پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۸۱- که می‌پاشد ز لبخندم سپاهی

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۰۰ ق.ظ

+ چهارده نفر از اینایی که امروز تو حادثۀ هواپیمایی اوکراین سقوط کردن هم‌رشته‌ای و هم‌دانشگاهیم بودن. آخ که چه بدکرداری ای چرخ. وقتی اسامی رو یکی‌یکی می‌خوندم و رسیدم به جملۀ این لیست به‌روزرسانی می‌شود، قلبم مچاله شد.

+ بهم خبر دادن مریم، هم‌کلاسیِ اول دبیرستانم سرطان داشته و فوت کرده امروز. یه حالی‌ام از صبح. حس می‌کنم خوابم و این خبرای بد هیچ کدوم اتفاق نیافتادن. منتظرم بیدار شم. منتظرم بیدارم کنه یکی.

+ این کدِ اون نوار مشکیه. ایشالا که هیچ وقت به کارتون نیاد و استفاده نکنید ازش. از چارلی گرفتم. خواستید تشکر کنید از من تشکر نکنید. جاشم حدوداً خط سی‌ام قبل از شروع هدره (اینجا):

<div style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

<img alt=" " title=" " src="http://s6.picofile.com/file/8383719784/Great_Dense_Darkness_min.png" height="200" width="200">

</div>


عکس‌نوشت ۱۳۸۱. خانوم نسودی معلم کلاس پنجمم بود. معنی اسمشو تا امروز نمی‌دونستم و همیشه برام سؤال بود. الان گوگل کردم دیدم نوشته نسود ینی نرم و ساده. سخت‌گیر بود. یادم نیست دوستش داشتم یا نه. الان حسی بهش ندارم. حس هیژده سال پیشم هم یادم نیست. کاش همۀ آدما همین‌جوری فراموش بشن. که حتی یادمون نیاد دوستشون داشتیم یا نه. یه بار پای تخته داشت از من یا دوستم جغرافی می‌پرسید. یه سؤالی پرسید که جوابش افغانستان بود. بلد نبودیم. برای اینکه راهنمایی کنه گفت امریکا چند وقت پیش به کدوم کشور حمله کرد؟ تاریخ و جغرافیم خوب نیست و درسای مورد علاقه‌م هم نیستن. الان شاید تاریخ هیچ کدوم از جنگ‌های دنیا رو بلد نباشم، ولی با همین یه راهنمایی کوچیکِ اون موقع دیگه یادم نمی‌ره که وقتی کلاس پنجم بودم امریکا با افغانستان در جنگ بود. البته که این کشور همیشه در حال جنگه. از این مدرسه فقط من نمونه قبول شدم. بعد از کلاس پنجم ارتباطم با هم‌کلاسیام قطع شد. من رفتم فاطمیه و اینا بیشترشون رفتن... یادم نیست اسم مدرسه‌شون. یه مدرسه راهنمایی همون نزدیکیا بود. بیشترشون راهنمایی رفتن اونجا. ندیدمشون دیگه. موبایلم که نداشتیم؛ شمارۀ خونه‌شونم نداشتم. اینجوری شد که فراموششون کردم. الان که روی عکس و چهره‌ها تمرکز می‌کنم یه چیزایی از اونی که ردیف دوم کنارم می‌نشست یادم میاد. فکر کنم الهام نیاری بود. یادمه باهم برمی‌گشتیم خونه. شاید دوست بودیم باهم. چه غمی تو این شاید نشسته. فکر کن آدم یادش بره با یکی دوست بوده یا نه و بگه شاید دوست بودیم باهم. خونه‌شون نزدیک خونۀ ما بود. یادم نیست کدوم کوچه. ما همیشه سر یه دوراهی از هم جدا می‌شدیم و هیچ وقت خونۀ هم نرفته بودیم. وقتی مدرسه تعطیل می‌شد، برگشتنی تا برسیم خونه کلی حرف می‌زدیم باهم. یه وقتایی می‌شد که یه ساعت، حتی بیشتر سر پا تو همون دوراهیه وایمیستادیم و حرفامون انگار تمومی نداشت. یادم نیست راجع به چی حرف می‌زدیم و چی می‌گفتیم به هم. اسم معصومه و ملیحه حسن‌پور و نسرین نصیری و مهدیه احدی و عفت اسدزاده و لطیفه شوقی و آرزو چام‌چام هم یادمه. چام‌چام عجیب‌ترین فامیلیه که تا حالا شنیدم. یکی هم بود اسمش ام‌البنین بود. فامیلیش یادم نیست. یکی هم فامیلیش بدخشان بود. اینم اسمش یادم نیست. اینا هیچ کدوم تو عکس نیستن. فقط اسماشون تو ذهنم مونده و یه تصویر محو تو خاطرم. شاید کلاس سوم یا چهارم باهاشون هم‌کلاسی بودم که تو این عکس نیستن. این عکس کلاس پنجمه. هر سال ترکیب کلاسا عوض می‌شد و یادم نیست چه سالی با کیا بودم. از دوم ابتدائیم هیشکیو یادم نمیاد. ولی از اول ابتدائی سمانه شیخ‌الاسلامی و آرزو دادگر یادمه. بچه‌ها مسخره‌ش می‌کردن و داروگر صداش می‌کردن. فکر کنم پشت سریم پریناز اسدزاده بود. یه بار می‌خواست یه تقلب بیست‌وپنج صدمی برسونه بهم سر امتحان علوم. هردومون به فنا رفتیم سر همین بیست‌وپنج صدم. مامان و بابا رو کشوندن مدرسه که ما از دخترتون انتظار همچین کار زشتی رو نداشتیم. البته که زشت بود. ولی نه اونقدر. چهار مورد از نمی‌دونم چی رو باید نام می‌بردیم و من سه موردش یادم بود. اسم بقیۀ هم‌کلاسیام یادم نیست. دارم فکر می‌کنم چرا اسماشونو ننوشتم جایی؟ فقط اسم اون پنج تایی که تو عکس جشن تکلیف باهم بودیمو پشت عکس نوشتم. ربابه حیدری، لاله خوش‌صفت، رقیه زارعی، رقیه عبدالحسین‌زاده و صنم بدری. قشنگ از اسمامون معلومه متولد کدوم دهه‌ایم. چیه این اسمای عجیب و غریبِ امروزی آخه. رو زبون آدم نمی‌چرخه هیچ؛ معنیشم که می‌پرسی یا دختر داریوشه یا زن کورش یا الهۀ آرامش و زیبایی. از هیچ کدوم اینایی که اسم بردم هیچ خبری ندارم. اینجا نوشتم اسماشونو که بمونه برای بعد. شاید یه روزی اتفاقی گذرشون افتاد وبلاگم. شاید یه روزی یه جایی همو دیدیم. کسی چه می‌دونه.



عکس‌نوشت ۱۳۸۰ (جامانده از پست قبل). تمام آلبوم‌ها و تابلوها و عکس‌هامونو به‌دقت بررسی کردم و از سال ۸۰، فقط همین یک قطعه عکسی که پیراهن بافت صورتی پوشیدم و عروسک بغلمه پیدا کردم که اون هم بی‌روسریه و از اونجایی که دیگه به سن تکلیف رسیدم و باید موهامو از نامحرم‌های وبلاگم بپوشونم، این ایده به ذهنم رسید که از سر چهارسالگیم استفاده کنم؛ زیرا که این سر با سر نه‌سالگیم فرق چندانی نداره. حتی با سر الانم هم. انگار که رو صورتم تافت زده باشن، همون شکلی موندم. خنده‌هامم همین شکلیه حتی.

