پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۹۰- بیست‌ونهم رمضان. افطاری سه‌شنبه - بخش سوم

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۴۵ ب.ظ

۱. من اگه جای اونا بودم، دانشجوی مشکوک رو تحت نظر می‌گرفتم، بعد که می‌خواست وارد بشه و وسیله‌هاشو بده اطلاعاتشو خیلی عادی می‌گرفتم و با احتیاط و تحت نظارت نامحسوس می‌ذاشتم بره تو. استعلام هم می‌گرفتم. این‌جوری اگه طرف جاسوس باشه، با کیفیت بیشتری تشخیص داده میشه.

۲. وقتی بهشون گفتم با فضای اینجا آشنا نبودم گفتن چرا یه دانشجوی دکتری نباید با این مسائل آشنا باشه؟ اونجا یاد مصاحبه‌هایی افتادم که تمرکزشون روی همین مسائله و انتظار دارن متخصص فلان رشته این چیزا رو هم بدونه و اینا رو اطلاعات عمومی تلقی می‌کنن. خب چرا اطلاعاتی که بهش علاقه ندارم رو بدونم آخه.

۳. یکی از دبیرهایی که دعوت بود ناخن کاشت داشت. لاک کمرنگی هم داشت.

۴. هم تو صحبت دانشجوها و هم سخنرانی رهبر به قیمت دلار و خودرو و مسکن اشاره شد. و به فضای مجازی و سلبریتی‌ها و بلاگرها و سربازی. و اینکه حجاب امری فردی است یا اجتماعی. یکی از سؤالات جالب دانشجوها هم این بود که چرا هنوز فیلتریم؟ اگه فیلتریم چرا هنوز یه تعداد از مسئولین تو این فضاهای فیلتر پست می‌ذارن؟ در ادامه جا داشت بپرسن فیلترشکنشون چیه برای ما هم بفرستن :| 

۵. من آدم جون‌دوستی‌ام و به‌نظرم هیچی بیشتر از جون آدما ارزش نداره. هیچ وقت نه آرزوی شهادت داشتم نه جرئت اینکه جونمو بگیرم کف دستم و برای فلان هدف کشته بشم. چون معتقدم برای اون آرمان و هدفی که دارم باید سال‌ها کار کنم و اینکه یه لحظه جونمو فدای چیزی که می‌خوام بکنم فایده و کارایی کافی رو نداره. بهینه نیست. مگر در موارد استثنا که حالا ما به اون موارد استثنا نمی‌پردازیم. اتفاقاً رهبر هم تو سخنرانیشون به این نکته اشاره کردن و به جوانان توصیه کردن که فعلاً تا جوانید شهید نشید. مملکت لازمتون داره. ایشان در پاسخ به تبریک تولد تصریح کردن که حادثۀ مهمی نیست.

۶. هر کی میومد حرف بزنه عبا و چفیه و انگشتر می‌خواست. بعد من یادمه یه بار خواب دیدم محمدرضا پهلوی اومده فرهنگستان انگشتر عقیق هدیه می‌ده بهم. منم نگرفتم و گفتم از این چیزا دوست ندارم یه چیز دیگه بده. هنوزم دوست ندارم.

۷. دو نفر از پسرا خواستن خطبۀ عقدشونو ایشون بخونه.

۸. یکی از دخترا براشون انگشتر هدیه آورده بود. گفتن همه از ما انگشتر می‌خوان، این خانم انگشتر آورده.

۹. یه نفرم براشون دستمال اشک هدیه آورده بود. انگار تو جاهای زیارتی یه سریا تو یه سری مراسم اشکاشونو با این دستمال پاک کردن. اونو هدیه آورده بودن. عجیب بود برام. اما قابل‌درک بود. چون یادم افتاد میماجیل وقتی عکس جغدو روی چرم درمیاورد دستش بریده بود. بعدش اون دستمال کاغذی خونی رو هم با جغدا فرستاده بود برام. لذا همه‌مون کارهایی می‌کنیم که ممکنه برای بقیه عجیب و مسخره باشه.

۱۰. یکی از پراسترس‌ترین لحظات برای من اونجا بود که بقیه شعار می‌دادن. من چون شعار نمی‌دم و از این حرکت خوشم نمیاد کاری نمی‌کردم. حس می‌کردم الانه که بیان یقه‌مو بگیرن که «چرا ساکتی؟ عکس هم که گرفتی تو کوچه. باید با ما بیای»

۱۱. از اینایی که وسط حرف آدم یهو شعار میدن بدم میاد. عین قاشق نشسته می‌پرن وسط حرف آدم که مرگ بر امریکا؟ که چی؟

۱۲. یه دختره جلوم بود که دستش بالا بود. تا یه مدت فکر می‌کردم سؤالی نکته‌ای چیزی داره و می‌خواد حرف بزنه. یه بار که برگشت دیدم رو دستش شعار نوشته و بالا گرفته که دیده بشه.

