۱۷۱۶- پارسال دوست، امسال آشنا
سالها پیش دوتا همکلاسی داشتم که باهاشون خیلی صمیمی بودم و بهنوعی میشد گفت دو تن از نزدیکترینهای اون مقطع زمانی بودن و هر روز حداقل سیزده چهارده ساعت باهم در ارتباط بودیم. با یکیشون هر ترم هفت روز هفته هفت صبح تا هفت شب بیست واحد درس مشترک داشتم و با یکیشونم که یه شهر دیگه بود بیستوچهارساعته صفحۀ جیتاکمون باز بود و در حال گفتوگو. خوانندههای ثابت وبلاگم هم بودن هر دو. الان ولی نه میدونم کجای دنیا چی کار میکنن و در چه حالن، نه تو این چند سال سلامی و کلامی بینمون ردوبدل شده. متقابلاً اونا هم از من بیخبرن. دو سال پیش که روز زن و ولنتاین مصادف شده بود، یکی از این دو همکلاسی، همونی که هر ترم هفت روز هفته هفت صبح تا هفت شب بیست واحد درس مشترک داشتیم پست تبریک تولد خانومشو گذاشته بود. تا پستشو دیدم با خودم گفتم چه جالب! امروز برای همسرش هم روز تولده هم روز زن هم ولنتاین. بعد داشتم فکر میکردم آدما تو این شرایط سهتا کادو میگیرن یا طرف مقابلشون با تیرِ یه کادو سه نشون میزنه؟ امسالم اتفاقاً روز مرد و ولنتاین مصادف شد و اون یکی همکلاسی که همونی باشه که یه زمانی بیستوچهارساعته صفحۀ جیتاکمون باز بود پست تبریک تولد شوهرشو گذاشته بود. این دفعه هم باز با همون ذوقِ دو سال پیش با خودم گفتم امروزم برای فلانی هم روز تولده هم روز مرد هم ولنتاین. چه جالب که تولد همسر هر دو دوستم تو یه روزه. بعد روی واژۀ «دوست» متوقف شدم. فکر کردم به معنیش، به مفهومش، به ارتباطی که سالهاست در جریان نیست. این دوستی ما خیلی وقته که متوقف شده و فکر کردم شاید بهتر باشه برای زمان حال یه واژۀ دیگه رو جایگزینش کنم. مثلاً آشنا، یه آشنای دور، قدیمی.
قبلاً هم گفته بودم؛ یکی از واقعیتهای تلخی که وجود داره ارتباطها یا دوستیها یا دوستهای دورهایه. یه مدت با کسی خیلی صمیمی میشی، باهاش کلی حرف میزنی، کلی خاطره میسازی، کلی چیزای خوب اتفاق میافته، کلی اینتراکشن یا تعامل و اثر متقابل داری، ولی بعد از یه مدت حتی از همدیگه خبر هم ندارین. حس غریبگی با کسی که یه زمانی صمیمیت بسیار زیادی داشتین غم عمیقی داره. دنیا پُر شده از آدمایی که قدرت پیام دادن به کسی که قبلاً باهاش صمیمی بودن رو ندارن.
+ به یاد ولنتاین شش سال پیش، به یاد یه همچین شبی