پاسخ به یک شُبهه: بزرگواری کامنت گذاشته بود که جشن تکلیف شما سال ۸۰ برگزار شده و وبلاگ و ایمیلم نذاشته بود توجیهش کنم که اشتباه می‌کنه. الان اینجا میگم. ببینید این ۹ سالی که میگن، ۹ سالِ قمریه و به شمسی معادل با ۸ سال و ۸ ماهه و سال ۷۹ وقتی وارد کلاس سوم شدیم همه‌مون ۸ سال و حداقل یک روز و حداکثر ۳۶۵ روز سن داشتیم. اونی که متولد اول مهر پارسال بود رو مقایسه کنید با اونی که متولد آخر شهریور همون سال بوده. همه تو یه کلاس بودیم. حالا این نیمه‌دومیا اغلبشون به سن تکلیف رسیده بودن و نیمه‌اولیا وقتی وارد کلاس سوم شده بودن هنوز مکلف! نشده بودن. مسئولین مدرسه گویا میانگین گرفته بودن و جشنمونو یه روزی گرفته بودن که کمترین اختلاف رو با روز دقیق هر کدوممون داشته باشه. فکر کنم اواخر پاییز بود. خلاصه اون عکس، عکسِ سال ۷۹ بود.

عنوان: به لبخندی بکش رنگ تباهی

همه‌پرسی: نظرتان راجع به این عکس‌نوشت‌ها و تقارنِ شمارهٔ پست‌ها و تاریخ عکس‌ها و موضوعاتی که بهشون می‌پردازم و باز کردن کامنت‌های عمومی و زمان انتشار و طول و عرض پست‌ها چیست؟


۹۸/۱۰/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خانم نسودی

چارلی

نظرات (۵۲)

۱۸ دی ۹۸ ، ۰۱:۱۳ بیست و دو
با کامنت دونی باز به شدت موافقم حس زنده بودن میده.
قطعا در شرایط عادی آدم نمیشینه شناسایی صاحبان عکس یه کلاس پنجمی یا سومی و شناسایی بدخشان و... رو بخونه و دنبال کنه:/.. ولی انقدر جذاب تعریف میکنی که من خوندنت رو دوست دارم حتی همین چیزارو هم . چون تو یه خل خاصی، میدونی که؟:/
پاسخ:
آره وقتایی که پستای قدیمیِ کامنت‌بازمو مرور می‌کنم یا وقتی پستای کامنت‌باز بقیه رو می‌خونم این حس زنده بودنی که میگی رو لمس می‌کنم. کامنتدونی چیز عجیبیه. آدم برای بستنش هزار دلیل داره برای باز کردنشم هزار دلیل دیگه. فعلا می‌خوام تا آخر سال با همین فرمون پیش برم ببینم چی میشه. باشد که همراهی کنید که حضورتان مایهٔ دلگرمیست. ببین حتی تعداد حاضرین در وبلاگ و تعداد دنبال‌کنندگان رو هم فعال کردم که حس زنده بودنه و حضورتون بیشتر نمود داشته باشه. در خلِ خاص بودن منم که شکی نیست. بنده یه دونه‌م واسه نمونه‌م.
سلام. از ساعان اولیه صبح استرس و نگرانی زیادی داشتم و اخبار رو رصد میکردم یهو اینجا که اومدم دیدم که می پاشد ز لبخندت سپاهی هم خوشحال شدم و هم کمی ارومتر. عکس نوشت ها خیلی جالبه و چیزهایی که یادت میاد.حین خوندن پستت به این فکر کردم جالبه که زمان که میگذره ادم بعضی حسهاش و هم فراموش میکنه در صورتی که در زمان خودش شاید انرژی زیادی بابتش هدر داده. این که کامنتها بازه هم خیلی عالیه داشتم به فکر وبلاگ زدن میفتادم.چندبارم از همین جا نحوه ایجاد وبلاگ و خوندم.
پاسخ:
سلام بر خوانندهٔ سحرخیز و نگرانم
چیه این اخبار آخه هی رصدش می‌کنین. اخبار رصد نکردنو از من یاد بگیرین.
آره بابا پستای من آرامبخشن، تسکین آلامن، ژلوفنن :دی
جای بحث هست روی این کلمهٔ «هدر» دادن انرژی بابت دوست داشتن. نمی‌دونم میشه اسمشو هدر گذاشت یا نه.
آره وبلاگ بزن، موافقم. ساختش خیلی آسونه. خیلی هم خوبه. حداقلش اینه که با نام کاربریت کامنت می‌ذاری و وقتی به نظرت جواب می‌دم مطلع میشی. https://bayan.ir/register
۱۸ دی ۹۸ ، ۰۷:۳۰ پاسخ به شبهه
سلام :) مرسی از توضیحت.
میدونی من 72ای ام. اشتباهم این بود که فکر کردم باید کلاس سوم رفتن شما هم سال 80 بوده باشه. بعد دقت کردم دیدم تو 71ای. خلاصه ببخشید مجبور شدی یه پاراگراف توضیح بدی :))))
پاسخ:
سلام بر خوانندهٔ سحرخیز و زودمتقاعدشونده‌م.
بیست تومن میشه. هزینهٔ این پاراگراف توضیح اضافی رو عرض می‌کنم :))
۱۸ دی ۹۸ ، ۰۹:۴۹ نیمچه مهندس ...
این عکس آخری منو یاد آنه شرلی انداخت.آستین لباست اونجوریه که آنه دوست داشت و ماریلا براش نمی دوخت هیچ وقت،چون فکر می کرد هدر دادن پارچه س.
پاسخ:
من عاشق لباس پف‌پفی‌ام. همین چند وقت پیشا دو تا مانتوی آستین‌پف‌پفی! از دیجی‌کلا گرفتم (داخل پرانتز اینم بگم که چند روز بعد از خریدِ من تخفیف خورد و قیمتش نصف شد و هنوز که هنوزه یادش می‌افتم قلبم به درد میاد).
خیلی سال پیش دیدم و یادم نیست. بالاخره براش دوخت؟ یا تا ابد در حسرت آستین پف‌پفی موند؟
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۲:۲۴ نیمچه مهندس ...
چجوری میتونی اینترنتی لباس بخری؟میدونم جدول سایزبندی وجود داره ولی اون قدر انواع دارن که من نمیتونم اعتماد کنم.
متیو براش پارچه خرید و داد واسش دوختن.راستی،الان داره دوباره نشونش میده اه دوس داری ببینی.نمیدونم چه کانالیه.
پاسخ:
چه خوب. من این متیو رو خیلی دوست داشتم. حس بابابزرگانه بهش داشتم همیشه.
نه بابا وقت دیدنِ هیچیو ندارم. هزار تا فیلم آموزشی ریخته رو سرم که بخوام بشینم پای دیدنِ چیزی، اونا تو اولویتن. ایشالا بعد از هشتادسالگیم دانلود می‌کنم با نوه‌هام می‌بینم :))

