و سفید شد و گفت منظور ایشون ربطی به وَ یا اُ نداره. تلفظ اون دوتا عدد کنار هم با اُ شبیه تلفظ یه واژهٔ تابو و بی‌ادبانه میشه. برای همین گفتن این‌جوری نگین. تازه اونجا بود که دوزاریم افتاد و دلم می‌خواست زمین دهن واکنه برم توش.

۷۴. بچه‌ها تمایل زیادی به حضور تو جشنواره‌های خوارزمی ندارن و مدرسه‌ها اصرار دارن که بچه‌‌ها شرکت کنن و مقام بیارن. معلما هم باید راهنماییشون کنن. تو بخش ادبیات، یکی از معلما که اون سال داشت بازنشسته می‌شد رو راهنما کرده بودن. به منم گفتن تو هم راهنمای بخش برنامه‌نویسی باش. از اونجایی که نمی‌دونستن مهندسی خوندم، نتیجه گرفتم که پس نمی‌دونن برنامه‌نویسی چیه که سپردنش به معلم ادبیات. حدسم درست بود و نمی‌دونستن چیه. با اون دانش‌آموزی که تو این بخش از جشنواره شرکت کرده بود صحبت کردم. گفت html بلدم. ولی تهش دیدم یه وبلاگ تو بلاگفا درست کرده و یه پست سه‌چهارخطی گذاشته که محتوای پست، معرفی مدرسه‌ست. یوزر پس وبلاگ رو ازش گرفتم و ده بیست‌تا پست با عکس از مدرسه براش گذاشتم که بخش‌های مختلف مدرسه رو معرفی می‌کرد. نحوهٔ آپلود عکسم بهش یاد دادم. دیگه پیگیری نکردم ببینم مقام آورد یا نه و چی شد ولی به مسئولای مدرسه گفتم این اسمش برنامه‌نویسی نیست و وب‌نویسیه.

۷۵اوایل با الگوگیری از لافکادیو که نمرهٔ تشویقی گذاشته بود برای وبلاگ‌نویسیِ دانش‌آموزانش، منم به سرم زده بود از بچه‌ها بخوام وبلاگ درست کنن و انشاهاشونو اونجا بنویسن. به‌مرور متوجه شدم نه اونا قلم خوبی دارن نه من وقتشو دارم. مدیر هم گفت ممکنه یه چیزایی بنویسن که دردسر بشه برات. بی‌خیال شدم.

۷۶یکی دوتا دانش‌آموز داشتم که کسی حاضر نبود باهاشون هم‌گروه بشه. اینا هم حاضر نبودن با کسی هم‌گروه بشن. مثلاً یکیشون به‌شدت لوس و مغرور بود و دلیلش این بود. یکیشون بسیار ضعیف بود و کاری بلد نبود انجام بده. یکیشون بیش‌فعال بود و درسشم خوب نبود. یکیشون شپش! داشت و همه ازش فرار می‌کردن. حتی منم سعی می‌کردم فاصله‌مو حفظ کنم باهاش. قرار شد گروه اینا تک‌نفره باشه و خودشون تنها باشن. یه بار یکی از دانش‌آموزام که درسش نسبتاً خوب بود بهم پیام داد که حاضرم با اینا همگروه بشم. تو کلاس به بچه‌ها نگفته بودم که اگه با اینا همگروه بشید نمرهٔ امتیازی می‌دم. ولی بابت این کارش تحسینش کردم و یه نمره به نمرهٔ پایانیش اضافه کردم. البته فقط به خودش گفتم و الان به شما می‌گم.

۷۷. اسم مترجم یه کتابیو خواسته بودم و نصف کلاس نوشته بودن علیرضا. فامیلیشم ننوشته بودن. ضمن اینکه طرف اسمش علیرضا نبود و غلط نوشته بودن. با بررسی دقیق ورقه‌ها متوجه شدم اینا از روی یکی تقلب کردن. یکی که علاوه بر علیرضا، یه فامیلی هم نوشته بود. هر موقع بچه‌ها می‌پرسیدن از کجا می‌فهمین تقلب کردیم می‌گفتم معمولاً از غلط‌های مشترکتون سرنخ می‌گیرم.

