۱۴۴۳- از هر وری دری ۲
هفده. یه بندهخدایی هست که چند ساله تو کار مخزنیه. اسم و روش کارشم ثابته. بدین صورت که کاملاً مؤدبانه میره تو صفحهٔ اینستای دخترا و ضمن عذرخواهی فراوان، دایرکت میده و میگه اینستای شما رو از لینکدین پیدا کردم و متوجه شدم تو فلان دانشگاه درس خوندید. من نیز تحصیلات قابلقبولی دارم. دنبال همسر باسوادم و تحقیق کردم و فهمیدم شما از این ویژگی برخورداری. سپس اطمینان خاطر میده که اگه جوابت مثبت باشه از طریق خانواده وارد عمل میشه و قصد مزاحمت نداره و نیتش خیره. اگه جواب ندی یا جواب رد بدی، نه اسمشو عوض میکنه نه متن پیامشو. فقط از ابتدای پیامهاش، اون سلام خانم فلانی رو ویرایش میکنه و اسم یه خانم جدید رو مینویسه و میفرسته برای یه دختر دیگه. یکی دو سال پیش برای یکی از دوستام پیام داده بود و اونم طبعاً جواب رد داده بود بهش. چون با دوستام راجع به این مسائل صحبت نمیکنم در جریان نیستم تا حالا برای چند نفر دیگه هم فرستاده این پیامو. حالا نمیدونم لیستی که دستشه رو بر چه اساسی مرتب کرده، ولی بالاخره نوبت منم رسید و منم چند روز پیش اون پیامه رو دریافت کردم. ولی مخم زده نشد و با خونسردی بدون اینکه حتی جوابشو بدم بلاکش کردم.
هفدهونیم. از اونجایی که چند ساله اسم همین آقای مخزن ناکام رو برای پسرم انتخاب کردم، برگشتم به بابا میگم یکی اسمش مثلاً قلی باشه، ثبتاحوال میذاره اسم پسرشم بذاره قلی؟
هفدهوهفتادوپنجصدم. جدی اگه یه وقت اسم مراد، امیرحسین بود چی کار کنم؟
هجده. مامانم دو ساله بازی آمیرزا رو نصب کرده رو گوشیش و از اون موقع تا حالا همۀ بازیای روزانهشو انجام داده و یه وقتی انقدر میره جلو که برنامه پیام میده سؤالامون تموم شده و صبر کنین داریم سؤال جدید طرح میکنیم. با اینکه پاسخنامهش تو اینترنت هست، ولی تقلب نمیکنه و هر جا گیر میکنه میاد سراغ من. ظهر اومده شش تا حرف «ا» و «د» و «ر» و «ز» و «م» و «ن» رو گذاشته جلوم میگه سه چهارحرفیاشو پیدا کردم ولی کلمۀ ششحرفیش نمیدونم چیه. گفتم مرادو زدی؟ :دی گفت آره اونو همون اول زدم. مادرو چی؟ اونم زدم. ششحرفیو پیدا کن. یه کم فکر کردم. نادرو چی؟ چهارحرفیا رو زدم. دنبال ششحرفیام. یه کم دیگه هم فکر کردم. تقلب هم نمیذاره بکنم از گوگل. میگم رمزدانو بزن. میگه رمزدان چیه؟ میگم یه ظرفه که توش رمزا رو میریزن نگهمیدارن :| مرزدان رو هم بزن. اونم ظرفیه که توش مرزها رو نگهداری میکنن. پوکرفیس نگام میکنه. دوباره یه کم دیگه فکر میکنم و میزنم زیر خنده و حالا نخند کی بخند. بین خندههام میگم پیدا کردم پیدا کردم. میگه خب بگو. میگم فقط میتونم یه کم راهنماییت کنم. میگه خب راهنمایی کنم. میگم در آینده قراره همچین کسی بشی. سریع «مادرزن» رو وارد میکنه و میره مرحلهٔ بعد. بعد با یه قیافۀ کاملاً جدی میگه چشمم آب نمیخوره. تو از این خاصیتا نداری :|
هجدهونیم. حالا من گیر داده بودم که ببین این یه نشونهست که سه تا از جوابای این مرحله مادر و مراد و مادرزنه. تو بهزودی مادرزن میشی. فقط از اونجایی که نادر هم تو جوابا بود، امیدوارم اسمش نادر نباشه. یاد نادرشاه افشار میافتم که پسرش شاهرخو کور کرد :|