دلیلش اینه که سایزِ من مینیمم سایزِ ممکن لباسه. مثلاً کسی که سایزش 46 هست، ممکنه 44 هم اندازه‌ش بشه، ممکنه 48 هم اندازه‌ش بشه. ممکنه 4 براش تنگ باشه، ممکن هم هست که گشاد باشه براش. ولی من که S ام، من که 36 ام، من که 1 ام! هیچ وقت مشکلِ تنگی مانتویی که اینترنتی می‌خرمو ندارم. چون کوچکترینشو خریدم. اون مدل‌هایی هم که می‌خوام چون بیرون نمی‌بینم، از دیجی‌کالا می‌خرم. اونجا تنوعش بیشتره. تازه بیرون سایز من به‌سختی پیدا میشه. حُسن دیگرشم اینه که می‌تونی پس بدی. به‌راحتی پس می‌گیرن.
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۴:۳۲ نیمچه مهندس ...
یه سوال دیگه بپرسم؟
چجوری همیشه هزار تا کار داری که انجام شون میدی؟منظورم اینه که منم کارایی دارم که باید انجام بدم ولی وقت تلف میکنم.چجوری به خودت انگیزه میدی که بشینی کار کنی؟
یا توام مثل خواهرم از اون آدم های خوشبختی هستی که فقط تصمیم میگیرن و به راحتی انجام میدن چون مشکل اهمال کاری و تمرکز ندارن؟
دوس نداشتی جواب نده.
پاسخ:
نمی‌دونم والا. تصمیم می‌گیرم انجام میدم دیگه. کارامو اولویت‌بندی می‌کنم و یه سری کارا رو انجام نمی‌دم و انرژیمو نگه‌می‌دارم برای کارای مهم‌تر.
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۵:۵۲ حامد سپهر
ای ول حافظه :) منم عکس چهارم ابتدایی رو دارم ولی بغیر از دوسه نفر اسامی بقیه یادم نمونده گاها یکی رو تو بیرون میبینم خیلی گرم سلام علیک میکنه ولی من هاج و واج میمونم که این منو از کجا میشناسه آخرش میگه که همکلاسی بودیم
به نظر من کامنتهارو باز بذار با البته پستهای طولانی رو هم کم کنی برا مخاطب راحتتره البته اینکه با برنامه ریزی و یه روزهای خاص پست میذاری هم خوبه
درضمن خیلی خوب موندی:))))
پاسخ:
نه بابا کجاش خوبه؟ من به حافظه‌ای خوب میگم که اسم هر سی نفر هم‌کلاسیش یادش باشه. این چند تا اسمم نمی‌دونم چرا رسوب کردن تو حافظه‌م.
من تا حالا هیچ کدوم از هم‌کلاسیامو ندیدم. ببینم هم شاید نشناسیم همو. دخترا بیشتر از پسرا تغییر می‌کنه چهره‌شون
الان یادم اومد وقتی هیژده سالم بود، هم‌کلاسیِ کلاس سوممو سر جلسهٔ یه امتحانی دیدم و اول هاج و واج همو نگاه کردیم. بعد هر دو همو شناختیم. و همچنان موبایل نداشتیم که شماره‌مونو بدیم به هم :| و دوباره گم کردیم همو :|
در خوب موندن من همین بس که http://s8.picofile.com/file/8330985442/97_4_13_031_.png
با درود و سلام.
تسلیت می‌گم سانحه دلخراش سقوط هواپیما رو.
و به‌خصوص اینکه خیلی از آن‌ها هم‌دانشگاهی شما بودن.
شیوه نوشتن شما آدم رو مجاب می‌کنه تا انتها بخونه .
خوبه نوشتن خوبه حتی اگه یکی تشویق بشه و انرژی بگیره از نوشته‌ها ارزش داره.
کامنت ‌دانی هم به نظرم بسته به حال آدم و نوشته‌ها داره و سوالا و کامنت‌های مخاطبین.
آدم چه می‌دونه خب،جدایی گاهی وقت‌ها یکباره روی می‌ده،اتفاقا چندی پیش تصمیم گرفتم که دفتری داشته باشم جهت ثبت اسامی انسان‌هایی که در طول زندگی باهاشون برخورد دارم و شماره تلفن‌هاشون.
پاسخ:
سلام
وقتی شنیدم پونه و آرش همین سه روز پیش ازدواج کرده بودن خیلی ناراحت شدم :( غمگینم :(
دیگه سعی می‌کنم پستی نذارم که مجبور باشم کامنتاشو ببندم. مثلا پستایی که خیلی احساسی باشن ترجیحم اینه بسته باشه نظرات عمومیش.
زمان که می‌گذره آدم می‌فهمه چقدر خودش و دوستاش عوض شدن. چقدر دنیاشون عوض شده. چقدر نگاهشون عوض شده. برای همین اگه شماره‌ای هم داشته باشه رغبت نداره بگیره و احوالپرسی کنه.
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۴ تسنیم ‌‌
نگا، دیجی‌کالا جنسو بخواد پس بگیره، خودمون باید پستش کنیم؟ یا میان از دم در می‌گیرن؟ بعد هزینه‌ی حمل و نقل دو طرفه رو ازمون می‌گیرن؟

عکس‌نوشت خوب است، کامنت باز هم البته که خوب است.
پاسخ:
وقتی رسید دستت و نپسندیدی، درخواست مرجوعی میدی. دلیلتم میگی. مثلا میگی شکسته، پاره است، بزرگه، شبیه عکسش نیست. یا حالا هر چی.
اونا هم همون مأمور خودشونو که بسته رو آورده بود، دوباره می‌فرستن دم در خونه‌تون بیاد پس بگیره. هزینه‌ای هم نمی‌گیره ازت. فقط یه شماره‌کارت باید تو حساب کاربریت ثبت کنی که پولشو برگردونن به اون حساب.
من چون کمتر از صد تومن خرید نمی‌کنم از هزینهٔ پست معاف میشم همیشه. لذا نمی‌دونم پول پست رو هم برمی‌گردونن بهت یا نه. ولی موقع مرجوع کردن پول نمی‌گیرن. چیزی که براشون مهمه اینه که توی همون کارتن برگردونی و فاکتورشم روش باشه.

فقط مشکل اینجاست که تا سال ۹۸ می‌تونم عکس‌نوشت داشته باشم. بعدشو هنوز عمر نکردم :))
سلام و درود دُردونه خانوم عزیز

روحشون شاد و قرین رحمت الهی !

بنظر من فراموشی موهبتی ست ک خدای مهربون دروجود آدمی تعبیه کرده نه تنها نباید دلگیر باشیم بلکه باید خوشحال هم بود

درمورد نظر سنجیت هم نظر خاصی ندارم بجز (بقول خودت طویله نویسی) رو میپسندم و طرفدارش هستم

ایامی بدون استرس برات آرزومندم
پاسخ:
سلام جانان جان!
خدا به خانواده‌شون صبر بده.
بدبختی اینجاست همه شانس فراموش شدنو ندارن. بعضیا رسوب می‌کنن تو وجود آدم.
ممنون :)
من آواااااار شدم وقتی یه آشنا بین مسافرا دیدم...
پاسخ:
دارم فکر می‌کنم چقدر مرگ به ما نزدیکه و غافلیم. و چقدر مسخره و پوچه این زندگی. هی تلاش می‌کنی، می‌سازی، می‌جنگی، خودتو به این در و اون در می‌زنی و هیچی. می‌میری تهش. زودتر و یهویی‌تر از اونچه که فکرشو بکنی.
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۱ تسنیم ‌‌
البته بالای ۱۵۰ ارسال رایگان داره.

