پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۴۰۵- نگیم سرده، نگیم از دهن افتاده

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ق.ظ

تو یادداشت‌های گوشیم یه یادآوری هست به اسم آش علی‌بابا. تو بخش کارهایی که باید انجام بدم. فکر کنم اوایل آذر پارسال بود. تهران یه کاری داشتم و یه چند روزی اونجا بودم. هر ماه یه بار، دو ماه یه بار و گاهی هم ماهی سه چهار بار می‌رفتم تهران و چون درسم تموم شده بود و خوابگاه نداشتم، یه شب خونۀ این فامیل بودم، یه شب خونۀ اون فامیل، یه شب خوابگاه این دوستم، یه شب خوابگاه اون دوستم و بعضی شبا هم بنیاد سعدی که حکم خوابگاهو داشت. طول روز هم از این سر شهر می‌رفتم اون سر شهر برای فلان کار و فلان جلسه و نه زمان غذا خوردنم مشخص بود، نه مکانش، نه اینکه چی قراره بخورم. تو یکی از همین سفرها بود که یکی از خواننده‌های وبلاگم آش علی‌بابای میدان توحیدو پیشنهاد کرد. برگشته بودم خونه. گفتم این سری که نشد؛ سری بعدی که رفتم تهران، حتماً می‌رم امتحانش می‌کنم. چون که من عاشق آشم. نوشتم تو لیست یادآوری. یکی دو هفته بعد باز دوباره مسیرم افتاد سمت تهران. از اونجا رفتم مشهد برای کنفرانس و وقتی برگشتم تهران یه گروه تلگرامی درست کردم اسمشو گذاشتم آش علی‌بابا. به دوستام اطلاع دادم هر که دارد هوس آش علی‌بابا بسم‌الله. ششصد تا پیام بینمون رد و بدل شد تا بالاخره تونستیم روز و ساعتشو هماهنگ کنیم. اسم گروهو گذاشتم «آش علی‌بابا، دوشنبه ۱۰ تا ۱۲». سنجاق کردم همه ببینن. عکس کاسۀ آش نیکوصفتم گذاشتم به‌عنوان عکس گروه. ولی آلودگی هوا برنامه‌هامونو ریخت به هم. مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها و اداره‌ها و همهٔ شهر تعطیل شد و دیگه نمی‌شد رفت بیرون. دو سه تا از جلسه‌هام لغو شدن و نتونستم همۀ کارامو انجام بدم و برگشتم خونه. اسم گروهو عوض کردم گذاشتم «آش علی‌بابا، به وقت دیگری موکول شد». از اون موقع تا حالا نه تونستم برم تهران، نه پیامی تو گروه گذاشته شد، نه دیگه اون جمعو میشه جمع کرد. و نه خودم حس و حال گذشته رو دارم که تنها برم آش بخورم. دلم هم نمیاد از یادداشت‌هام پاکش کنم که یادم نیاره خواسته‌های سردشده و ازدهن‌افتادهٔ گذشته رو.

همین‌جوری که داشتم به آرزوهای ازدهن‌افتاده‌م فکر می‌کردم که بس که به‌وقتش نشد، شوقم رو نسبت بهشون از دست دادم، یاد پستِ نگیم کشکش کمه افتادم. اتفاقاً اون پستم راجع به آش بود؛ آشی که استعاره از خواسته‌هامونه. دیدم اون سری نگار اینا کنار آش بهمون شکلات هم داده بودن :)) 

پ.ن۱: آقازاده رو نمی‌بینم ولی در جریان سکانس آش و هشتگ کاسۀ آش و شکلاتش هستم و حالا اگه یه وقت حسشم داشتم تنهایی برم علی‌بابا دیگه روم نمیشه برم تو و از یارو یه کاسه آش بخوام :| با این فیلم‌نامه‌هاشون :| ضمن اینکه ما آش و شکلات می‌گرفتیم وقتی آش و شکلات گرفتن هشتگ نبود :|

پ.ن۲: پستِ «نگیم کشکش کمه» رو تاسوعای پارسال نوشته بودم. امسال تاسوعا خونه موندیم. امسال نه آش داشتیم، نه شله‌زرد، نه چارتایی مثل هر سال رفتیم امامزاده شمع گرفتیم، نه تو لیوان جغدی چای هیئت خوردیم.

۹۹/۰۶/۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

غمی

محمدرضا

نگار

پریسا