پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۷۹۸- از هر وری دری ۱۹

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۱۱ ق.ظ

۱. پارسال تو یکی از خیابونای نزدیک راه‌آهن مشهد یه مغازه دیدم اسمش دردانه بود. مشهدیا نمی‌خوان برن ازش عکس بگیرن بفرستن برام بگن اینو دیدیم یادت افتادیم؟

۲. مدرس کارگاه زبان می‌گه قبل از کرونا رو قدیم حساب کنید. اون موقع دنیا یه جور دیگه بود، الان یه جور دیگه شده. راست می‌گه.

۳. دبیر انجمن زبان‌شناسی دانشگاه فلان، سال اول کارشناسیه. فاقد هر گونه تجربه از فضای دانشگاه. احتمالاً تو دانشگاهشون قحط‌الرجال بوده که یه همچین مسئولیتی به این بنده خدا رسیده. خودشم البته واقف هست به این موضوع که چم و خم کارو بلد نیست. چند وقت یه بار پیام می‌ده و بدیهیاتی از این قبیل که عضو علی‌البدل ینی چی، چجوری تقسیم کار کنیم، بعد از تقسیم کار چی کار کنیم، پول کارگاه‌ها رو چی کار کنیم می‌پرسه ازم.

۴. یکی از مصیبت‌های اوایل دورۀ دبیر شدنم اونجا بود که یه سری پیج و ایمیل به اسم انجمن بود که دقیقاً مشخص نبود دست کیه و رمزشو کی داره. با بدبختی رمزها رو پیدا کردم و همه رو تغییر دادم. برای تغییرشونم شماره موبایل و ایمیل پشتیبان لازم بود که اینا رم با مشقت پیدا کردم و تغییرشون دادم. بعد رفتم وبلاگ مجله دیدم یه بنده خدایی دو سال پیش قبل از مصاحبۀ دکتری اونجا کامنت گذاشته و گواهی چاپ مقاله‌شو خواسته. درخواستش بی‌جواب مونده بود تا حالا. ده‌ها ایمیل پاسخ‌داده‌نشده و یه سری پیام تو دایرکت اینستا هم داشتیم که چند ماه و حتی بعضیاشون چند سال بی‌پاسخ مونده بودن. حالا ولی هر روز چک می‌کنم و یا خودم یا یکی از اعضا که مسئول این چیزاست پاسخ می‌ده. روی پاسخ‌هایی که میده هم نظارت دارم البته.

۵. وقتایی که استادهام یا بعضی از افراد خاص یا معروف پستای اینستامو لایک می‌کنن برمی‌گردم از اول یه دور دیگه از نگاه اون فرد پستمو می‌خونم. مثلاً استاد راهنمای الانم و همسر استاد مشاور ارشدم و خود استاد مشاور ارشدم جزو این خواصن. و یه تعداد از استادان بزرگی که تا حالا ندیدمشون و دورادور همو می‌شناسیم. بارها پیش اومده که چندتا آدم خاص همزمان لایک کردن و منم به‌ازای هر کدوم از اول نشستم خوندم ببینم از زاویۀ نگاه اونا چجوری نوشتم.

۶. یه دستگاه برقی هم هست به اسم تخم‌مرغ‌پز که توش تخم‌مرغو می‌ذاری و دقایقی بعد می‌پزه تحویل می‌ده. دارم فکر می‌کنم مزیتش چیه نسبت به روشی که تخم‌مرغو می‌ذاریم تو یه قابلمه و یه کم آب می‌ریزیم که بپزه؟

۷. منتظر نوبت دکترِ مامان نشسته بودم. گوشیمو درآوردم چند صفحه قرآنی که با گروه ختم قرآن بانوچه و دوستان وبلاگی از ماه رمضون ادامه دادیمو بخونم. دنبال سورۀ مورد نظر می‌گشتم که دیدم خانومی که سمت راستم نشسته سرش تو گوشیمه و یواشکی به خانوم سمت راستش می‌گه ببین داره قرآن می‌خونه. صحبتاشون در راستای این داشت پیش می‌رفت که دختر خوبیه. قبل از اینکه کار به جاهای باریک کشیده بشه خیلی آروم مسیرمو سمت تلگرام و اینستاگرام کج کردم که نظرشونو راجع به دختر خوب بودنم تغییر بدم. موفق هم شدم.

۸. خونۀ یکی از اقوام خیلی نزدیک بودم. از شدت صمیمت منو تنها گذاشتن رفتن خرید. تو فاصله‌ای که تنها بودم تلفنشون زنگ زد. قطعاً هر کی بود با من کار نداشت ولی گفتم شاید سؤالی کار مهمی پیامی داشته باشه. برداشتم و خودمو معرفی کردم و نسبتم رو با صابخونه خاطرنشان کردم و گفتم که خونه نیستن و تا یه ساعت دیگه برمی‌گردن. خانم جوادی نامی بود که نه من اونو می‌شناختم نه اون منو. گفت باشه پس بعداً زنگ می‌زنم. بعد یهو انگار که یه سؤال جدید به ذهنش رسیده باشه پرسید مجردی؟ اینایی که از هر فرصتی حتی پشت تلفن برای پیدا کردن کیس مناسب استفاده می‌کننو درک نکردم هنوز.

