۱۵۸۴- سنگ قبر آرزو
تو یه قسمت از سریال لحظۀ گرگومیش پدرِ رازمیک میمیره و تو سکانس مراسم خاکسپاریش، حامد و یاسمن که از دوستان خانوادگی مرحوم هستن بعد از سالها، سر خاک میبینن همو. سری به نشانۀ سلام برای هم تکون میدن و مثل یه غریبه از کنار هم رد میشن. امروز صبح برای دکتر رنجبر مراسم ختم و یادبود گرفته بودن. از استادان محبوب دانشکدۀ اسبقم بود. چند روز پیش فوت کرد و عمرشو داد به شما. مراسمش مجازی بود و من هم شرکت کرده بودم. وقتی فهرست حاضرین رو اسکرول میکردم و از کنار اسمایی که یه زمانی آشنا و حالا خیلی غریبه بودن رد میشدم، یاد اون سکانس افتادم.
یکی از واقعیتهای تلخی که وجود داره ارتباطها یا دوستیها یا دوستهای دورهایه. یه مدت با کسی خیلی صمیمی میشی، باهاش کلی حرف میزنی، کلی خاطره میسازی، کلی چیزای خوب اتفاق میافته، کلی اینتراکشن یا تعامل و اثر متقابل داری، ولی بعد از یه مدت حتی از همدیگه خبر هم ندارین. حس غریبگی با کسی که یه زمانی صمیمیت بسیار زیادی داشتین غم عمیقی داره. دنیا پُر شده از آدمایی که قدرت پیام دادن به کسی که قبلاً باهاش صمیمی بودن رو ندارن.
+ به وقتِ ششمین سالگرد.