۱۴۰۸- معمای دو رامین
دیروز به یکی از همکارای سابقم که دکترای زبانشناسی داره، پیام دادم و ازش راجع به استادهای زبانشناسیِ یه سری از دانشگاهها سؤال کردم. با این همکارم سال ۹۴ تو ایرانداک آشنا شدم. من اون موقع ترم اول ارشد بودم و اون در حال دفاع دکترا بود. هردومون سرگروه بودیم. پروژه چهار تا سرگروه داشت که سه تاشون دکترای زبانشناسی بودن و من تازه ترم اول ارشد بودم. رشتهٔ کارشناسیمم مرتبط نبود و یهجورایی صفرکیلومتر محسوب میشدم. ولی چنان قابلیتی از خودم نشون دادم که همه فراموش کردن من هنوز یه واحدم از زبانشناسی پاس نکردم. رئیس پروژه روز آخر میگفت من تا حالا فکر میکردم شما هم مثل بقیه دانشجوی دکترایی. بعد از اون پروژه دیگه این همکارمو ندیدم تا دیروز که پیام دادم و ازش راهنمایی خواستم. وقتی فهمیدم الان خودش هیئت علمی یکی از همون دانشگاههاییه که راجع بهشون ازش سؤال کردم کرک و پرم ریخت. قشنگ دست و پامو جمع کردم و بقیهٔ پیامامو رسمیتر پرسیدم. چون که داشتم با یه استاد صحبت میکردم و این احتمال وجود داشت تو جلسهٔ مصاحبه ببینمش. لذا باید حواسم به سؤالایی که داشتم ازش میپرسیدم بود. حس اینکه توسط دوست و همکارت موردمصاحبه واقع بشی یه حس عجیبیه که نمیشه وصفش کرد. متأسفانه دستور زبان فارسی، مؤنث و مذکر نداره و الان من مجبورم خاطرنشان کنم که دارم در مورد همکار خانوم صحبت میکنم. اگه متنو به عربی یا انگلیسی مینوشتم، همون ابتدای متن، اونجا که گفتم «ازش راهنمایی خواستم» میتونستم با یه ضمیر مذکر یا مؤنث بعد از «از» این اطلاع رو بهتون بدم و مجبور نباشم این همه توضیح به متنم اضافه کنم. خلاصه یه کم اطلاعات گرفتم ازش راجع به اینکه کجا کدوم استاد روی چی کار میکنه. من مینوشتم و اون ویس میفرستاد. توضیحاتش که تموم شد، گفتم بین این استادها هیچ کدوم رایانشی نبودن. ازش پرسیدم کسیو میشناسه تو این حوزه کار کرده باشه یا نه. گفت آقای گلشاهی رو میشناسه که همدانشگاهیش بوده و ایرانداک هم بوده و حالا هیئت علمی فلانجاست. چون ویس میداد، دقیق نفهمیدم میگه گلشاهی یا گلشائی. حالا یه فلاشبک بزنیم به روزایی که میرفتم ایرانداک برای جلسات همین پروژه. اتاق رئیس ما انتهای سالن، سمت چپ بود. از آسانسور که میومدی بیرون، همون ابتدای سالن، دفتر یکی از استادهای اونجا بود به اسم رامین گلشائی. نمیدونستم تخصصش چیه و چه شکلیه و چند سالشه، ولی هر بار که اسمشو میدیدم، یاد رامین پسر همسایهٔ ششسالگیم میافتادم، یاد دو تا از خوانندههای وبلاگم، یاد دو تا از بلاگرا و دو تا از همدانشگاهیام. حتی یاد منظومهٔ ویس و رامین و دانشجوی استاد شمارهٔ ۱ هم میافتادم. ینی من تو اون چند ثانیه که از آسانسور میومدم بیرون، تا بپیچم دست چپ، یاد و خاطرات رامینهای پیرامونم زنده میشد. بعدها که تصمیم گرفتم تو کنکور علوم شناختی شرکت کنم، دیدم یکی از منابع آزمون رو همین رامین گلشائی ترجمه کرده و دیگه هر موقع کتابو میگرفتم دستم، یاد ایرانداک میافتادم و یاد پسر همسایهٔ بیستودو سال پیشمون و دو تا از خوانندههای وبلاگم و دو تا از بلاگرا و دو تا از همدانشگاهیام و حتی یاد ویس و رامین و دانشجوی استادم. حالا برگردیم به زمان حال و دوباره فلاشبک بزنیم به چند وقت پیش که لینکدینم رو فعال کردم. لینکدین افرادی که فکر میکرد ممکنه من بشناسمو هی معرفی میکرد که دنبالشون کنم. چون کلی دوست تو حوزهٔ زبانشناسی تو لینکدین داشتم، بهواسطهٔ اونا لینکدین چند تا از استادامم دنبال کردم و بهواسطهٔ این استادها، دوباره چند تا استاد دیگه معرفی کرد. یکی از این استادها رامین گلشائی بود. حالا وقتی این همکارم گفت آقای گلشاهی رو میشناسه که تو حوزهٔ رایانشی هم کار کرده، من بیهوا گفتم رامین گلشائی؟ گفت نه، گلشائی نه، گلشاهی. ولی تأیید کرد که آره اسمش رامینه. گفتم خب اگه این اون نیست، چجوری اسمش همونه؟! اینجا بود که اون معما شکل گرفت. دوستم داشت در مورد رامین گلشاهی حرف میزد، من در مورد رامین گلشائی. دوستم تربیت مدرس درس خونده بود و همکلاسیش که همون گلشاهی باشه هم اونجا درس خونده بود و گوگل میگفت رامین گلشائی هم فارغالتحصیل همون دانشگاهه. دوستم میگفت گلشاهی یه زمانی ایرانداک بوده. خب منم هر موقع میرفتم ایرانداک، هر موقع از آسانسور خارج میشدم، تا بپیچم دست چپ، اسم رامین گلشائی رو روی در اتاقش میدیدم. به دوستم گفتم این همونه ها. گفت نه اینی که من میگم گلشاهیه. هر دو اسم رو گوگل کردم، هر دو رو بهعنوان زبانشناس آورد. البته یکی معروفتر. تو مقالههاشون اسم انگلیسیشونو چک کردم. متفاوت بود. آخر یکی هی بود یکی ای. چون تو فارسی هم یکیشون گلشاهی بود یکیشون گلشائی. موضوع مقالهها شبیه هم بودن. رزومههاشون هم. این همه شباهت زیادی عجیب بود. حدسم این بود اسمشو عوض کرده، یا دو تا اسم داره، یا؟ نمیدونم. اگه لااقل اسمشو به انگلیسی یکسان مینوشت میگفتم فارسیش اشتباه تایپی داره. ولی اینا دو فرد کاملاً مجزا بودن. مجزا، در عین شباهت. چارهٔ کار این بود که عکس لینکدین آقای گلشائی رو برای دوستم بفرستم و ازش بپرسم آیا همکلاسیت (گلشاهی) ایشونه یا نه. به چند دلیل نتونستم این کارو انجام بدم. دلیل اول این بود که این دوستم الان استاد بود و اتفاقاً استاد یکی از دانشگاههای مدّنظرم برای مصاحبه بود و نمیخواستم فکر کنه دارم با این سؤالا رفاقت قدیممون رو مستحکمتر میکنم و قصدم اینه که با اطالهٔ کلام بهش نزدیکتر بشم. تازه همین آقای گلشاهی یا گلشائی هم هیئت علمی همون جا بود. نمیخواستم فکر کنه هدفم اینه به اون استاد هم نزدیک بشم. چون که روال اینه دانشجو قبل از مصاحبه بره استادها رو شناسایی کنه و باهاشون صحبت کنه و خودشو بهشون بشناسونه. اینجوری احتمال قبولیش بیشتر میشه. من چون این روال رو دوست ندارم، نه چنین قصدی داشتم نه میخواستم فکر کنه چنین قصدی دارم. فقط میخواستم قبل از مصاحبه استادها رو بشناسم و مثل ارشد نشه که تازه سر جلسه فهمیدم دکتر حداد رئیس فرهنگستانه. لذا وقتی فهمیدم این دوستم، خودشم استاده بابت راهنماییاش تشکر کردم و سریع به صحبتمون پایان دادم. بعداً از چند نفر از همکارا و دوستای دیگهم هم پرسیدم ببینم این دو نفرو (گلشائی و گلشاهی)، یا حداقل یکی از این دو نفرو میشناسن یا نه که همهشون گفتن نه، نمیشناسن. بعدشم یهجوری میپرسیدن چطور؟! که مجبور میشدم از اول همینایی که به شما گفتمو برای اونا هم توضیح بدم. یه راهشم اینه از خود گلشائی بپرسم که با توجه به اینکه اونم الان استاده، صورت خوشی نداره. لذا فعلاً بیخیال یافتن پاسخ این پرسشم که آیا گلشاهی همون گلشائیه یا اینا باهم فرق دارن و از دو هویت جدا برخوردارن. اگه جدا باشن که این همه شباهت شگفتانگیزه. اگرم یه نفر باشن که هیچ توجیهی ندارم که چرا با دو اسم متفاوت کتاب و مقاله نوشتن.
+ عنوان پست رو به قیاسِ عنوان معمای دو برادر نوشتم.