۱۳. ورود خودکار شخصی ممنوع بود ولی دم در کاغذ و خودکار گذاشته بودن. هر چند تعداد خودکارها کم بود. به همه نرسیده بود و بعضیا که دیر رسیده بودن باید از بغل‌دستیشون می‌گرفتن که برای وبلاگشون مطلب بنویسن. 

۱۴. بعضی وقتا دوربینا زوم می‌کردن روی افرادی که یادداشت می‌نوشتن. حواسم بود که روی یادداشت‌های من زوم نشه. هر چند تو اون حال، واقعاً سخت بود نوشتن. به‌ویژه اینکه نگران بودم موقع خروج کاغذمو بگیرن ببینن چی نوشتم. برای همین رمزی می‌نوشتم. روی خانومای بچه‌به‌بغل و اونایی که دستشون شعار نوشته بودن هم تمرکز داشتن دوربینا.

۱۵. طبقۀ پایین حسینیه سرویس بهداشتیه. هم میشه با پله رفت هم آسانسور داره. ولی چون کفشا رو قبلاً تحویل گرفتن باید دمپاییای اونجا رو بپوشی بری.

۱۶. اگر کسی بخواد بعد از سخنرانی تو نماز جماعت شرکت کنه باید از قبل وضو داشته باشه. چون بعد از تموم شدن سخنرانی سریع صف می‌بندن برای نماز و فرصت وضو نیست.

۱۷. قبله‌ش مایل به راسته یه کم.

۱۸. موقع نماز روی عکس امام خمینی پارچه کشیدن.

۱۹. در طول مدت سخنرانی روی صندلیای کنار دیوار نشسته بودم. برای نماز رفتم جلو و ردیف چهارم ایستادم. تو اون فاصله‌ای که یه عده نماز می‌خوندن، یه عده رفتن طبقۀ بالا افطاری بخورن. سفره‌ها رو اونجا پهن کرده بودن.



۲۰. موقع ورود دقت نکردم ببینم مُهرها کجان. بعد از نماز دیدم یه جاهایی مهر هست ولی نمی‌دونم اینا از اول بودن یا بعداً گذاشتن. نماز که شروع شد یه عده مُهر داشتن یه عده نداشتن. من داشتم فکر می‌کردم که بدون مهر بخونم یا نه و میشه یا نمیشه که دیدم رفتن رکوع. تا بلند شدن از رکوع فرصت داشتم که فکر کنم مُهر بذارم یا نه. چون اگه بلند شن دیگه نمیشه رکعت اولت رو بهشون وصل کنی. یادم افتاد تو مکه موقع حج هم مُهر نمی‌ذارن. ینی مسئولای اونجا نمی‌ذارن که بذارن. پس میشه که نذاشت. کاغذایی که دستم بود رو گذاشتم روی زمین و نمازو شروع کردم. روی کاغذا سجده کردم.

۲۱. بعد از نماز، بغل‌دستیم گفت چه خوب که به تردیدت غلبه کردی و نمازتو سریع شروع کردی! نگران بودم از رکوع بلند شیم و نرسی بهمون. گفتم مُهر نداشتم آخه. گفت روی کاغذم میشه. گفتم مطمئن نبودم ولی اون لحظه فرصت فکر کردن یا پرسیدن نبود.

۲۲. این بغل‌دستیم سر نماز از شدت شوق گریه می‌کرد. البته خودشو کنترل می‌کرد چون گریه نمازو باطل می‌کنه ولی خب شوق یه سریا قابل وصف نبود. اینا رو درک نمی‌کردم. چون هیچ وقت خودم چیزی نداشتم که براش انقدر ذوق کنم.

۲۳. با شناختی که اون روز از این دوستم که چهار بار سابقۀ حضور داشت حاصل کردم، ترجیح می‌دم زین پس فاصله بگیرم ازش. اولاً کسی که چهار بار رفته و نمی‌دونه عکس ممنوعه، پس بی‌دقته و حواسش جمع نیست. اگه می‌دونه و نمی‌گه نامرده. حالا اینا هیچی؛ بعداً که منو دید نه حالمو پرسید نه گفت چی شد و انگار نه انگار. ولی یکی دو نفری که تو همون صف کنارمون بودن بعداً که اتفاقی دیدمشون پرسیدن چی شد و چطور شد و خوبم یا نه و فلان. با این دبیرها (که اتفاقاً ناخن کاشت داشتن!) تصمیم دارم دوست‌تر بشم.

۲۴. افطاریشون زرشک‌پلو با مرغ و ماست و سبزی و خرما و قند و نون و پنیر و آب و چای بود. من اونجا فقط چای و خرما خوردم و بقیه‌شو آوردم خوابگاه. نصفشو برای سحری چهارشنبه خوردم نصفشو برای سحری پنج‌شنبه. از این بسته‌های افطاری، اضافه هم داشتن. کسانی که کسی رو داشتن که بخوان براش ببرن می‌تونستن بگیرن. ینی خودشون می‌پرسیدن که اگه بیشتر می‌خوای بدیم.