نوزده. با یه تعداد از دوستای دختر دورۀ کارشناسیم تماس تصویری گروهی داشتم. خلاصۀ مباحثو اینجا میذارم که بماند به یادگار. در ابتدا هر کی یه شرح مختصری از آنچه گذشتِ خودش داد. راجع به درس و دفاع و مصاحبه صحبت کردیم، راجع به شیوع کرونا، هزینهٔ اسنپ و رفتوآمد، هزینۀ چاپ مقاله، مسافرت و وسایل حملونقل، تحصیل مجازی و دورکاری، سربازی برادران و شوهران، سریال دل و همگناه (ندیدمشون من)، هیئت علمی شدن یاسمن، نشستن نیکا خواهرزادهٔ مریم (تازه متولد شده)، سن محمدجواد پسر مطهره (تازه متولد شده اونم)، زمان خوابیدن و شیر خوردن بچهها. همچنین عملکرد بعضی از اساتیدمون رو موردنقد و بررسی قرار دادیم. راجع به آغاز به کار وبلاگ منم صحبت شد (اونجا که پرسیدن چه خبر؟ نرگس گفت هر خبر جدیدی جز چیزایی که تو وبلاگ نوشتی بده بهمون). آخرشم به جای عکس یادگاری اسکرین شات گرفتیم :|
بیست. داشتم پستای آموزشگاه رانندگی بلاگران جوان! رو میخوندم. یادم افتاد مربی من مرد بود و قانون آموزشگاهها اینه که آموزندههای خانم (چی میگن به اونی که داره رانندگی یاد میگیره؟) اگه مربیش مرد باشه باید همراه داشته باشه. خب با همین استدلال باید مریض زن وقتی میره پیش دکتر مرد همراه داشته باشه و دانشجوی دختر اگه استادراهنما و مشاورش مرد بود همراه داشته باشه و مسافر زن وقتی سوار تاکسی میشه اگه راننده مرد بود، همراه داشته باشه. نمیفهمم چرا کسی تا حالا اعتراض نکرده لغو کنن این قانونو. هر کی خواست و احساس نیاز کرد با خودش همراه میبره دیگه. چرا بهشکل قانون درشآوردن آخه :|
بیستونیم. من یه وقتی تو این مملکت یه کارهای شدم، اول این قانونو ملغی (بخونید ملغا) میکنم. بعد به اتباع غیرایرانی هم بدون اعمال شاقه گواهینامه میدم :|
بیستویک. صبح یه پیام ناشناس تو تلگرام داشتم از یکی که خودشو سالپایینی معرفی کرد. گفت فلانی (فامیلیشو گفت) هستم. کمک لازم داشت و شمارهمو خواست. استادمون یه گروه داره؛ هر سال دانشجوهاشو اضافه میکنه اونجا. آیدی منو از اون گروه پیدا کرده بود و اومده بود پیوی. چون دیده بود برای اون یکی سالپایینی پرسشنامه درست کردم، فکر کرده بود تو کار دستگیری از مستمندانم. شمارهمو دادم و همون موقع زنگ زد. چون اسم کوچیکشو نگفته بود نمیدونستم پسره یا دختر. عکس پروفایلشم طبیعت بود. جواب تلفنشو دادم و تعجب کردم که پسره. معمولاً روال اینجوریه که دخترا بیشتر کمک میخوان و پسرا اگر هم کمک بخوان از دخترا کمک نمیخوان. حالا این زنگ زده بود و تو همون ثانیههای نخستین داشت از بدبختیاش میگفت و اینکه اگه پروپوزالشو تا آبان تحویل نده محروم میشه. موضوع رو گفت و ازم خواست براش پروپوزال بنویسم. پیشنهاد بهشدت بیشرمانهای بود که نمیدونستم چجوری به محترمانهترین شکل ممکنش بگم نه. کلی راهنماییش کردم، ولی تهش باز گفت شما بنویسید. آخرش یه پایاننامه مشابه موضوع خودشو معرفی کردم گفتم برید این دانشجو یا استادشو پیدا کنید و ازشون راهنمایی بخواید. موضوعش برای من انقدر ساده بود که میتونستم در عرض دو ساعت براش بیست صفحه پروپوزال بنویسم و حداقل یه تومن دستمزد بگیرم. ولی کیه که ندونه من چقدر متنفرم از آدمایی که کارشونو میسپرن بقیه انجام بدن و متنفرترم از اونایی که این کارو برای اونا انجام میدن.