۷۸. یه سریا بیرون از مدرسه مقنعه‌شونو درمی‌آوردن و حجاب نداشتن. تو کلاسم که اکثراً درمیاوردن مقنعه‌شونو. وقتایی که سرایدار مدرسه یا تأسیساتی میومدن داخل ساختمان به بچه‌هایی که اجازه می‌گرفتن برن بیرون می‌گفتم حواستون باشه آقا تو سالنه. یه سریا یه‌جوری گنگ و مبهوت نگام می‌کردن که انگار آیهٔ حجاب برای اینا نازل نشده. مجبور می‌شدم یه جملهٔ دیگه هم اضافه کنم که اگه خواستید حجاب کنید. 

۷۹. اجازه نداشتیم به دانش‌آموزانی که می‌خوان برن بیرون اجازهٔ بیرون رفتن بدیم. ولی من بعضی وقتا اجازه می‌دادم. البته به دو نفر همزمان اجازه نمی‌دادم و به هر کی هم کارش واجب بود! با چند دقیقه تأخیر اجازه می‌دادم که اگه با یکی از بچه‌های اون یکی کلاس هماهنگ کرده از هماهنگی دربیاد. انقدر دروغ می‌گفتن که راست و دروغشونو نمی‌شد تشخیص داد. مدرسه اجازهٔ آب خوردن و خوراکی خوردن هم نمی‌داد.

۸۰. یه وقتایی بچه‌ها ازم سؤال احکام می‌پرسیدن و منم می‌گفتم بستگی داره از کدوم مرجع تقلید کنید. همین جوری نمی‌تونم بگم ولی یه جواب تقریبی می‌دادم. مثلاً یکی از بچه‌ها سنی بود و یه بار راجع به نحوهٔ نماز خوندن با بچه‌ها بحث کرده بود و حالا من باید تأییدشون می‌کردم که کی درست می‌گه.

۸۱تا اواسط اردیبهشت، سؤالات امتحان خرداد رو با هماهنگی دبیرهای دیگه بعد از دو هفته بحث و تبادل نظر نوشتم فرستادم مدرسه. چون ۲۵ و ۲۶ اردیبهشت تو فرهنگستان همایش بود، قرار بود نرم مدرسه و به‌جاش یه سری نمونه‌سؤال بدم بچه‌ها مرور کنن. کسی که مسئول تکثیر بود، اشتباهی سؤالای امتحانو به‌جای نمونه‌سؤال داده بود دست بچه‌ها. وسط همایش بودم که زنگ زد که بیچاره شدیم. ماجرا رو تعریف کرد و گفتم نگران نباش، تا چند ساعت دیگه سؤال جدید می‌فرستم برات. استرس داشت که مدرسه توبیخش کنه. گفت حتماً کاغذ سفید می‌خرم و جای کاغذایی که اشتباهی تکثیر کردم می‌ذارم. فقط شما به کسی نگو. بعداً هم گفت پیاما رو پاک می‌کنم. منم سؤالا رو انقدر شبیه سری قبل طراحی کردم که معلما متوجه نشدن. فقط اون معلم مسن که پدرش فوت کرده بود و تخصصشم یه چیز دیگه بود متوجه شد که مخالفتی با تغییر نداشت. دلیلشم نپرسید و منم نگفتم.