۲۵. شب خواب دیدم مأمورا گزارش اون روزو نوشتن فرستادن برای رهبر که حکم صادر کنه. گزارشو که می‌خوندم می‌گفتم چرا یه جوری نوشتید که انگار عمدی بوده کارم؟ الان کلمات گزارش یادم نیست ولی لحن تند و ترسناکی داشت و اعدام رو شاخم بود :)) 

۲۶. اینم سحری چهارشنبه که در واقع افطاری سه‌شنبه‌ست.



۲۷. کارت ورود هم این‌شکلی بود که اونجا گرفتن و همین عکسو دارم ازش. پس‌زمینه‌ش فرشای نمازخونۀ وزارت علومه و به روش دُردانه سانسور شده.



۲۸. یادداشتامو با خودم آوردم ولی نمی‌دونم خودکارو باید می‌ذاشتم سر جاش یا می‌شد آورد. از چند نفر پرسیدم، هر کدوم یه فتوای متفاوت داد.

۲۹. در پایان لازم می‌دونم یک بار دیگه تَکرار کنم که هدفم از حضور تو اون جمع مشاهده بود. دوست داشتم از نزدیک ببینم فضاش چجوریه و آدمایی که اونجا می‌رن چجوری‌ان. من از راهپیمایی هم تصویر نزدیکی ندارم. در مورد اون هنوز خودمو متقاعد نکردم که برم تجربه‌ش کنم ولی این تجربۀ جالبی بود و یادم می‌مونه. از اون جالب‌تر، برخورد کسانی بود که این اتفاق رو باهاشون به اشتراک گذاشتم. من همیشه روی میزان شناخت مخاطبای وبلاگم حساب می‌کردم و می‌گفتم اونا مثل فالورهای اینستا و دوروبریام سطحی‌نگر نیستن و کسانی که سال‌ها خاطراتمو خوندن دیگه دستشون اومده من چجور آدمی‌ام و طرز تفکرم چیه. ولی یه چندتا بازخورد ناامیدم کرد. من شماها رو لایق دونستم و چیزایی که جای دیگه برای بقیه نگفتم رو گفتم، اما یه سریاتون ثابت کردید که ما لیاقتشو نداریم و نمی‌فهمیم چی می‌گی.

۰۲/۰۲/۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

میماجیل

نظرات (۳۵)

نسرین جان ممنونم بابت اشتراک تجربیاتت، منم مثل خیلی‌ها منتظر پست قبل و همینطور این بودم و خیلی ناراحت شدم واسه اتفاقی که برات افتاده و استرسی که تحمل کردی.

شاید خودت ندونی اما پست قبلت خیلی برام مفید بود و انشاءالله برای تو هم باقیات و صالحات باشه.

۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۰۸ صـــالــحـــه ⠀

این که باگ سیستم امنیتی‌شون رو بهشون گوشزد کردی خیلی زیرکانه بود. خیلی این کارت رو دوست داشتم. شجاعانه و تحسین برانگیز بود.

و خیلی ناراحتم که این تجربه اینقدر عمیق بود که هنوزم خواب میبینی در موردش. بعضی از تجربه‌ها برای خودم هم همینطوره. مثل قبل از عید که موتور داشت بهم می‌زد و افتادم روی زمین. اتفاقی بود که تا چند روز نمی‌تونستم فراموشش کنم. البته این آخرین تجربه ام بود. قبلا هم زیاد اینطوری شدم...

البته من، چون خیلی با آدم‌های امنیتی مواجه شدم. خیلی زیاد و از مشی و طرز نگرش امنیتی متنفرم. قبلا هم توی وبلاگم نوشتم که خودمم دوست ندارم از زاویه امنیتی به مسائل نگاه کنم. به مسائل امنیتی هم دوست ندارم بپردازم.

(ببخشید این قدر پرحرفی کردم 🤭)

 

من نمیدونم چرا با گذر زمان فانتزی‌های دوران حزب‌اللهی گری‌ام پودر شده. بیشتر فکر می‌کنم چون فهمیدم حزب اللهی واقعی بودن خیلی سخت‌تر از ادای حزب اللهی ها رو در آوردن هست. اینکه چفیه آقا رو بگیری و انگشتر بگیری و به دیدار آقا افتخار کنی، معنی نداره تا وقتی که برای آرمانت هزینه بدی.

برای همین مورد ۵ات رو خیلی دوست داشتم و از همین جنبه؛ شهادت حاج قاسم برام خیلی غبطه برانگیز بود. دوست ندارم شهید بشم مادامی که رسالتم از ایمان و باور به انقلاب و آرمان‌هاش رو کامل کرده باشم.

 

خوندن روایتت از این دیدار خیلی برام شیرین بود. دمت گرم نسرین جان :)

از این روحیه‌ی تجربه‌گری و تلاش برای بدون پیش‌فرض ذهنی مواجه شدن با قضایا خوشم میاد.

امیدوارم تلخی سه‌شنبه زودتر از ذهنت بره و اذیتت نکنه.

پاسخ:
الان اذیتم نمی‌کنه ولی اینکه کابوسشو دیدم معلومه تأثیرشو گذاشته.