اوووه! کو تا ۱۳۹۸! حالا تا شماره چند از اون رعدوبرق‌ها رو صورتت استفاده نمی‌کنی؟ :دی
پاسخ:
آره تا همین چند ماه پیش بالای صد تومن بود چند وقته صدوپنجاهش کردن.
آخرین روزِ سال ۹۸ پست ۱۳۹۸ رو می‌ذارم ایشالا.
۱۸ دی ۹۸ ، ۱۹:۰۳ تسنیم ‌‌
نه میگم از چند سالگی شروع به سانسور صورتت می‌کنی؟
پاسخ:
آخ ببخشید یادم رفت جواب این سؤالتو بدم. 
از دوم راهنمایی :دی
عکس پست بعدی (اول راهنمایی) چون از دوردست‌ها گرفته شده واضح نیست و نیازی به سانسور نیست. ولی بعدیا دیگه خیلی شبیه الانمن و رعد و برقی میشن
۱۸ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۱ محسن رحمانی
سلام
خیلی ناراحت کنندست .
روحشون شاد
پاسخ:
سلام 
روحشون شاد. خدا به خانواده‌شون صبر بده.
۱۸ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۲ شهاب الدین ..
سلام
خدابیامرزتشون، روحشون شاد و همینطور خدا بیامرزه همه کسایی که دیروز تو تشییع پیکر سردار فوت شدن.
به شما هم تسلیت میگم، این غم فوت فلان هم کلاسی، هم دانشگاهی، هم رشته ای، غم عجیبیه. گاهی دیگران این غم رو درک نمیکنن و همدردی نمیکنن، این بدتره. دردناکتره.
اگه چند سال زودتر باهاتون آشنا شده بودم، شاید وقت میذاشتم و یه کمی از اسرارتون رو کشف میکردم. ولی الان فقط وقت کنم بخونم، خیلی هنر کردم. اما در هر حال مطمئنم پشت هر جمله و بلکه کلمه و حروف اضافه و ربطی که به کار بردین، هدف و منظور خاصی بوده و همینطوری پشت هم ردیف نشدن.
توضیح: منظورم از اسرار، همون ربط اعداد و مطالب و کلمات هست. اینکه مثلا چرا تو مطلب شماره ۳۱ از آقای فلانی صحبت کردین.
موفق باشین
پاسخ:
سلام
شما همیشه به بنده لطف داشتید. یه معلم دینی داشتیم که یه وقتایی میومد از اسرار قرآن می‌گفت برامون. اینکه مثلا فلان تعداد اسم فلان فلز اومده و عدد اتمیش فلانه. یا فلان تعداد فلان کلمه اومده و دلیلش اینه. جالب بود برام. این اسرارو دوست داشتم. و دوست داشتم کشفشون کنم. حالا از اونجایی که ماها جانشین خدا هستیم و کارامون باید شبیه کارای خدا باشه، همیشه سعی می‌کنم تو نوشته‌های خودمم از این رمزها بذارم. 
من هنوز تو شوکِ اتفاق صبح و سقوط هواپیمام، اون وقت شما فکر کن چند ساعت پیش بهم خبر دادن یکی از هم‌مدرسه‌ایامم فوت کرده و تشییع جنازه‌ش فرداست. باورم نمیشه. انگار خوابم. نمی‌دونم تصادف کرده، مریض بوده یا چی. گیجم... 
سر کین داری‌ ای‌ چرخ
۱۸ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۵ شهاب الدین ..
آخ آخ، چه سخت! تسلیت مجدد میگم. خدا به خانوده اش صبر بده و همچنین به شما.
پاسخ:
چند دقیقه فهمیدم سرطان داشته :(
خدا به همه‌مون صبر بده
خدا همکلاسی شما رو رحمت کنه.
هفته مصیبت‌باری بود.
خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه، ان‌شاءالله.
پاسخ:
ممنون :)
میگن صدقه رفع بلاست. با این حساب کل ایران باید صدقه بدن.
وااااااااااااای من هنوز باورم نشده...
۱۹ دی ۹۸ ، ۱۰:۳۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
اول تسلیت می‌گم خدا رحمتشون کنه. دیروز از وقتی رسیدم خونه و دونه دونه خبرهاشون رو خوندم پر از غصه بودم:-(

دوم حوصله‌ و احترامی که برای مخاطبانت داری رو تحسین می‌کنم. و اینکه هر بار یه روش جدید و یه تازگی توی پست‌هات رقم می‌زنی. خلاصه این که دستت درد نکنه:-)

سوم اینکه من عاشق این لبخندت شدم:-)
پاسخ:
خدا به خانواده‌شون صبر بده :(
آره برای خودمم جالبه که بعد از این همه سال چرا نمی‌افتم رو دور تکرار، چرا خسته نمیشم، چرا هنوز حرف برای نوشتن دارم. جالب‌تر اینه که هزاران‌هزار! پست عریض و طویل نوشتم و هیچ کدوم تکراری نبودن. اینش برای خودمم جالبه!
این لبخندم کاربردش برای وقتاییه که سوتی می‌دم و پت و مت میشم. این پستو ببین: 
۱۹ دی ۹۸ ، ۱۱:۰۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
امید هر بلاگریD:

پس عمرا کسی دلش بیاد دعوات کنه:-)))
پاسخ:
حضور شما هم البته مایهٔ دلگرمیست
آره والا :))
اپلود عکس و فایل ویدیو با لینک مستقیم برای بلاگ و وبسایت شما  



https://98share.com/
پاسخ:
:|
۱۹ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۵ مهتاب ‌‌
@خانم ندا
ما خودمون «صندوق بیان مزگان» داریم! والا!

عاقا من نظراتم رو در مورد خودت، پست‌ها، طولانی‌نوشت‌ها، نظرات باز و همهٔ موارد پرسیده و نپرسیده قبلا گفتم دیگه. یا حالا اگه نگفتمم اینه: هر طور خودت راحتی، فقط بنویس و نرو!
بعدم جدیدا خیلی از خودت تعریف می‌کنی تو پستا :دی تعریفی که هستی قطعا، ولی بذا ما تعریف کنیم😉
پاسخ:
تازه من پیکوفایل مزگانم دارم. از خدمات بلاگ‌اسکایه (می‌خواستم بگم از سرویس‌های بلاگ‌اسکایه، دیدم میشه به جاش گفت خدمات گفتم خدمات. شمام بگین خدمات :|)
نرفتنو که نمی‌تونم. بالاخره هر فصلی یه سکته‌ای باید داشته باشه حداقل :))
واقعاً؟ حواسم نبوده لابد، وگرنه من فروتن‌ترین و خاکسارترین بلاگر بلاگستانم :دی
(ببین اشک تو چشام حلقه زد وقتی دیدم خط آخر کامنتت بذا رو با ذ نوشتی. انقدر دیدم بذا رو بزا می‌نویسن که وقتی ذ می‌بینم ذوق می‌کنم.)
۱۹ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۹ مهتاب ‌‌
مام می‌گیم خدمات:) من از اونام که آخِر رو آخَر نمی‌گم موقع حرف زدن. منو از چی می‌ترسونی؟:دی