۸۲. نمی‌دونستم فردای تعطیلات نوروز، مدرسه تق و لقّه. مسیرم دور بود و هیچ ماشینی حاضر نبود منو اون سر شهر ببره. چون هر کی می‌رفت، برگشتنش دیگه با خدا بود. با چه استرسی بالاخره یه اسنپ پیدا کردم و خودمو رسوندم مدرسه. دیدم از هر کلاس سه چهار نفر بیشتر نیومدن. معلما هم هنوز نیومده بودن. کلی نشستم منتظر موندم تا یکی دو نفر اومدن. معاون هم نیومد اون روز. اگه روز قبلش نپرسیده بودم که کلاسا تشکیل میشن یا نه و اگه معاون نگفته بود که بله، انقدر حرص نمی‌خوردم. کلاسا رو ادغام کردن و ما هم تا ظهر بی‌کار نشستیم. تو فرهنگستانم مراسم تبریک سال جدید بود. این‌ور بی‌کار نشسته بودم اون‌ور تو مراسم جام خالی بود. هر سال، روز اول کاری رئیس یه شاخه گل می‌ده به کارمندا. گل منو روی میزم گذاشته بودن. یه گل صورتی خوشگل بود. حدودای یازده یازده‌ونیم مدیر گفت می‌تونید بچه‌های زنگ آخرتونو بسپرید به یکی از همکارها و برید. یکی از دبیرا که خونه‌ش نزدیک بود موند و من رفتم فرهنگستان و خودمو به دقایق پایانی سخنرانی و تبریک نوروز رسوندم.



۸۳. برای یکی از نیروهای خدماتی فرهنگستان داشت بازنشسته می‌شد. قرار بود یه جشن کوچیک بگیریم و ازش تقدیر و تشکر کنیم. دوست داشتم یه روزی باشه که مدرسه نباشم و منم باشم. یه روز تو گروه گفتن که چهارشنبه ساعت ۱۰ بیایید اتاق ناهارخوری فرهنگستان. مدرسه بودم اون روز. نوشتم: من یک ونیم می‌رسم. یکیشون در جوابم نوشت که شما که خوش به حالتون هست. شما وقتی تشریف میاورید که ما داریم منزل می‌رویم. گنجورو باز کردم و تو قسمت جست‌وجو نوشتم تأخیر. بعد این بیتو انتخاب کردم و در جواب اون بزرگوار گذاشتم تو گروه که

نز گران‌جانی به تأخیر آمدم

کوکب صبحم اگر دیر آمدم 🙂

۸۴من هیچ وقت نفهمیدم چرا تپسی‌م گزینهٔ عجله ندارم نداره. حالا درسته همیشه عجله دارم، ولی بارها از بقیه شنیدم که ازش استفاده کردن.

۸۵. یه بارم ماشین اسنپ تو مسیر مدرسه تا فرهنگستان وسط اتوبان خراب شد. همیشه پرداخت اعتباری رو می‌زنم. گفت نقدی بزن ولی هیچی نمی‌خوام. حالا وسط اتوبان مگه دیگه ماشین پیدا می‌شد؟ شانس آوردم نزدیک ایستگاه اتوبوس بودیم. این اتوبوس یه ساعت طول می‌کشه ببردت نزدیکترین مترو. از اون ایستگاه مترو تا فرهنگستانم یه ساعته. هیچی دیگه. دیرتر رسیدم فرهنگستان ولی همه‌ش فکر اون رانندهٔ بیچاره بودم که ماشینش اون‌جوری شد و پولم نگرفت.

۰۳/۰۵/۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

جولیک

لافکادیو

نظرات (۱۲)

۲۸ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۳۹ اقای ‌ میم

۶۴. تو این شرایط کاری آموزش پرورش هم گزینه بدی نیست برام عجیب بود که خیلی از آقایون شرکت نمی‌کنند.

۷۳.میدونم که دوست دارید همه خاطرات رو اینجا ثبت کنید ولی به نظرم این رو نمی‌نوشتید بهتر بود.

۷۵.گزینه عجله دارم شنیده بودم ولی ندارم نه

پاسخ:
گزینه‌ایه که نمیشه باهاش زن گرفت و بچه بزرگ کرد.
ولی انگار فقط خودِ پاستوریزه‌م اینو بلد نبود. همه رو هوا متوجه منظورم شدن. حتی استاد پیری که همیشه سرش تو کتابه.
خواستم دید کلی و جامع راجع به مسائل بدم. هر چی ماجراها رو کمتر حذف و سانسور کنم، بهتره و شناختتون کامل‌تر. 
یه استاد زبان‌شناسی هم داشتیم که معتقد بود فحش‌ها و حرف‌های زشتم بالاخره واژه هستن و حق حیات و حضور دارن.