۸ (  بیا ببین اگر سمت این خانم فردا روز نرفت بالا من واران نیستم ! اگر سمتش نره بالا حقوقش میره بالا :))

همون لحظه من اون رو دیدم که اینو گفت ! من گفتم اگر من جای اون خانم بودم اون همه هزینه که بابت خرید اون انگشتر انجام دادم اونم تو ۲۳ شهر گفت ؟!

توسط دوستان ایشون !

 که رهبری ازش استفاده کنه و اون خانم و دوستان شون 

اون خانم ازش حظ ؟! ببرن اون مقدار رو میدادم دست نیازمندی که گره کارش باز بشه میدادم یه مقدار از جهیزیه عروسی نیازمند که وسیله ای برای خونه ش بخره و بره سر خونه و زندگیش!

میدادم یه شب غذا برای کودکان یتیم و نیازمندی یا مادر و پدر نیازمندی که سر تا پاشون تو سطل زباله هاست بلکه یه شب / روزی  چیزی بدست بیارن بخورن !

اونوقت هم خودم حظ می بردم هم خدای خودم هم اون افراد نیازمند هم ممکن بود رهبر بشنوه رهبر از این حرکت اونجور حظ ببره !

ولی حیف که ما حظ اخروی رو به حظ دنیوی به بهای اندکی می فروشیم !

رضایت خدا شیرین تر و بالاتر از هر رضایتی است.

 

 

+

نمیدونم حظ  رو چطور می نویسن میرم چک میکنم اگر اشتباه بود ویرایشش میکنم ان شاء الله :)

 ++

بعدا نوشت که خب گویا همین عبارت درسته . و درست نوشتم :) 


+

بعدا نوشت دوم : یه قسمت از متن اصلاح شد :) 

پاسخ:
ببین راستش من با این حرف که فلانی به جای فلان کار به فقرا و نیازمندان کمک کنه به‌شدت مخالفم. اولاً پول خودشه، هر کاری دلش بخواد می‌تونه بکنه. هدیه بده، بره تفریح، عشق و حال، سفر. اصلاً بریزه تو جوب. ثانیاً از کجا می‌دونی کمک نمی‌کنن. من می‌شناسم کسایی رو که هم از این کارا می‌کنن هم دست‌به‌خیرن.
به‌نظرم اگه نقدشون می‌کنی، درست و بجا نقد کن که نقدت کارایی داشته باشه. آدما همه‌شون جای نقد دارنا، ولی چون منتقدها درست نقدشون نمی‌کنن، معمولاً کسی اصلاح نمیشه.

ببین قبول شاید کمک کنن خدا خیرشون بده من نگفتم این خانم و دوستانشون این عمل رو انجام نمیدن !

ولی من میگم اگر جای اونا بودم بازم همین کار رو می کردم :)  بماند گفتند این انگشتر توسط دوستان ایشون تو  ۲۲ شهر یا ۲۳ شهر هزینه شده !

من نمیگم ایشون کمک نکردند اهل این کارا نبودند یا نیستند من میگم من خودم جای اون قرار دادم اگر من جای ایشون بودم میرفتم همین کار رو می کردم :)

چون من این نوع حظ رو بیشتر قبول دارم.

 

 

+

 نقد شما هم قشنگ و به جا بود که ممنونم از نقدتون .

 

 

 

 

پاسخ:
البته این‌جوری نیست که 23تا بلیت هواپیما بگیرن شهربه‌شهر بچرخونن. وقتی یکی داره می‌ره فلان شهر، می‌گن اینم ببر. هزینه نداره واقعاً.

خوبه بهتون شام دادند 😂

پاسخ:
آره :)) حقم آب خنک بود

منم درک نکردم فازت چی بود که رفتی. آخه اگه مشاهده می خواستی کنی از طریق فیلمای تو اینترنت میتونستی بیت... رو ببینی. اینکه چه افرادی اونجا حضور دارند مشخصه که چه مدل آدمایی هستند. زن زندگی آزادی که اونجا نیستند. همه بسیجی و سایبری و خط رهبری و فرزندان شهید و جانباز و مسجدی و اطلاعاتی و پایگاهی و ... 

پاسخ:
من کی فازم معلوم بود که حالا دومیش باشه. 
کتاب داستان سیستان امیرخانی رو خونده‌م. ولی شنیدن کی بُود مانند دیدن. تعامل رودررو فرق می‌کنه.
خب اشتباه می‌کنی دیگه. من کسایی رو می‌شناسم که الان تو خط مقدم این هشتگن ولی اونجا هم رفتن. مدال المپیاد و اینا داشتن رفتن. الانم امریکان. جالبه هم‌اتاقی هم که بودیم هم چادری بودن هم هر روز چند صفحه قرآن می‌خوندن. ولی الان در حال مبارزه‌ن.