۹. تا نوبت دکترِ مامان برسه یه نوبت هم برای خودم از یه متخصص دیگه گرفتم که برام چکاپ بنویسه. دو ساعتی منتظر موندیم و بالاخره آزمایشه رو نوشت و گفت برو طبقۀ بالا. کد رهگیریمو نشون مسئول آزمایشگاه طبقۀ بالا دادم گفتم باید با شرایط خاصی بیام برای این آزمایش؟ مثلاً ناشتا باشم؟ گفت آره. گفتم ناشتا از نظر شما با گرسنه فرق می‌کنه؟ مثلاً من الان گرسنه‌مه و شش ساعت پیش ناهار خوردم. تو این شش ساعت یه دونه میوه خوردم فقط. ناشتا محسوب می‌شم؟ گفت نه، باید ده ساعت چیزی نخوری. بهتره صبح بیای و حتی چایی هم نخوری.

۱۰. تو اون دو ساعتی که منتظر دکتر بودم همۀ نوشته‌های در و دیوار بیمارستانو خوندم و به همه جاش سرک کشیدم. این وسط با گفتاردرمانی هم آشنا شدم و ضمن آشنایی احساس تمایل هم نسبت بهش پیدا کردم.

۰۱/۰۶/۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 17

استاد شماره 3

مامان

نظرات (۶)

۱۱ شهریور ۰۱ ، ۰۶:۵۰ پلڪــــ شیشـہ اے

:))) فقط اون خانم جوادی. تیر تو مغزش :)))💣

پاسخ:
یادش می‌افتم خنده‌م می‌گیره. 

1. من اونجایی احساس پیری و خستگی کردم که دیگه وقتی جایی جغد دیدم، گوشی درنیاوردم که عکس بگیرم و برات بفرستم... یکیشم همین دیروز بود. ولی بپذیر که تقریبا هفته‌ای سه بار رو جغد می‌بینم و یادت میفتم و عکس نمیگیرم. خودم هیچی، از طرف تو هم که نگاه می‌کنم حس میکنم دیگه حوصله اون قدیما رو نداری که تک تک از جغد دیدناموم استقبال کنی :))

8. فکر میکردم اینایی که به هر دختر مجردی به چشم یه فرصت نگاه میکنن هیچوقت به تور من نمیخورن و من کوچولوتر از این حرفام، کاریم ندارن :| ولی بزرگوران با همه کار دارن. این اواخر ( یکی دو ساله ) ازینا هم می‌بینم. آخریشم همین دیروز که طرف تو باشگاه بلد نبود وزنه‌ی دستگاهی که باهاش کار می‌کنه رو تنظیم کنه و جلسه اولش بود. خودم براش درستش کردم و خودش هم یاد گرفت برا دفعات بعد. بعدش گفت خیلی مهربون و خانوم به نظر میای، مجردی که ایشالا؟ :|

10.میدونم که تحمل و علاقه‌ای به شغل‌های بیمارستانی و دیدن رنج و درد مردم نداری. اینکه از گفتاردرمانی خوشت اومده احتمالا برمیگرده به اون بخشی از وجودت که درست کردن/اصلاح کردن رو دوست داره :))

پاسخ:
یک. در پیر شدنم شکی نیست، ولی هنوز ذوق می‌کنم. آخرین جغدی که به دستم رسید هم دقایقی پیش بود.
ده. آره دقیقاً
۱۱ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۴۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

فقط منحرف کردن اون بنده‌خداها از قرآن به تلگرام و اینستاگرام.

وقتی بزرگان و اساتید نظر می‌دن  ناخودآگاه آدم احساس می‌کنه باید بیشتر دقت کنه و حساس تر می‌شه.

تخم‌مرغ‌پزه چه مکانیزمی برا پخت داشت؟

پاسخ:
مثل یه فِر کوچیک بود. شبیه یه ماهیتابه یا قابلمۀ برقی که تخم‌مرغو می‌ذاری توش که بپزه.
مزیتش این بود که نیاز به آب نداشت.

سلام. راستش اصلا مسیر رفت‌و‌آمدم اطراف راه‌آهن نیست بنابراین اون مغازه رو ندیدم و گرنه حتما یادت میفتادم. جز اون خیلی وقتها با دیدن عکس جغد یا حتی خود جغد یادت افتادم. سعی می‌کنم از این به بعد عکس بگیرم. 

پاسخ:
سلام
قربونت. کاش وقتی می‌ری حرم جغد ببنی، اونجا یادم بیفتی :دی

چکاپ خاصی بود؟ برام سوال شد که اگه چکاپ دوره‌ای بوده چرا رفتی پیش متخصص و سلسله مراتب رو رعایت نکردی؟

پاسخ:
نه، خدا رو شکر درد و مرض خاصی ندارم ولی چون خیلی وقت بود دکتر نرفته بودم و کلاً هم تا حالا چکاپ نرفته بودم، گفتم همه چیو چک کنم که اوکی باشه. خیلی کامل بود. چند شیشه خون گرفتن و نزدیک صدتا چیز رو تو خونم آزمایش کردن. جواب آزمایش سه‌تا برگۀ آچهار بود. شش موردش کمتر یا بیشتر از حالت عادی بود که باید برم پیش متخصص ببینم چی هستن.
در مورد دکتر هم تحقیق نکرده بودم. همین‌جوری شانسکی از یکیشون نوبت گرفتم. چون بیمارستان بودیم گزینه‌های زیادی روی میز داشتم.

تو حرم که تا به حال جغد ندیدم، ولی خیلی وقت‌ها یادت کردم، وقتی دختر ریزنقشی با کوله می‌بینم، وقتی زائر ترک‌زبان می‌بینم، ایام زیارتی که مخصوص زبارت می‌رم حرم و بعدش برای اطرافیانم و دوستانم دعا می‌کنم و...

پاسخ:
حس می‌کنم این روزا بیشتر از قبل نیاز دارم به دعای بقیه. این روزا که خودم دعایی ندارم.