۱۷۰۵- ای نامه که میروی به سوی حضرتعالی
نزدیک ظهر مسئول آموزش دانشکدۀ ارشدم با شمارۀ همراه شخصیش تماس گرفته بود و از اونجایی که گوشیم اغلب روی حالت بیصداست و سرم گرم سایت نمایشگاه کتاب و انتخاب کتاب بود صدای لرزشش رو متوجه نشده بودم. بعداً بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم و زنگ زدم آموزش که اگه رفته بود و نبود و جواب نداد مزاحم شمارۀ شخصیش نشم. البته خانم میم روی این چیزا حساس نیست و نصف شبم زنگ بزنی کارتو پیگیری میکنه، ولی یه همکلاسی داشتم که کارمند اونجا بود و حساس بود روی این چیزا. حدودای دو زنگ زدم و جواب داد و گفت بچهها پایاننامهتو خوندن و حالا باید تأییدیۀ استاد راهنماتو بگیری که بعدش صحافی کنی که بعدش ما هم مدرک ارشدتو بفرستیم برای دانشگاه دورۀ دکتری. منظورش از بچهها دو نفر از ورودیای بعد از ما بودن که یکیش سربازیشو اونجا سپری میکنه و یکیشم فکر کنم استخدام شده. اون همکلاسی حساسم هم چندین ساله که کارمند اونجاست و جزو بچهها نیست. گفتم خب چجوری تأییدیه بگیرم از استادم؟ مگه بچهها تأیید نکردن؟ گفت یه نامه خطاب به استادت بنویس بگو پایاننامهتو بر اساس شیوهنامۀ جدید اصلاح کردی و نظر استاد داور و استاد راهنما و مشاورها رو اعمال کردی و برامون ایمیل کردی و بچهها چک کردن و همه چی درسته و حالا میخوای صحافی کنی. ازش بخواه اصلاحات رو تأیید کنه و بهت اجازه بده که صحافی کنی. تلفنی هم نمیشه و باید حتماً نامه بنویسی براش. پرسیدم قبل از من کسی این کارو انجام نداده که من نمونۀ نامهشو ببینم؟ شش هفت نفر قبل از من دفاع کرده بودن؛ پنج نفر از ورودیای خودمون و دو سه نفر از ورودیای بعدیمون. چند نفرم تقریباً همزمان با من دفاع کردن. گفت نه، اونا هنوز نیومدن دنبال مدرکشون. گفتم دو نفرشون یه سال قبل از من دکترا قبول شدن؛ اونام نیومدن دنبال مدرک ارشدشون تا حالا؟ گفت نه تو اولین دانشجویی هستی که پیگیر مدرکتی. گفتم باشه پس تا شب نامه رو مینویسم میفرستم براتون که برسونید دست استاد راهنما.
در حال حاضر ضمن اینکه الهی بمیرم برای مدرکهایی که کسی تا حالا نرفته سراغشون که حتی بگیرن بذارن درِ کوزه آبشو بخورن، برای خودم هم که دارم دو خط جملۀ ساده و شفاف رو میپیچونم که رسمی و اداری و پرطمطراقش کنم که تهش تأییدیۀ اصلاحات رو بگیرم هم بمیرم الهی. تازه امروز دوز سوم واکسنم هم زدم و بازوی راستم هم اوف شده و فردا هشت صبم جلسه دارم (حین نوشتن این سطر استادم پیام داد که میشه جلسه بمونه برای ساعت ۱۰ و گفتم بله چرا که نه). البته اگه زلزله نیاد و میکروفن استاد یاری کنه :|
بعد حالا کل نامهای که نوشتم یه طرف، اون «صمیمانه از حمایتها و رهنمودهای حضرتعالی سپاسگزاری میشودِ» تهش هم یه طرف.
من هر روز از ایننامههای( مزید استحضار حضرتعالی) دارم مینویسم و هنوز این کلمه برام نامانوسه و احساس پاچهخواری بهم دست میده.