اونقدر قشنگ و مفصل نوشتین منم وسوسه شدم نوشتم 

پاسخ:
لینک کنم پستتو؟

+ بعد از خوندن پستت فهمیدم چقدر حسرت و دعواست سر اینکه دعوت شن اونجا :))

من معمولا متن‌هام رو بدون ویرایش پست میکنم. بعد ارسال میشینم میخونم ویراستاری میکنم :/ یه نیم ساعت فرصت بدید غلط غولطهای خودم رو بگیرم بعدش مشکلی نداره 😅🌱 

 

 

۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۰ فاطمه ‌‌‌‌

۱۴) رمزی هم می‌نوشتی؟ ای جاسوس :))

 

۲۴) فک کنم یه جا گفته بودی برنج نمی‌خوری شام. ولی اصلا نمی‌تونم تصور کنم چای و خرما برای افطار کافی باشه :/ خوش به حالت😅

 

۲۹) من فکر می‌کنم ارزش داره که آدم یه سری چیزا رو بره از نزدیک مشاهده یا تجربه کنه. حالا ممکنه من اعتقاد و نظراتم اجازه نده تو یه فضاهایی برم، این به جای خود. حتی ممکنه مقاطعی از زندگیم تصمیم بگیرم چیزی/ جایی/ شخصی رو تحریم کنم و سمتش نرم. اما در مجموع به نظرم خوبه چیزی رو تجربه کنیم که همیشه با یه فاصله‌ای، از اخبار و اینترنت و دیگران درباره‌ش شنیدیم. ممنون که درباره‌ش نوشتی.

پاسخ:
ما کلاً برای افطار سوپ و آش یا حلیم می‌خوریم و برای سحری برنج. ولی این چند روزی که تهران بودم خبری از سوپ نبود. برنج هم که نمی‌خورم. لذا با خرما و میوه اینا افطار کردم. چهارشنبه هم با کشک بادمجون سلف دانشگاه.
دیروزم رفتم افطاری نمازخونۀ خوابگاه. اونجا آش خوردیم.
برای امروزم کوکو سبزی سلفو دارم.
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۴۰ حاج‌خانوم ⠀

سلام نسرین جان 

این مدت حرف زیاد زدم. شرمنده واقعا 

۵: تو کلیات استدلال موافق نیستم، ولی قبول دارم آدم نباید برای جاخالی دادن، دعای شهادت کنه.

اما شهادت، مرگ تاجرانه است. حدیث داریم شهادت مرگ کسی رو جلو نمیندازه. پس ترجیح می‌دهم مرگم به شهادت باشه، نه مردن طبیعی، یا تصادف یا با بیماری... خدای متعال، جان فانی رو می‌خره، چرا نفروشمش؟!

۹: اونی که دستمال اشک اورده، احتمالاً دستمال نو اورده، نه دستمال مصرف‌شده.

اگر جستجو کنی، می‌رسی به کالایی به نام دستمال اشک. دستمال‌های سفید مربع که بعضا گوشه‌اش گلدوزی کوچکی داره. 

از باب اینکه احادیثی داریم هر قطره اشکی بر امام سوم، چقدر ثواب داره، میگن ما کل اشک‌ها رو روی این دستمال جمع می‌کنیم و بعدا وصیت می‌کنند باهاشون دفن کنند.

مشخصا امام خمینی، دستمال اشک داشتند.

از لحاظ دینی توصیه نداریم، ولی ظاهراً در سیره علما نقل‌هایی شده که الان حضور ذهن ندارم.

اون دستمال هم که اون دختر اورده، به نظرم می‌رسه ممکنه چندجا متبرک کرده باشه، اما باهاش اشک‌هاش رو تمیز نکرده.

۱۳: اتفاقا همش فکر می‌کردم اون همه کاغذ و خودکار از کجا اومده، ممنون که گفتی. یادم نمیاد سابقا همچین چیزی دیده بودم.

۲۰: هر چند نتیجه‌ات درست بود، اما راه‌حل‌ اشتباه بود. تو فقه به این کار میگن قیاس و باطله. چون تو حجاز، قید تقیه و اضطرار هست و در حسینیه امام، نیست.

۲۲: گریه‌ای که نماز رو باطل می‌کنه، گریه برای دنیاست. نه هر گریه‌ای...

۲۹: امیدوارم جزو کسانی نباشم که ازم ناامید شدی.

ملتمس دعا

پاسخ:
سلام.
آره دختره گفت متبرک شده. فکر کردم ملت توش اشک ریختن با آب چشم و احتمالاً دماغشون متبرک کردن :))
چه چیزایی بلدی تو دختر :))

+ نه از تو ناامید نشدم. از اونایی که سال‌هاست می‌خونن و حالا با دوتا پست قطع دنبالم کردن ناامید شدم.
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۴۷ حاج‌خانوم ⠀

به واران 

سلام بزرگوار

کسی با انگشتر دادن به رهبری، نه مقامش می‌ره بالا، نه حقوقش...

اینقققققققدر از این هدایا به رهبری دادن که یه مدتی با بخشی‌اش موزه درست کردن!

ظاهراً هم دارن موزه رو توسعه می‌دن... اگر بازگشایی شد، محض تجربه برین ببینید مردم چقدر هدیه دارن، فقط هم از روی علاقه بوده، نه امتیاز و...

پاسخ:
چفیه‌ها و عبا و انگشترو از کجا می‌دن؟ میانگین هر سال به چند نفر؟ با هزینۀ کی؟
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۰۰ حاج‌خانوم ⠀

تا جایی که می‌دونم رهبری حقوق نمی‌گیرن و از بیت‌المال ارتزاق ندارند.

