۱۸۸۷- روز بیستوششم رمضان (ولی یا همسر)
دارم چمدونمو جمع میکنم یه مدت برم تهران. تصمیم داشتم بعد از عید فطر برم که هم به دورهمی با بچههای دورۀ کارشناسی برسم هم به بازدیدی که قراره از فرهنگستان به عمل بیاریم و من مسئولشم. ولی افطاری سهشنبه برنامههامو به هم ریخت. فردا در مورد این افطاری مینویسم ایشالا.
اول میخواستم مثل مشهد فقط یه کولهپشتی ببرم با خودم. بعد دیدم لپتاپ و ظرف و لباسام تو یه کوله جا نمیشن. تازه پتو و بالشم باید ببرم. یاد اون ایامی که یه چمدون غذا میبردم بهخیر. الان هی دارم چمدونمو بزرگتر میکنم و همچنان برای یه سری چیزا جا نیست. مثلاً اتو رو نمیدونم کجای دلم بذارم. درخواست خوابگاهو اسفندماه که رفته بودم دادم و قرار شد با همکلاسیم هماتاقی شم. ولی این قرارمون برای هماتاقی شدن صوری (ظاهری و ساختگی) بود و من تصمیم نداشتم برگردم تهران و بهصورت دائمی خوابگاه بمونم. چند وقت پیش این همکلاسیم گفت بیا باهم هماتاقی بشیم که مسئولین خوابگاه ببینن ظرفیت اتاق ما تکمیله و هی عضو جدید به ما پیشنهاد ندن و مجبور نباشیم هر سری یه بهانه بیاریم و نپذیریمشون. معمولاً کسایی که میتونن خوابگاه بگیرن ولی نمیگیرن این لطفو در حق دوستاشون میکنن که با اونا هماتاقی میشن که اتاق دوستاشون خلوت باشه. ولی چون میدونست با کلک زدن و فریب دادن مسئولین به هر نحوی مخالفم گفت این کار غیراخلاقی و غیرقانونی نیست و حقته که خوابگاه داشته باشی و جای کسی رو نمیگیری. با اینکه کلاس ندارم ولی چون دکتری هستم و روی رسالهم کار میکنم بابت غیبتای خوابگاه هم کسی مؤاخذهم نمیکنه. خلاصه توجیه شدم و پذیرفتم و خوابگاه گرفتم. ولی نمیرفتم اتاقشون و چون یکی دو روز بیشتر قرار نبود بمونم میرفتم تو اون اتاقی که برای اسکان موقته و دانشجوهایی که یکی دو روز میان بمونن میموندم. چون هم حضور من همکلاسیمو ممکن بود معذب کنه هم حضور اون. البته اون بنده خدا اصرار داشت برم پیشش ولی من راحت نبودم. مخصوصاً موقع نماز صبح. بعدها قضیۀ استخدام فرهنگستان جدیتر شد و تصمیم گرفتم بیشتر تهران باشم. الانم نمیدونم برم پیش همکلاسیم یا برم اتاق موقتیا که هر سری یه دانشجوی جدید میاد. آغوش هر دو اتاق به هر حال بازه به روم ولی تو اتاق موقتیا راحتترم. بزرگتر هم هست و خلوته. حالا شاید وسایلمو بذارم تو اتاق خودم که در امنیت باشه و فقط برای خواب برم اتاق موقتیا.
موقع پر کردن فرمها، گفتن امضا و رضایت ولی یا همسر هم لازمه. گفتم ولی که اینجا نیست، همسر هم ندارم. گفتن اگه نمیان تهران، باید تو یه دفترخونه امضا کنن و گواهی امضا بگیرید بیارید. گفتم باشه ولی تا جایی که یادم میاد دورۀ کارشناسی و ارشد از این کارا نکرده بودم. قبل از عید با بابا رفتم یه دفترخونه و اینا رو اونجا امضا کرد. بعد تو اینستا این فرمو پست کردم و نوشتم:
زن، زندگی، امضای ولی یا همسر زن پای فرمهای مربوط به ورود و خروج و اسکان.
مقررات نامحبوب،
قوانین دوستنداشتنی.
وا! تو الان بدون اجازهٔ بابات از کشور میتونی خارج شی اونوقت خوابگاه دانشگاه اجازه میخواد؟🤦 یکی اون سری نوشته بود مسافرت فرزند در صورت نارضایتی و اذیت شدن والدین، حرامه. پس لابد باید تو عوارضیا رضایتنامه بگیریم از ملت :)