۱۷۸۸- اجازه دادن
چند روز قبل از سفرم به تهران (شش روز رفتم تهران، شش ماه قراره خاطراتشو تعریف کنم براتون) یه سر رفتم سایت کرونا که کارت واکسنمو پرینت بگیرم. هر چند میدونستم نیازی بهش نیست و هر جا کد ملیمو بگم کافیه ولی یه درصد احتمال دادم یه جایی تو دانشگاه یا خوابگاه پرینتشم لازمم بشه و بخوان. نسخۀ فارسیشو گرفتم و دیدم انگلیسیشم هست. خواستم اونم بگیرم که دیدم برای کارت واکسن انگلیسی شمارۀ پاسپورت (گذرنامه) میخوان. رفتم پاسپورتمو بیارم اطلاعشو وارد کنم که دیدم انقضا یا اعتبارش تا همون روزه. از این نوع اتفاقات و تصادفها خوشم میاد و ذوق میکنم وقتی باهاشون مواجه میشم. فکر کن آدم چند سال نره سراغ پاسپورتش و کاری باهاش نداشته باشه، بعد دقیقاً روزی که مهلتش تموم میشه بره ببینه اِ امروز روز آخر اعتبارشه.
چند روز پیش، با مامان رفتیم پاسپورت جدید بگیریم. اعتبار مال اونم تموم شده بود. من درخواستمو نوشتم و فرمشو پر کردم و تموم شد. بعد که مامان فرمشو داد، مسئولش گفت اجازۀ همسرتونم لازمه. به بابا گفت باید برید دفترخونه، سند رسمی امضا کنید و اجازه بدید خانومتون پاسپورت بگیره. اون سند رسمی رو هم باید ضمیمۀ فرم مامان میکردیم. اجازۀ چند سال پیش هم قابلقبول نبود و باید هر سری که خانم شوهردار درخواست پاسپورت میکنه، شوهرش اجازۀ جدید بده بهش.
رفتیم دفترخونه و بابا یه سری سند و اینا امضا کرد و تموم شد. ولی من نمیتونستم حرص نخورم و غر نزنم نسبت به قوانین. لابهلای حرفامم هی به مامان میگفتن ببین هی چپ میری راست میای توصیه میکنی ازدواج کنم. بیا اینم از عواقب ازدواج، که حق مسلّمتم ازت میگیره. البته مامان معتقد بود این اجازه گرفتن قانون الهیه. اجازهٔ زن دست شوهرشه، عوضش فلانه و بهمانه.
همین «عوضش» هست که کارو خراب میکنه و نمیذاره حرفم اثر کنه. حق طبیعی آدمو میگیرن و عوضش یه سری امکانات میدن که صدات درنیاد. یه چیز دیگه هم هست و اونم محبت و عشق و این حرفاست که باعث میشه طرف حس بدی نسبت به اجازه گرفتن و وظایف و تکالیفش نداشته باشه و به این چیزا فکر نکنه.
دقیقا چه امکاناتی؟