این گزینهٔ عجله ندارم، قیمت رو کم می‌کرده گویا.
۲۹ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۱۴ رگها فاطمه

من سال ۹۹طب کار رو ۵۰۰تومن دادم :دی بعد هرکاری میکردم شماره یکم نمی اومد واسه تست اعتیاد:/یعنی هرچی آب خوردم هیچی! گفتن میخوایم درو ببندیم برو جمعش کن فردا بیا 🤣🤣🤣🤣🤫

پاسخ:
من چون آزمایش خونم می‌خواستم بدم صبحانه هم نخوردم. بعد با شکم خالی هی آب بخور هی بخور 🥲

کسی لینک کانال جولیک رو داره؟

پاسخ:
بیا
https://t.me/CommaButBetter
قبل از اینکه لفت بدم لینکشو کپی کرده بودم. 

سلام.

۷۳- کلی خندیدم و وقتی قیافه اون استاد آقا رو که برات توضیح می‌داد و تصور می‌کردم و خجالتت و دلم سوخت، تعجب می‌کنم چرا اون خانم‌ همکار واضح‌تر توضیح نداده.

۸۵- هر وقت در مورد زمانی که باید برای هر مسیر صرف کنی حرف می‌زنی دچار وحشت می‌شم و خداروشکر می‌کنم که تهران زندگی نمی‌کنم.

 

 

پاسخ:
سلام
والا اگه خانومه یه ذره بیشتر راهنمایی می‌کرد متوجه می‌شدم. فکر کن اون آقا یه استاد تقریباً مسن هستن که به‌شدت هم لفظ قلم و ادبی صحبت می‌کنن. حالا یه استاد ادبی می‌خواست یه نکتهٔ بی‌ادبی بگه. خدای من.

آلودگی و ترافیکش یه طرف، بزرگ بودنشم یه طرف. الان برای همین انتقالی، هر چی زنگ می‌زنم اداره جواب تلفن نمی‌دن که حضوری بیا. حضوری هم خب دوره. بعد که می‌ری فقط می‌گن تا فلان روز پیگیری کن. اینو تلفنی هم می‌تونین بگین خب.
برای پودمانم امروز گفتن حضوری بیا که بگیم کلاسات کجا برگزار میشه. واقعاً نمی‌فهمم مشکلشون با تلفن و پیام و اینترنت چیه که حضوری باید بریم بپرسیم.

ممنون که هنوز خاطراتت رو می‌نویسی. همیشه از خوندنشون لذت می‌برم. ولی برای خودت ناراحتم که داری کاری رو می‌کنی که دوست نداری (معلمی). اگه انقد دوست نداری چرا سال جدید هم داری انجامش میدی؟

 

و این که یعنی معلم مدارس پسرونه هم خانم هستن؟

پاسخ:
از شما هم ممنون که می‌خونید.
چون چالش‌ها و حواشیشو دوست دارم. چالش‌هایی که با مدیر و اداره و اولیا دارم برام لذت‌بخشن. مثل یه بازیه که هر مرحله سخت‌تر میشه و من از پسش برمیام. اینکه نقش معلم داشته باشم یا هر چی فرقی نمی‌کنه. چالش‌هایی که تو فرهنگستان دارم از این بدرترن ولی نمی‌تونم اونا رو واضح بگم.

تا مدرک دکتریمو بگیرم ادامه می‌دم بعدش درخواست می‌دم برای هیئت‌علمی دانشگاه فرهنگیان و فرهنگستان. اونجا هم کمبود نیرو دارن. کارم تو فرهنگستانم ادامه می‌دم ولی اینا کار اصلیم نیست. کار اصلی من نام‌های تجاریه که تز دکتریمه. دارم با مدل word2vec کلماتو به بردار تبدیل می‌کنم که با کسینوس زاویهٔ بینشون شبکه بکشم. اگه جواب بده، همینو روی پیکره‌های فرهنگستان پیاده می‌کنم و اونجا رو یه تکون اساسی می‌دم.