ای بابا! ای بابا! من الان تو سطح غلطای نیم‌فاصله‌ام! غلطای املایی مصطلح رو رد کردم:)
پاسخ:
آخَر سخته ولی. زبان در طول زمان تغییر می‌کنه و یکی از تغییرات آوایی که داره برای فارسی اتفاق می‌افته اِ شدنِ اَهاست. مثل سَکته و سِکته.
امروز یکی از هم‌کلاسیای دورهٔ کارشناسیم که الان کاناداست اینستا پست گذاشته بود. دقت کردم دیدم نیم‌فاصله رو رعایت کرده. ذوق کردم به‌واقع. جزو معدود مهندساییه که نیم‌فاصله بلده :|
این عکسایی که متناسب با سال میذاری رو که دیدم یه چیزی یادم اومد از (فکر کنم) فصل دوم وبلاگت، یادمه گفتی یه عکس با آرایش گذاشتی پروفایلت که داداشت و بابات (فکر کنم!) و کلی آدم دیگه اومدن گفتن فتبارک الله چقد قشنگه و پشمای همه رو ریزونده بودی خلاصه :)) بعد یه چن نفر که شمارتو داشتن هم تو کامنتا راجع بش حرف میزدن و من حرص میخوردم که اه بابا خب نشون ما هم بده ما هم یکم هیز بازی دربیاریم =))
پاسخ:
آخ، گفتی عکس و یهو کلی خاطره رو از قبر درآوردی زنده کردی برام. این عکسی که میگی رو، عید 94، روز عروسی پریسا گرفته بودم. راجع به میزان آرایششم همین‌قدر بگم که من جز موقع عروسی، وقتای دیگه آرایش نمی‌کنم. اون روز صبح با پریسا رفتیم آرایشگاه و من فقط موهامو سشوار کشیدم. بعد توی یه دیقه! یه مدادِ کمرنگ زیر چشمم کشیدم و یه رژ کمرنگ روی لبم. همین آرایش کمرنگ انقدر به چشم اومده بود که همه تو مراسم به‌به و چه‌چه می‌کردن. انقدر که من عوض شده بودم پریسا عوض نشده بود :)) بعد فکر کن تا شب کلی چیز میز خوردیم و اینا دیگه پاک شده بودن. ینی یه آرایش کمرنگ داشته باشی، شونزده هیفده ساعتم از روش بگذره و تو اون فاصله کلی چیز میز خورده باشی. به‌واقع هیچی از آرایشم نمونده بود. شب موقع خدافظی عکس گرفتیم و من این عکسِ شبو گذاشتم برای وایبرم. اون موقع تلگرام نبود هنوز. ینی گذاشتنِ این عکس همانا و فوج فوج پیام همانا. کوچیک و بزرگ، پسر و دختر، فامیل و دوست و غریبه همه کفشون بریده بود. بعد حتی یادمه یکی دو تاشون تو دانشگاه حضور اظهار شگفتی کردن!!! :)) بعد من داشتم فکر می‌کنم یه وقت خودم عروسی کنم چقدر تغییر می‌کنم که اینا اینجوری به شگفت اومدن از این آرایش کمرنگم.
دوستای وبلاگیمم شماره‌مو نداشتن. و ندارن. اونایی که پیام می‌دادن و من شات می‌گرفتم و پیاماشونو می‌ذاشتم توی وبلاگم، همه‌شون هم‌کلاسی بودن. اونایی هم که تو کامنتا به عکسم اشاره می‌کردن بازم هم‌کلاسی بودن. بذار بگردم ببینم چیزی پیدا می‌کنم. هر چی باشه مال دورۀ بلاگفاست که پستاش نابود شده.
پیدا کردم. آخ آخ... پستِ 1373 بلاگفا بود. لینکش زیر آواره و فقط چند تا از عکسای پستو آپلود می‌کنم برات:
هنوزم حرص می‌خوری و هنوزم دلت می‌خواد ببینی اون عکسو؟
پدافند خودی هواپیما رو زده.
دروغ بدی گفتن، خیل عظیم آدمایی که نامردی از سر و کولشون بالا می‌ره نمی‌دونید چیا نمی‌فرستن تو گروه‌ها .😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥😥
پاسخ:
می‌دونم. قبل از طلوع آفتاب! خبرش رسید بهم. بچه‌ها پستای خوبی نوشتن و من ضمن سکوت، به بازنشرشون اکتفا می‌کنم. 
سپاه هم طی اطلاعیه‌ای به پنتاگون هشدار داده اگر کوچک‌ترین حرکتی از جانب امریکا سر بزنه، تمام ایران رو با خاک یکسان می‌کنه.
بعضی از این وبلاگ هایی که بالا معرفی کردی 2 ریال حرفای این پستشون نمی ارزید.... باز اون وبلاگ اولیه بعضی حرفاش درست بود حداقل.....
پاسخ:
شاید به این دلیل باشه که اولی علوم سیاسی خونده و بلده حرفه‌ای راجع به موضوع صحبت کنه. پستای روزای قبلشم خوب بودن. ولی این نپسندیدن رو با لحن قشنگ‌تری هم میشه گفت. مثلا میشه گفت «من با حرفاشون موافق نیستم»، «به جز اولی، بقیه خوب نبودن»، «آنچنان باب طبعم یا باب میلم نبودن». اینکه بگیم حرفاشون دو ریالم نمی‌ارزه حرف محترمانه‌ای نیست.
بحث پسندیدن نیست عزیزم. واقعا 2 ریال نمی ارزه. من چیزی که منبع موثق براش ندارم، نمیگم. اما شاید وبلاگ تو جای این نظرات مهم نباشه....
وگرنه همه به محترمانه صحبت کردن حساسن اگه فقط اصطلاحا گفته بودم....
اینو میذارم به حساب کم سن بودنت.....
پاسخ:
کدوم منبع موثق آخه. من دیگه به چشمامم بعیده اعتماد کنم.
انقدرام کم نیستا. ضمن اینکه به سن شناسنامه نیست این چیزا
البته 100 درصدش رو نگفتم.... مثلا مهتاب هم چند تا نکته مهم رو گفته بود تو مطلبش و....
پاسخ:
نمی‌دونم والا. من سعی می‌کنم چیزی نگم. نه جای دفاع هست نه جای اعتراض
۲۱ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۶ فروشگاه موبایل آفرینش
از فروش ویژه چیزی شنیدید؟؟

فروش ویژه قطعات جانبی کمیاب موبایل باکیفیت عالی وتضمین شده 

فروش ویژه کیف های هوشمند موبایل و درب پشت و گارد های جذاب مختلف باکیفیت عالی وقیمت استثنائی

جهت اطلاعات بیشتر به سایت http://www.afarinesh-mobile.com 

مراجعه کنید ویا با شماره های زیر تماس حاصل فرمائید:

09307649003

05433215555
پاسخ:
قبلا چنین کامنت‌هایی رو عدم نمایش می‌کردم. حالا میگم چه کاریه، بذار ملت تبلیغات کنن کارشون رونق بگیره یه نونی بیاد تو سفره‌شون.
یک چنین تغییر و تحولاتی...

+ حالا شمام خواستید چیزی بخرید تحقیق کنید گول نخورید یه وقت.
سلام نسرین خوبی؟خدارحمتشون کنه والا من هنوز شوکم :((

برا دکترا شروع کردی به خوندن ؟؟؟من که خیلی ناامیدم ازهمه چی :(
پاسخ:
سلام
ممنون
ببخشید که دو هفته پیش جواب کامنت خصوصیتو ندادم. هم جواب سؤالتو نمی‌دونستم هم اینکه آدرس ایمیل و وبلاگ نداشتی و جایی نبود جواب بدم.
آره، چند وقتی میشه شروع کردم. آدمی به امید زنده است. امید داشته باش :)
خواهش گل دختر اشکال نداره تقصیرخودمه دیگه کلا نه تلگرام نه اینستا نه وبلاگ نه ایمیل هیچی ندارم جز

واتساپ. به قول یکی شما انگار تودوران دیگه ای زندگی میکنی :)

من تورومیبینم دوس دارم درس بخونم واراده ام قوی کنم .اما فکر میکنم بخاطر افسردگی یا تنبلی دس و دلم

به کاری نمیره.انشالله موفق باشی منم میخوام شروع کنم اما هروقت گفتم نتونستم عمل کنم . کاش میشد یک

پست هرچند کوتاه درباره اراده قوی و انگیزه و اعتماد به نفس و تلاش اینا بنویسی :)

ویدیو های دکتر حلت تو نت پیدا نمیکنم حرفاش قبلا یبار گوش دادم .از وقتی زبان شناسی خوندی کارمون

سخت شد باید یجور بنویسم نیم فاصله و نقطه و با گوشی هم هسم کلمات مرتب میکنم بعد ارسال میزنم .
پاسخ:
از این به بعد هر موقع راجع به مسیرا سؤال داشتی و من نبودم، از این سایت استفاده کن:
من زیاد از این فیلما و پستای انگیزشی و روحیه‌دهی خوشم نمیاد و چیزی به ذهنم نمی‌رسه معرفی کنم. از آرشیو وبلاگ خودم می‌تونم پستای پاییز ۹۴ تا بهار ۹۶ رو معرفی کنم. با تقریب خوبی این پستا پرانرژی‌ترین بخش وبلاگن و خودمم یه وقتایی مرور می‌کنم و انگیزه می‌گیرم!
الان یه نگاهی انداختم به بعضی از اون پستهای 94 تا یکی دو سال بعدش که گفتی و دیدم که واقعا اون موقع بهتر مینوشتی.... چی شده که تغییر سبک دادی یا تغییر روحیه نمیدونم.....
پاسخ:
آره :) واقعاً چی شد که شب شد؟ شنیدی؟ حامد بهداد خونده. میگه: غم بود که بی‌دعوت دل، ساکن دل شد، دل بود که بی‌صاحب و سرگشته و ول شد. غم بود که از خون جگر طالب می شد، دل بود که ساغر شد و ساقی خود دل شد.
مرسی فدات :) همه این یاس وناامیدی وافسردگی ما جوون ها بخاطر شرایطی هس که داریم و زندگی میکنیم .

