۱۳۸۹- سفری میباید، سفری بیهمراه؛ گم شدن تا تهِ تنهایی محض
درگذشتگان ۱۳۸۷ و ۱۳۸۹. تصمیم جدیدی گرفتم مبنی بر اینکه در کنار عکسنوشتها و سفرنوشتهایی که مصادف با شمارهٔ پستها هستن، یادی هم بکنم از عزیزانی که تو اون سالها از دست دادم و بند جدیدی تحت عنوان درگذشتگان اون سال به هر پستم اضافه کنم. پدربزرگ و مادربزرگ مادریمو وقتی ابتدائی بودم از دست دادم و تاریخ دقیقش یادم نیست. سال ۸۷ مادربزرگ پدرم فوت کرد. مامانِ بابابزرگم. با محمدرضا و پریسا اینا زندگی میکرد؛ چون که پدر و مادر محمدرضا و پریسا هردوشون نوههای ایشون بودن. هر سال تو مناسبتها، تاسوعا و عاشورا و سیزدهبدر و یلدا و تولدهامون، تو همهٔ مراسمهامون حضور داشت. عاشق سس مایونز بود. هر موقع سسو خالی میکنیم رو سالاد میخندیم و یادش میافتیم. خردادماه فوت کرد. البته من همیشه فکر میکردم سال فوتش ۸۸ هست و من خرداد سال ۸۸ سوم دبیرستان بودم و توی مراسم ختم و کفن و دفن منتظر نتایج المپیاد ادبی. ولی شاهدان قضیه میگن سال فوتش ۸۷ بود و تو دوم دبیرستان بودی اون موقع. لابد ۸۸ تو مراسم سالگردش من منتظر نتایج بودم. سال ۸۹ هم پدربزرگم فوت کرد. مردادماه. درست قبل از اعلام نتایج کنکور. نبود و ندید وقتی نتایج اومد. پدربزرگم هم عاشق ترشی بود. منم که نوهٔ همین مرد باشم شیفتهٔ ترشیجاتم. اینا انقدر برام عزیز بودن و دوستشون داشتم و دارم که هنوز دلتنگشون میشم و خوابشونو میبینم.
پدربزرگ و مادرش، سیزدهبدر
عکسنوشت ۱۳۸۹. دارم میرم سر جلسۀ کنکور. هیژده سالمه.
چون مچ تا آرنجم هم معلوم بود :|
سفرنوشت ۱۳۸۹. مشهد. اردوی ورودیهای دانشگاه. ششمین سفر مشهدمه این سفر.
عکسنوشت ۱۳۸۹. یک واحد کارگاه عمومی، با اعمال شاقّه.
عکسنوشت ۱۳۸۹. اولین نونی که گرفتم. دویست تومن. خوابگاه.
+ عنوان، بخشی از شعریه که شب کنکور کارشناسی تو وبلاگم نوشته بودم. امشبم قرار بود شب کنکور سومین آزمون دکترا باشه. کلی برنامهریزی کرده بودم این پست با این شماره امشب منتشر بشه. ولی خب کنکورو بهخاطر کرونا دو ماه عقب انداختن و البته که خوشحالم.
+ چند روزه که وزارت بهداشت برای همه پیامهای بهداشتی میفرسته. امروز فهمیدم پیامهایی که به ایرانسلم میان متفاوت با پیامهای همراه اولم هستن. تعدادشون هم بیشتره. و نکتهٔ جالب دیگه اینکه تو خونه، بیشتر از همه برای من پیام میفرسته.
+ و بدینوسیله به استحضار غمیخوانان میرسانم غمی اینجاست:
چقدر این پستتون برام جالب بود
همیشه دوست داشتم از روند زندگیم عکس داشته باشم، اما خیلی از جاها فقط عکاس بودم و پشت دوربین :(