بله ابتدایی‌ها خانم هستن. مجبور باشن راهنمایی رو هم خانم می‌فرستن. چون دبیرستان کمبود دارن، نوبت می‌رسه به دانشجوهای پسر که با یه حقوق ناچیز حق‌التدریسی، برای دبیرستان‌ها تدریس کنن. اوضاع مدارس دخترونه با این همه کمبود بازم بهتره.

یه سوال ازتون بپرسم؟

البته اگه دوست دارید جواب بدید 

با توجه به مدرکی که دارید براتون سخت نیست معلم شدن

نه اینکه معلمی جایگاه پایینی داشته باشه ولی با مدرک دکترا احتمالا خیلی موقعیت های شغلی بهتری میتونه نصیبتون بشه

پاسخ:
سخت از چه نظر؟ از نظر جایگاه و شأن بله سخته با آدمایی همکار شدم که یه سریاشون نه‌تنها کم‌سوادن بلکه تلاشی هم نمی‌کنن رشد کنن. از دور هم یه عده تو رو با اونا یکی می‌بینن. از این نظر که هر روز فلان ساعت فلان جا باشم هم سخته چون سبک زندگی من کارمندی نبوده هیچ وقت. از نظر مالی هم حتی سخته. اینکه کلی مطلب پیچیده و سطح بالا تو ذهنته ولی باید ساده‌ش کنی و هزار بار توضیح بدی و تهش نفهمن هم سخته. حالا کارهای دیگه مگه آسونه؟ همین کار دومم تو فرهنگستانو در نظر بگیر. اونجا برعکس، با آدمایی که جایگاه بالایی دارن یه جا هستی، با باسوادها همکار شدی، باید سطح بالا حرف بزنی، وقتت دست خودته و می‌تونی هر موقع بخوای بری و بیای. ولی همونم سخته. شاید سخت‌تر. اصلاً مگه چیز آسونی هم هست تو این دنیا؟ خود خدا هم گفته انسانو تو سختی آفریدیم، اون‌وقت من دنبال آسونی باشم؟

خدا قوت واقعا. چند تا کار رو با هم می‌کنی جای تحسین داره. کاری که گفتی تز دکتریت هست خیلی جذاب به نظر میاد. اگه حالش رو داشتی راجع به این word2vec هم بنویس.

با این همه مشغله وقتی هم برای تز دکتریت می‌مونه؟ نمی‌دونم از وبلاگت به نظر میاد یا واقعا این طور هست که کار مدرسه و فرهنگستان تمام وقتت رو می‌گیره و حتی وقت برای خورد و خوراک هم برات نمی‌ذاره.

پاسخ:
ممنون. باشه حتماً. می‌نویسم سر فرصت.

بخشی از کارم تو فرهنگستان با موضوع رساله‌م همسویی داره و از این نظر تا حدودی می‌تونم بهش برسم.

منظورم این نبود دنبال آسونی باشید به نظرم اومد توانایی هاتون از معلمی بیشتره

و الا هر کاری سختی خاص خودش رو داره

 

پاسخ:
دیگه انقدرا هم هندونه نذارید تو بغلم. 

بخوایم متواضعانه هم نگاه کنیم و بگیم صرفا یک مدرک دارید، الان دانشجوهای دکترا دارند تو دانشگاه تدریس میکنند