والا تو خارج از کشور پیرزن 80 ساله اسب سواری میکنه چقدرم سرحال و پرانرژی ان. اعصابم خرده نازنین

جوون هامون همه هم نخبه و تحصیلکرده اونجوری پرپر شدن :(( یکی بود به اسم صدف دانشگاه تورنتو کانادا

تحصیل میکرد و مقطع دکترابود هعععی اینهمه تلاش و زحمت و بدو بدو اخرش چی هیچی :((
پاسخ:
آره دیگه، متأسفانه :)
حرصم میگیره هیچ کدوم ازمسوولین چرا استعفا نمیدن :((

پاسخ:
حرص نخور برای پوستت خوب نیست :)
‏قرمه سبزی رو با پیاز بخورید‌.
دانشمندان کشف کردند خوردن پیاز با قرمه سبزی دلیل علمی نمی‌خواد خوشمزه ست.
پاسخ:
قرمه‌سبزی به‌نظر من جزو غذاهای کمترخوشمزه است. دوستش ندارم زیاد :))
آره ببین چی بود که من با این وضعیت حافظه بعد چار پنج سال هنوز یادم بود اونم با این جزئیات :))
آره مخصوصن اینکه یه بار تو یه پست رمزدار عکس خودتو گذاشتی و دیدمت، بعدش دیگه یاد اون داستان که میفتادم سعی میکردم چهره‌ی تو رو با اون آرایش تصور کنم که چی بوده :دی
پاسخ:
به‌نظرم دور از رحمت و کرامته که کسی که پنج سال آزگار پای یه عکس نشسته و خاطرخواهشه هنوز، دست رد به سینه‌ش بزنی و همچنان بگی نه.

اول جهت یادآوریِ قیافۀ اصلیم! کلیک کن روی این پست. رمز اینو بعضی از خوانندگان فصل دوم داشتن. تو هم داری. ولی چون خیلی سال گذشته و ممکنه یادت رفته باشه، دوباره برات کامنت گذاشتم رمزو.

حالا عروسی پریسا و اون عکسی که دوست داشتی ببینی.
کلیک کن:
رمز اینم همون رمز اونه. در واقع اون رمزی که فرستادم رمز اینم هست.

این یکی عکس هم جایزۀ پنج سال انتظارت. یه عکس دیگه است که سال 97 توی یه عروسی دیگه گرفته شده. عروسی فاطمه، یکی از دوستام. به‌نظر خودم با مقایسۀ این عکسا، به‌مرور زمان دارم خوشگل‌تر میشم :))
کلیک کن:
رمز اینم همون رمز اوناست.

+ فقط تو رو خدا یه وقت خدای نکرده اگه منم از هواپیما ساقط شدم، عکسامو مثل عکس این دانشجوهای شریفی پخش نکنین تو فضای مجازی. 
+ بقیۀ عزیزانی هم که این کامنت و پاسخش رو می‌خونن، اگر طالب رمزن باید پنج سال صبر کنن.
+ لینک‌ها رو بعد از مشاهده از دسترس خارج می‌کنم.
در پاسخ به یکی از کامنتا که گفته بودن "دروغ بدی گفتن"پیشنهاد میکنم صحبت های سردار سلامی و سردار حاجی زاده رو گوش کنن. اینطور گفتن که واقعا وقت نیاز بوده برای اینکه تشخیص داده بشه از طرف پدافند خودی هواپیما زده شده...
پاسخ:
من خودم شنبه صبح جزو هم‌وطنان خشمگینی بودم که حس می‌کردم بهم دروغ گفتن و گول خوردم. ولی حالا که حرفاشونو شنیدم یه کم آروم‌ترم. هر چند تا چشمم به عکس دانشجوهای اون پرواز می‌افته داغ دلم تازه میشه و نمی‌تونم ببخشم باعث و بانیشو، ولی به قول شاعر: صد نکته درست آید کس را خبری نیست چون رفت خطایی همه را چشم بر آن است.
=)))) عههه یادش بخیر. حتا برا اون پسته کامنتم گذاشته بودم و حتا اونموقع اسمم دخترحوا بوده!
آره واقعن. جفتش خوشگله و دومی خوشگلتره. جالبه که با اینکه آرایش قشنگترت کرده اما عوضت نکرده و هنوز شبیهِ خودتی.

:)))) حله خیالت راحت
پاسخ:
آره یاد اون روزا خیلی به خیر :) اتفاقا کامنتاتو مرور می‌کردم دیدم یه جا گفتی داداشت می‌خواد زبان‌شناسی بخونه و آیا صلاح می‌دونم یا نه. یادم نیست چی گفتم ولی امیدوارم زبان‌شناسی نخونده باشه. یه جا هم گفته بودی خواب دیدی من و فاطمه خودکار بیک رفتیم کافی‌شاپ و تو رو نبردیم. یه جون به جونام اضافه شد با مرور کامنتات اصلا.
حالا اون دومیه ۹۷ بود. امسالم که رفته بودم عروسی دوستم به‌نظر خودم خوشگل‌تر از دومیه بودم. مثل قالی یا فرشِ نمی‌دونم کجام.
من به‌ندرت آرایش می‌کنم و کلا دغدغهٔ قیافه‌مو ندارم. بعد فکر کن هر چند وقت یه بار خواب می‌بینم عروسیمه و مهمونا اومدن و من هنوز نرفتم آرایشگاه :|
+ از دسترس خارج شد!
در پاسخ به کامنت مخاطب خانم فاطمه
قانع کننده نیست اگه می‌خواهید برا آدرس بالا کامنت بگذارید.
با کسب اجازه از صاحب بلاگ.
پاسخ:
فاطمه برو وبلاگ آقا مهرداد باهاش بحث کن. من بحث کردنم خوب نیست زیاد. نه قانع میشم نه قانع می‌کنم :))
از وقتی بابام فوت شده طی این یکسالی که چقدر زود گذشت زندگیم واقعا جهنم شده . هنوووزم با رفتنش کنار نیومدم و جای خالیش

شدیدااا اذیتم میکنه و پرازبغض و اشکم مخصوصااا شبها انگار مث حالا یدونه سیب تو گلوم گیر کرده و گلوم رو

میسوزونه اما مجبورررم تو این دنیایی که مادر به بچه اش رحم نداره خودمووو قوی نشون بدم و محکم ولی

خدا میدونه تو تنهاییم مث الان اشکام میریزن و از درون چقدر پودر شدم . ولی نمیخوام کسی منو بشکنه .