بلکه از هدایایی که براشون میارن در حد پایین‌ترین زندگی ممکن استفاده می‌کنن.

 

انگشتر هم خیلی‌ها هدیه می‌دن... بزرگواری که در دفتر رهبری بود تعریف می‌کرد یکبار یه جعبه پر از عقیق یمن، از یمن براشون ارسال شده‌بود.

 

نمی‌دونم چقدر درخواست هدیه است. والاع آمار ندارم. خیلی برای رهبری، هدیه ارسال میشه.

خیلی بیشتر از تصورت. اینقدر حجم نامه‌ها و هدایا زیاده که حد ندارد. تک تک نامه‌ها هم جوابش ارسال میشه.

 

باز یه نفر دیگه که فامیل داشت تو بیت، تعریف می‌کرد خیلی از هدایا رو حضرت آقا می‌بخشند درجا...

موارد مصرفی رو که همه میدن و می‌ره.

اون موزه هم شامل هدایایی در حد قاب، نامه و امثالهم بوده... وگرنه وسایل خونه و... رو همه رو میدن میره.

مطمئن باش به هر حال پول بیت‌المال نیست. پول خمس، زکات و وجوهاتی هم نیست که به ایشون می‌رسه

پاسخ:
جا داشت که انگشتری که دختره هدیه کردو بگیره ببخشه به اون پسره که انگشتر می‌خواست :))
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۲۹ حاج‌خانوم ⠀

اینجوری هم نیست هر کس هدیه مالی بده، پذیرفته میشه. بررسی میشه کسی که هدیه داده، از راه مشروع بوده یا غیر مشروع...

مثلا شهرام جزایری همینجوری گیر افتاد. وقتی چکی کشیده بود برای کمک به دفتر، مبلغ زیاد بود و بعد بررسی‌شد. همین چک باعث شد پرونده براش تشکیل و محاکمه بشه

پاسخ:
اینم نمی‌دونستم.
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۰۰ حاج‌خانوم ⠀

ضمنا دستمال اشک، فقط برای پاک کردن اشک است و لاغیر :))

بینی رو با دستمال دیگری می‌گیرند.

حضرت امام هم همین بودند. تو فیلم‌هایی که ازشون هست، هر وقت می‌خواستند بینی رو بگیرند، دستمال دیگری برمی‌داشتند.

پاسخ:
نمی‌دونستم :))

خطاب به حاج خانوم. خامنه ای که به قول شما حقوق نمی گیره چون کار نمی کنه و شغل نداره. پس پول از آسمون می باره براش؟! در پایین ترین سطح؟! وضع تون خرابه ها. هر چیزی رو دیگه باور نکنید. طرف رهبر یا همون پادشاه مملکته. هر چیزی بخواد از شیر مرغ تا جون آدمیزاد براش فراهمه. پول میخواد چیکار. این ساده زیستی و شر و ورات رو باور نکنید. لابد بنده خدا دست و بالش تنگه. این ماه بهش قرض بدیم نون شب نداره 😂😂😂

پاسخ:
قرار شد منطقی بحث کنیما. مسخره‌بازی بازیو بذاریم کنار با دلیل و منطق حرف بزنیم.

قسمت آخر و ک خودم احساس وظیفه کردم کامنت بدم

حداقل برای من خوندن این تجربه ک فک میکنم بدون سو گیری مثبت و منفی بودن جالب توجه بود 

مرسی ک وقت گذاشتی و نوشتی برامون🌱

پاسخ:
مرسی. لطف دارید. حضورتون و بازخوردهاتون مایۀ دلگرمیه.
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۴۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

عید مبارک باشد.

خطاب به ناشناس محترم

اساسا آدم باید در مورد ادعاهاش سند بیاره. وگرنه سکوت زیبنده‌تر هست.

رهبر انقلاب به گفته دشمنان منصفش پاک‌دست‌ترین فرد نظام هست.

اما ضعف بزرگ نظام عدم شفافیت و عدم اطلاع‌رسانی درست هست. و همین باعث می‌شه شبهه‌ها مطرح بشه و پاسخ مناسبی هم برای اونا وجود نداشته باشه.

 

حجم سنگین تهاجم رسانه‌ای  علیه ایران هم بی تقصیر نیست.

 

خطاب یه حاج خانوم

بزرگوار تیم حفاظت شاید فرق کنه ولی کلا زیرمجموعه دونهاد هستن.

 نحوه ترور ایشون برای بنده نماد اوضاع هردم بیل مملکت از لحاظ اطلاعاتی و اقتصادی و فساد اداری بود و هست.(که البته جای بحثش اینجا نیست.ولی کامنتی که گذاشته بودم نشان از سوز دل بود)

 

پاسخ:
عید شما هم مبارک
موافقم باهاتون.

سلام

پیش از این خاطره‌نگار می‌دانستمت و اینک تجربه‌نگار! من اگه بودم احتمالا هم خیلی عصبی می‌شدم هم خیلی به دور از انصاف راجع بهش می‌نوشتم. این روحیه "تکاپو برای عادل ماندن" شما رو بسیار می‌پسندم. 