البته اینم بگم که صرفا نظرمو میگم و قصد دخالت یا امر و نهی تو زندگی شما رو ندارم 

پاسخ:
خب شما همهٔ ابعاد ماجرا رو نمی‌دونی و نمی‌بینی. هیئت‌علمی شدن به این آسونی نیست. پارتی و رابطه می‌خواد. تو همین دانشگاه خودمون یکی که سوادش از خیلیامون کمتر بود، نمی‌دونم رو چه حسابی به‌شدت تحت حمایت یکی از استادهاست (هر دو خانومن. فکرتون جاهای ناجور نره) و خیلی راحت استاد شده با مدرک ارشد. حتی دفاع هم نکرده و حتی آزمون جامعم به‌زور قبول شد. یه سری از دانشگاه‌ها هم شرایطی دارن که فعلاً ندارم. مثلاً دانشگاه فلان (عمداً اسم نمی‌برم) سال‌هاست تو فلان گرایش زبان‌شناسی استاد نداره. چرا جذب نمی‌کنه؟ چون شرط تأهل داره برای هیئت‌علمیاش و همهٔ متخصص‌های اون گرایش مجردن. یا شریف این شرطو گذشته که حداقل یکی از مقاطع تحصیلی رو خارج از کشور خونده باشید. محیط‌های دانشگاهی (دانشگاه‌های خوب منظورمه) محیط‌های بسته‌ای دارن و هر کسی رو به‌راحتی راه نمی‌دن. حتی برای حق‌التدریسی تو دانشگاه آزاد هم پارتی لازمه چه برسه دانشگاه‌های خوب.
همین آموزش‌وپرورششم فکر نکنید آسون بود. چند ساله فامیلا و یه سری از دوستام شرکت می‌کنن قبول نمیشن. یا از کتبی رد میشن یا از گزینش.

من مدرکمو از علمی کاربردی گرفتم اونجا خیلی از اساتید تدریس میکنند خیلی هاشون مدرکشون رو هم نگرفته بودند و دانشجوی دکترا بودند گویا حقوقش هم خوبه حالا نمیدونم اونجا هم سخت میگیرن یا نه

پاسخ:
قصد جسارت ندارما، ولی اگه سخت نگیرن هم من خودم حاضر نیستم تو این دانشگاه‌ها برای کسایی که به‌خاطر مدرک اومدن دانشگاه درس بدم. ضمن اینکه علاقه‌ای هم به تدریس نداشتم هیچ وقت. کارهای تحقیقاتی و پشت میزی رو به تدریس ترجیح می‌دم. ایدئالم همین کاریه که تو فرهنگستان دارم و در موردش نگفتم هنوز. تدریس هم اگر می‌کنم با اهداف پژوهشیه.

جسارت چرا صرفا پیشنهاد بود هر طور خودتون صلاح میدونید چون بنده علمی کاربردی خوندم گفتم پیشنهاد بدم شاید شما اطلاعی نداشته باشید، اساتید سطح بالایی هم داشتیم ولی باز هر جور خودتون صلاح میدونید.

۲۲ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۱۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

بسیار عالی

شاید از ظاهر شما فهمیده،. من خودم همکارای ترک‌زبان رو از چهره تشخیص می‌دم با احتمال خطای  پایین.

جدی و پیگیر هستین، همین هم اصلش هست، آدم وقتی که می‌ذاره رو باید در مقابلش مسول باشه و بعدش عذاب وجدان نگیره...

من هم تدریس رو نه اینکه دوست نداشته باشم ولی معتقدم باید در اون زمینه وقتی حرفی برای گفتن داشته باشم دوست دارم(البته خودم رو گفتم)، کار تحقیقاتی رو ترجیح می‌دم.

خوش به حالتون کتابخانه دوست داشتنی به ارث رسیده بهتون .

پیروز باشید.

 

پاسخ:
تدریس خالی جذابیت نداره برام. من تدریس رو هم از زاویهٔ پژوهش انجام میدم. به دانش‌آموز به‌عنوان نمونهٔ آماری نگاه می‌کنم و هر بار که درس می‌دم به این فکر می‌کنم که چیا رو همه‌شون اشتباه متوجه میشن. یا مثلاً گفتارشون چه چیزهای مشترکی داره.

+ در راستای غیبت صغراتون مثل اینکه هر روز قضای یکی از پست‌های قضاشده‌تونو دارید به جا میارید. 😅

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">