خیلی سخته مادرت پسر دوست باشه و با تو سرحرفی قهرر کنه و بگه باهام حرف نمیزدی اروم و راحت بودم

چه بهتر و تو اتاقت تنهاااا باشی و اشک بریزی و اون پیش پسرش که 38سالشم هس و طاقت قهر با پسرش

نداره.واقعا بابا برای یک دختر یه تکیه گاهه به ستون محکم . برا حال بدم دعا کن خوب بشم گریه ام بند نمیاد

نسرین. با هیششکی ام نمیتونم دردودل کنم فقط یه روزنه امید تو زندگیم هس اونم ازمونه لنتیه که باید

تلاش زیادی کنم .هیشکی هم کمکم نکرد کتابا همه گرون نزدیک 500 هزارتومن هزینه کتابام شد پولش به

کنار ازخدا میخوام بهم روحیه و حالموو خوب کنه و ارادمو قوی بتونم این اطرافیانم وخانوادمو که بهم زخم

میزنن ومسخرم میکنن بتونم دهنشون ببندم.
پاسخ:
خدا بیامرزدش. روحش شاد.
رشته‌ت چیه؟
اسم کتابا رو میگی؟
و محل زندگی.

+ خصوصی بگو. بعد یه پیام عمومی بذار بتونم جوابتو عمومی بدم.
نه نرفت زبان شناسی. گفت میرم روانشناسی بعد ارشد زبان شناسی میخونم. ولی الان که دیگه روانشناسیش داره تموم میشه، دیگه انگار علاقه‌ای به زبان شناسی نداره.
این خوابه رو هم یادم رفته بود :)))) چه عجیب.
آره آدمی که آرایش نمیکنه، وقتی میکنه خیلی به چشم میاد. منم وقتی رژ پررنگ قرمز یا زرشکی میزنم خیلی پشمای همه میریزه :))
قالی کرمونه اون راستی.
پاسخ:
خدا رو شکر :))
برو بخش نظرات ارسالی و روی اسم وبلاگم کلیک کن ببین چیا کامنت گذاشتی برام. من مرور که می‌کردم کف می‌کردم از شدت حیرت!

ما ترکا میگیم فرش هریس‌. هریس نام شهریست اطراف تبریز. گویا هر چی می‌گذره درخشنده‌تر و تازه‌تر و زیباتر میشه. یه چیزی تو مایه‌های ستایش و کیمیاست :))
چرا خداروشکر؟ :)))
پاسخ:
چون الان غلط کردمِ خاصی تو چشمای همه‌مونه. چون تو هیچ دفترچهٔ استخدامی‌ای اسم زبان‌شناسی نیست. چون اینجا امریکا و اروپا نیست. فکر کن یکی از بچه‌هامون بدون اینکه دفاع کنه می‌خواد بره. بره اون ور!
تصور من از زبان‌شناسی این بود که تهش میشم آلیسِ فیلمِ هنوز آلیس. البته خیلی تهش نه. خیلی تهش آلزایمر گرفت.
نسرین جان به نظرم وبلاگ صالحه رو بخونی، اطلاعات نزدیک تر به واقعیتی کسب میکنی راجع به بحث هواپیمای اوکراینی و.... البته حالا فعلا کسی نمیتونه 100 درصد قطعی صحبت کنه و باید یه مدت صبر کرد برای صحبت های قطعی و آشکار....، اما جهت گیری درست مهمه که تو هر مطلبی پیدا نمیشه.....
پاسخ:
ما خودمون یه مطهره داریم، به قدر کفایت تو اینستا پست گذاشته برامون. دیگه کشش نداره مغزم به خدا :)) تو بلاگستانم هر کیو ببینم پست موشکی گذاشته یه عنوانشو می‌خونم یه خط اول و یه خط آخر و رد میشم.
آره، مطهره هم ازش انتظار میره خوب بنویسه نسبت به بعضی دیگه....

دیگه تو وبلاگش هم که نمینویسه.... (البته اگه همون مطهره منظورت باشه....)

پاسخ:
آره خودشه :)
خوب و بدشو نمی‌دونم والا. فقط من یکی که خسته شدم بس که راجع به این موضوع پست دیدم.
خیلی وقته نیومده سراغ وبلاگ. وبلاگ منم نمی‌خونه. البته بنده خدا حق داره. هم دکتری، هم دو تا بچۀ شیطون و بازیگوش. دیگه وقتی برای وبگردی نمی‌مونه.
پیام خصوصی فرستادم.
پاسخ:
اگه دوست داری ادامۀ تحصیل بدی:
برو سایت http://www.samanpl.ir/
ثبت‌نام کن. 
شهرتون هشت تا کتابخونه داره. اگه ثبت‌نامت سراسری باشه از هر کتابخونه و شهری می‌تونی کتاب بگیری. ثبت‌نام سراسری کن.
بعد حضوری برو یکی از این هشت تا کتابخونه. هر کدوم که بهت نزدیکه.
اونجا ده تومن، شایدم کمتر میدی و عضو میشی. 
اسم چند تا از منابع و کتابای تستِ رشته‌تو جست‌وجو کردم و کتابخونه‌های شهرتون داشتن این کتابا رو.
پس دیگه لازم نیست پول هنگفت برای کتابات بدی.
یه سالن مطالعه هم داره این کتابخونه‌ها. برو اونجا درس بخون. دیدنِ بقیۀ درسخون‌ها بهت انگیزه میده.
هر روز برو.
و تا وقتی قبول بشی به این کار ادامه بده.
راهکار دوم:
برو کار پیدا کن کار کن. چون نمی‌دونم چه مهارتا و علایقی داری نمی‌دونم چه کاری؛ ولی کلاً کار چیز خوبیه. به آدم امید زندگی میده.
راهکار سوم:
با اولین خواستگاری که بعد از خوندن پیام من اومد سراغت ازدواج کن :دی
ممنونم ازت خیلی زحمت کشیدی حتما میرم کتابخونه محیطشم به نسبت ارومه هم بقیه سرشون تو کتابه

منم انوقت میخونم اصن انگیزه گرفتم چه انگیزه ای بالاتراز این که روی اطرافیانم کم کنم والا.فقط نمیدونم این