در پناه حق

پاسخ:
سلام. خاطراتم هم تجربه بودن دیگه.
مرسی.

منم این بخش از صحبتهای آقا درباره شهادت رو خیلی پسندیدم....به قول شاعر، تکلیف اول است شهیدانه زیستن....شهادت طلبی با ا آرزوی زود شهید شدن فرق داره....

 

برخی چه قدر نظراتشون رعایت حداقل ادب و استدلال رو هم نداره متاسفانه:/
 

 

پاسخ:
متأسفانه :(

دمت گرم.هیچ کس تاحالا اینطوری و بدون یک جبهه و با اعتدال روایت نکرده بود.اون حسی که تو درک کردی را قشنگ مننتقل کردی.یادمه یکسال تو نمایشگاه کتاب چندتا دختر خانم گفتند رضاامیر خانی امروز تو فلان غرفه امضاء کتاب داره.دوستم گفت بریم؟ بهش گفتم دقیقا برای چی؟ من از قلمش خوشم می آید و خب کتاب هایش را میخوانم.الان امضاش به چه درد من میخوره؟ باهاش چک جعل کنم؟:}}}}...راستی اگر باز اون خواهران و برادران اومدن سراغت ،بگو تنها نیستی و همه دوستای وبلاگیم باهام هستن..ماباهاتیم

پاسخ:
امروز تو مصلی دوتاشونو دوباره دیدم قلبم هری ریخت کف پام :)) اگه توهّم داشتم می‌گفتم تعقیبم کردن ولی اونجا هم مسئول حفاظت بودن گویا.

رضا امیرخانی هم سفرنامه برای رهبر نوشته و از خودشونه

چرا این کادو دادن برای بعضی ها عجیب بود؟ بابا، تو یکی رو دوست داری ، بهش کادو میدی، چرا؟ چون ثوابه؟ چون کار خیره؟ نه، چون دوست داری،چون دوست داری دفعه بعد که می بینید این انگشتر توی دستش باشه و دلت غنج بره، به همین سادگی به همین خوشمزگی ،درک این موضوع خیلی سخته یا چیزی هست که من نمی دونم؟

پاسخ:
موافقم باهات

عیدتون مبارک طاعات قبول ایشالا 

التماس دعا

 

پاسخ:
عید شما هم مبارک باشه
محتاجیم به دعا

یه روزی اون بیت رو نابود می کنیم. بیت کسی که هیچوقت مردمش رو نشناخت‌ و ظلم کرد. و آدم هاش رو هم محاکمه می کنیم. دیر نیست. حکومت با اقتصاد در حال کماش به سمت فروپاشی میره.

مردمی که هنوز دستبوسی و انگشتر هدیه دادن و رعیت بودن توی خون شونه. البته اینها جز مردم نیستند. اقلیت خاصند که هیچوقت حاضر به تغییر نیستند. هیچوقت حاضر به فکر کردن نیستند. اینجا کسانی هستند که کامنت گذاشتند و این دروغ رو هم باور دارند که کسی توی خیابون کشته نشده و حکومت کسی رو نکشته. حماقت در این حد! صدها نفر اسم و عکس و فیلمشون هست، شناسنامه شون هست که توسط نیروهای سرکوبگر سپاه و انتظامی کشته شدند

چجوریه هواپیمای اوکراینی رو 4 سال پیش زدند تازه وقت محاکمه شد و حکم های مسخره و مزخرف ولی توی اعتراضات همه رو درجا سریع محاکمه و اعدام کردند؟ چجوریه؟ چرا لالمونی گرفتید شماها. قطعا شماها هم در خون های ریخته شده شریکید و تقاصش رو پس میدین. هر کسی که انکار میکنه تقاص پس میده

پاسخ:
اقلیت نیستن. کاری به بقیهٔ حرفات ندارم ولی این گزاره‌ت اشتباهه.

با این حال که با حرف های Ramin کاملا موافقم و باهاش در یه جبهه قرار دارم ولی احمق نیستم و نمی‌خوام مثل همفکرام در این توهم باقی بمونم که جمهوری اسلامی به زودی سقوط میکنه. همون جمله اول که یه روزی بیت رو نابود میکنیم سال هاست که شده حسرت و آرزو و اینقدر تکرارش کردن که خودشون هم باورشون شده. لطفا از این توهم ۴۴ ساله خارج بشید و با یک کار اصولی به دنبال براندازی باشید. بعدشم براندازی ..... میخواد(سانسورش کردم) تا وقتی من و اَمثال من ...... نداریم خیلی .... میخوریم که از آرزوها و توهماتمون حرف میزنیم.