بیستویکونیم. یکی از کارهای زشتی که بعضی از دانشجوهای باهوش و درسخون و حتی استادها میکنن اینه که برای یه عده دانشجوی بیهوش و درسنخون پروپوزال و مقاله و پایاننامه مینویسن و ازشون پول میگیرن. وقتی میشنوین فلانی مقالهشو خریده، از این زاویه هم به قضیه نگاه کنین که یکی مقالهشو فروخته که این تونسته بخره. با اینکه من همیشه تو مراحل مختلف کارهای همکلاسیام کمکشون میکنم، ولی برای خودم یه سری اصول و خط قرمز دارم که بهشدت پایبندم بهشون. اولین اصلم اینه که نقص کارشو خودش رفع کنه، یا رفع کردنشو یاد بگیره. مثلاً همین چند وقت پیش مقالۀ دوست همکلاسیم بهخاطر نحوۀ نوشتن فرمولها رد شده بود و همکلاسیم ازم خواست درستش کنم. پیشنهاد یه مبلغی رو هم بهم داد. گفتم اگه مشکلش صرفاً مربوط به ورد یا هر چیزی باشه که به تخصص اون فرد مربوط نمیشه بدون دستمزد هم راهنماییش میکنم و درستش میکنم. البته بهشرطی که خودش هم یاد بگیره. ولی اگه چیزی باشه که تخصصیه و خودش باید بلد میبود و بلد نیست و نمیخواد هم بلد بشه!، دهبرابر اون مبلغم بدین بهم انجام نمیدم و هر چقدر هم محتاج اون پول باشم بازم انجامش نمیدم. چون که اون فرد قراره از اون مقاله یا پایاننامه استفاده کنه و به مدارج بالا برسه و مدیری رئیسی استادی کسی بشه. درسته که من نمیتونم مانع به قدرت رسیدن افراد کملیاقت بشم، ولی حداقل کاری که از دستم برمیاد اینه که روند رشد و ترقیشونو تسریع نبخشم. و تقریباً همکلاسیای خودم به این اخلاقم واقفن و میدونن تو این زمینهها همکاری نمیکنم با کسی. ولی از اونجایی که سالپایینیا از این ویژگیم آگاهی ندارن، به خودشون اجازه میدن که ازم بخوان براشون پروپوزال، مقاله یا پایاننامه بنویسم. یهجوری هم مطرح میشه که انگار یه درخواست عادیه و حالا اگه من نه، یکی دیگه. میرن سراغ یکی دیگه.
بیستودو. یه بنده خدایی که خودشو با فامیلیش معرفی کرد و نفهمیدم خانمه یا آقا، یه پرسشنامه برام فرستاده پرش کنم و پیشاپیش تشکر هم کرده بابت همکاریم در پیشبرد تحقیقش. بعد در پاسخ به این سؤالم که شما؟ میگه دانشجوی فلان دانشگاهم و شمارهتونو با اجازۀ سازمان سنجش، از فلان دانشگاهی که برای مصاحبهش دعوت شده بودید گرفتم. حالا من با اینکه دعوت شده بودم نرفته بودم مصاحبه. شخصیتم هم اینجوریه که هر کی پرسشنامه بده دستم جواب میدم که آمار و تحقیقش جلو بره. ولی حداقل انتظارم این بود که ازم اجازه گرفته بشه بعد شمارهم در اختیار محقق قرار داده بشه.
بیستوسه. هیچ وقت فکر نمیکردم به مرحلۀ میوت کردن استوری و پستای اینستای کسی برسم. یه سری از جوانان اقوام هر روز چهل تا پست و استوری میذاشتن از شکست عشقی و سخنان بزرگان. دوست ندارم همچین پستایی رو. روم هم نمیشد آنفالو کنم. لذا میوتشون کردم. بعد حالا من جرئت ندارم تو صفحۀ فامیلا یه بیت شعرِ حتی حماسی بذارم. که حرف درنیارن پشت سرم که رفته تهران به جای درس خوندن عاشق شده :| اون وقت اینا چجوری این همه شعر عاشقانه میذارن و کسی کاریشون نداره؟
بیستوسهونیم. شاعر میگه:
«و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟»
بیستوسهوهفتادوپنجصدم. شما حرف درنمیارین دیگه، مگه نه؟ بهنظرم جوابش هر روز، هر ساعت، هر ثانیه، یا هر لحظه هم میتونه باشه.
بیستوچهار. اون مسابقههای روزانۀ کتابپلاس یادتونه؟ چند ماه پیش، این سؤالو اشتباه جواب دادم و باختم و از اون موقع تا حالا همچنان دارم به این فکر میکنم که علت ازدواج داستایوفسکی چی بوده؟ مثل اون سؤال تروبتسکوی رفته رو مخم :|