 

اقلیت هستند. بقیه حرفام عین حقیقته و کسی نمی تونه جواب بده. شما محافظه کاری باش ولی حامی اینها نباش

کیوان باور کردیم تو در جبهه مردمی و ضد حکومت. خیلی خیلی باور کردیم! همه رو مثل خودتون فرض نکنید

در ضمن انقدر کم سوادید که میگین 44 ساله که آرزو و توهم سقوط انقلاب دارید. نکنه انتظار داشتید همون سال اول ساقط می‌شدید؟! سیر طبیعی همینه دیگه. حکومت اشتباه و فاسد از بین میره. تازه 44 سال که عددی نیست. قاجارها با اون همه فضاحت 130 سال حکومت کردند. این یه حکومت نوپا و جدیده که کمترین عمر حکومت ها رو در تاریخ خواهد داشت چون از طریق دین داره کار خودش رو جلو می بره و همین باعث شکستش خواهد شد. در ضمن چون سواد کمی دارید بهتره بدونید با این تورم صد در صدی در دوسال اول رئیسی اقتصاد تا چند سال آینده از بین میره و حکومتی که اقتصادش فروپاشی کنه خودش هم امکان نداره که از بین نره

پاسخ:
کلاً قدرت فساد میاره. یاد اون ماجرای حلقه تو ارباب حلقه‌ها افتادم که شکست که دست کسی نیافته.

عید مبارک

امیدوارم کم کم به محیط خوابگاه دوباره عادت کنید =)

پاسخ:
عید شما هم مبارک
یکی دو روز اول دلم خونه رو می‌خواست الان ولی یه کم آروم شدم. البته وجود لباسشویی هم دخیله در این امر. من تو خوابگاهی که لباسشویی نداشته باشه دوام نمیارم.

آقای Ramin که داری قضاوت میکنی منِ کم سواد که کامپیوتر شریف خوندم به اندازه تو با سواد نمی فهمم کاملا درسته. بعدشم من دلیلی ندارم خودمو بخوام به یکی مثل تو ثابت بکنم من بنا به هزاران دلیل با این حکومت مخالفم اما با آدمایی مثل تو مخالف ترم‌. وجود شما و همفکران شما، اصلی ترین عامل بقای این حکومته. اگه خودت هم میفهمیدی که داری در پازل این حکومت بازی می‌کنی شاید در حرف ها و افکارت تجدید نظر میکردی. این حکومت مانند تمامی حکومت های در طول تاریخ در تمامی نقاط این کره خاکی محکوم به نابودی هستش اما نابودی این حکومت هیچ گاه به دست تو و همفکرانت رقم نمیخوره .دوباره این حرفمو تکرار میکنم که لطفا از توهم خارج شو و برای تسریع فروپاشی این نظام به دنبال یه کار عملی و اصولی باش.

پاسخ:
حالا اگه نگی کجا چی خوندی هم قبول می‌کنیم باسوادی :|
شریفیا فقط چندتا تستو سریع‌تر جواب دادن. لزوماً باسوادتر از بقیه نیستن که اینو گفتی.

بحث ما فایده ای نخواهد داشت و نمی‌تونیم همدیگه رو متقاعد کنیم. چون من دقیقا فاز فکری شما رو میشناسم لطفاً وبلاگ زیبای غیر سیاسی این شخص رو آلوده کامنت های پر از خشم و تعصب همدیگه نکنیم.

پاسخ:
قرار هم نیست متقاعد کنیم. در بهترین حالت می‌تونیم همدیگه رو با سند و مدرک آگاه‌تر کنیم که بره بیشتر فکر کنه.

حرف شما کاملا درسته و اشتباه خودمو که مدرکم رو به رخ کشیدم می پذیرم و از این بابت عذرخواهی میکنم اما قصد این کار رو نداشتم وقتی یک شخص که اصلا معلوم نیست کیه و رزومه اش چیه به جای اینکه بیاد حرفشو بزنه، طرف مقابلش رو متهم به بی سوادی کنه مجبور شدم چنین واکنشی رو نشون بدم. خب بیاد حرفشو بزنه اگه منطقی باشه من می پذیرم حالا چه با سواد باشم چه بی سواد

۰۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۶ سها (اسم مستعار)

با تبریک عید فطر

خاطره مصلی رفتنتو بنویس :)  چون پست آخرو هنوز ننوشتی.

چندمین بارت بود میرفتی مصلی برای نماز عید فطر؟ 

پاسخ:
مرسی.
باشه. 
تهران اولین بارم بود. یه بارم مصلای تبریز رفته بودم برای نماز عید فطار خیلی سال پیش.

بعد از بیت رفتن نماز عید فطر رفتی پشت سر خامنه ای خوندی. کلا ارادت خودت رو نشون دادی. به خودت مربوطه اما به نظرت تناقض حرف و عمل نیست؟ میتونستی جای دیگه ای نماز بخونی

پاسخ:
فکر می‌کنم دیگه کم‌کم یه تعداد از خواننده‌ها دارن پاشونو بیشتر از حدی که برای یه مخاطب تعیین شده از گلیمشون دراز می‌کنن. لزومی نمی‌بینم دلیل هر کاری که می‌کنمو برای هر ننه‌قمری توضیح بدم. 
صبوری منم حدی داره. چند روزه هر جوری خواستید فکر کردید و هر جوری خواستید کامنت گذاشتید. بسه دیگه به‌نظرم.