سرما چی بود این وسط اوف .
پاسخ:
موفق باشی عزیزم
عجب.
سرنوشت خیلی از رشته‌های خوب توی این مملکت همینه.
من خودم یه رشته‌ی پیراپزشکی میخونم، شرایطش اندازه‌ی بقیه‌ی رشته‌ها اسف‌بار نیست، یعنی میگم بالاخره براش کار هست و مجبور نیستم برم راننده تاکسی شم! :)) اما همچنان خیلی داغونه. نسبت به بقیه‌ی کشورا و نسبت به رشته‌هایی مثل پزشکی. آدم باید همش نگران آینده‌ش باشه که چی میشه.
و خیلی غم‌انگیزه.
پاسخ:
به‌نظرم اگه مسئولین یه کم جوان‌تر از این بودن اوضاع بهتر بود. خسته‌ن همه‌شون. خودشون حال و انرژی ندارن، به بچه‌های پرانرژی هم میدون نمیدن.
حیف که نمیشه همه چی رو با جزئیات گفت. 
تو کشورهای دیگه هم همینطوره، خیلی ها کار گیر نمیارن میرن یه کشور دیگه کار میکنن....
اون فقط بعضی کشورها هستند که اگه زرنگ باشی جاهای خوب میتونی بری، که اون هم خیلی از مردم خود‌شون مشکل دارند و از وضعیت اشتغال و اینجور مسائل اقتصادی چندان راضی نیستند....
تو همین ایران هم خیلی ها راضی اند از وضعیت شغلیشون و حاضر نیستم از دستش بدند.... خب بعضی رشته ها جدیده و تا بیاد جا بیفته طول میکشه طبیعتا....
پاسخ:
حالا من خیلی نمی‌تونم قضیه رو بشکافم اینجا، ولی وقتی یه عده بیست سال تلاش می‌کنن که یه رشته رو تأسیس کنن و در کنار این عده عدهٔ دیگه‌ای هم تلاش می‌کنن که این رشته رو تأسیس کنن و وقتی فقط به این عده مجوز و شانس داده میشه و به اون عدهٔ دیگه داده نمیشه، این عده بعد از گرفتن بودجه و تأسیس دانشکده و تولید فارغ‌التحصیل، نباید دانشجو رو رها کنن به امان خدا. چون اون موقع طرف تو دلش میگه خب که چی؟ این چهل واحدو برای چی گذروندم و این مدرکو برای چی گرفتم. مسخره‌تر اینه که با مصاحبه برمی‌داره دانشجوشو. ینی فکر کن می‌شینن روی تک‌تک افراد فکر می‌کنن که آیا برداریم یا برنداریم. اتفاقا خیلی هم هدفمندانه و حساب‌شده گزینش می‌کنن. توازن رو بین شهرستانی و تهرانی و لیسانس مهندسی و غیرمهندسی خونده رعایت می‌کنن. انتخاباشون خیلی خوبه. واقعا ترکیب تیم دانشجوها عالیه. فکر کن بین ما مهندس هست، طلبه! هست، معلم هست، کسی که تو صداوسیما باشه هست، لغت‌نامه‌نویس هست، فلسفه خونده هست، از کارمندای خودشون هست، دو تا شریفی! هست، زبان اسپانیایی خونده هست، ادبیاتی هست، مترجمی هست، دختر هست، پسر هست، پیر هست، جوان هست، از اقصی نقاط ایران هست. مشکل اینجاست که یادشون رفته قرار بود با این فارغ‌التحصیلا چی کار کنن و چرا این رشته رو تأسیس کردن و اینا رو با این دقت انتخاب کردن. 
۲۴ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۳ جولیک ‌‌‌‌‌
من از میدان یک پیروزی شگفت‌انگیز و بی‌نظیر که ملت ایران در تاریخ حیات خود کسب کرده است، می‌آیم. از جایی که آمریکا این بار مستقیم و آشکارا از ایران بزرگ شکست خورد. هر چند غبار‌های حادثه غم‌انگیز سقوط هواپیما هنوز امکان نداده است ابعاد این پیروزی که جهان را به اعجاب واداشت، شناسایی شود.
- "غبار" کشته شدن مردم روی پیروزی بزرگ

او خاطرنشان کرد: ما هیچ چیز را دست نزدیم. نه جابه‌جایی قطعات هواپیما و بر هم زدن صحنه و نه جابه‌جایی سامانه و نه گراف‌های راداری صورت نگرفت.
-دروغ. تیم تحقیقات عکس های صحنه سقوط رو منتشر کردن و مشخصا اعلام کردن که بولدوزر انداخته بودن رو بقایا.


او با بیان اینکه آن شب شرایط کاملا جنگی بود، یادآور شد: قسم می‌خورم که هیچ کس نخوابید تا اینکه این ماجرا اتفاق افتاد.
-ولی پروازهای تجاری رو گذاشتیم بلند شن با اینکه شرایط جنگی و همه آماده باش بودن


کروز به لحاظ سرعت اساساً هواپیمای بدون سرنشین بزرگی است که با مختصات هواپیمای با سرنشین حرکت می‌کند و فقط خلبان ندارد و در ارتفاع پایین پرواز می‌کند.
-موشک کروز بیست فوت و در حال کم کردن ارتفاع، هوامیما صد و ده فوت و در حال اوج گرفتن. تفاوت گردوی در حال سقوط از درخت و عقاب در حال اوج گرفتن.

موقعیت پرواز هواپیما نسبت به سامانه به‌گونه‌ای بود که هدف نزدیک‌شونده تلقی می‌شد.
-توسط تیم تحقیقات اکراینی تکذیب شد و هواپیما مسیر عادی خودش رو میرفته که برج مراقبت بهش دیکته کرده. همین مسیر رو هواپیماهای قبلی رفتن بدون مشکل.

سلامی ادامه داد: معمولا وقتی هواپیماها هم‌ راستا با سامانه‌ها و رادارها قرار می‌گیرند، سطوح مقطع راداری آنها کوچک می‌شود. اگر عمود بر مسیر رادار قرار بگیرند به دلیل اینکه بدنه هواپیما در معرض امواج قرار می‌گیرد بزرگتر نشان داده می‌شود و قابلیت تفکیک بیشتر است. این فضا، فضای جنگی است.
- لذا ما سامانه ضدهواییمون رو بردیم گذاشتیم بیخ گوش فرودگاه بین المللی امام خمینی که پر از هواپیماست و توکل به خدا کردیم که هواپیمای مسافری رد نشه ما اشتباه بگیریمش. راستی هواپیماها رم گذاشتیم پرواز کنن.

برادران ما از همزمانی شلیک و سقوط هواپیما مشکوک شده بودند.
-نگهبان شیفت شب شهرکی اطراف پرند با گوشی فیلم گرفت، از دوردستها، دید که موشک خورد به هواپیما. هواپیما بعدش آتیش گرفت یک و نیم دقیقه ی تمام آروم آروم سقوط کرد به سمت زمین. ندیدینش؟ موشک رو زدین بعدش نگاه نکردین خورد یا نه؟ بعدش ندیدین اون گوله آتیشو تو آسمون؟ کلا هرگز نگاه نمیکنین خورد یا نه؟ اون گوله آتیش اگه واقعا موشک بود و به جای زمین فوتبال تو کوچه مسکونی فرود میومد چی؟

سلامی ادامه داد: تصور این بود که چون هواپیما در ابتدای حرکت و پر از سوخت بوده اگر موشک پدافندی به آن بخورد منفجر و مشتعل می‌شود.
-و ندیدیم زیر کاکپیت جای ترکش موشک وجود داره. تحقیقم نکردیم که قبلا هم این اتفاق افتاده و هواپیما نترکیده. از متخصصین هم نپرسیدیم. فقط تصور کردیم. بر پایه همین تصور هم همون شب اعلام کردیم نقص فنیه. سه روز دستگاه مطبوعاتیمون با تمام قدرت تئوری توطئه تولید کرد.



خوش به حالت که این حرفا آرومت می کنه. خوش به حال اونا.
پاسخ:
ببین کی اینجاست :) در ابتدا لازم می‌دونم به نمایندگی از بقیۀ حضار بگم می‌دونی ما بلاگرا تا خبر سقوط هواپیما رو شنیدیم دلمو هزار راه رفت و یاد جولیک افتادیم که نکنه برای تعطیلات اومده باشه ایران و داشته برمی‌گشته و تو هواپیما بوده و تا اون پستو نذاشته بودی هی با دلهره اسامی دانشجوها رو چک می‌کردیم و چه غمی به دلِ من یکی نشست وقتی یکیشون هم‌ورودی و هم‌رشته‌ایم بود و یه روزی باهم سر یه کلاس نشسته بودیم... غم داریم جولیک. ما هم غم داریم. فقط تو نیستی که از شرایط کشور ناراضی هستی. همه‌مون این نارضایتی رو داریم، همه‌مون آرامش می‌خوایم. آخه کدوم احمقی دلش جنگ و کشت‌وکشتار می‌خواد؟ ببین الان ما همه‌مون حس خشم و غم و اعتراض و عشق به وطن و اینا داریم. حالا یکی بیشتر یکی کمتر. اینکه می‌گم آروم شدم، به این معنی نیست که متقاعد شدم و پذیرفتم. من فقط یه دیقه از حرفاشو شنیدم. اون یه دیقه رو از زبان کسی شنیدم که نه تا حالا دیده بودمش، نه اسمشو شنیده بودم. اصلاً نمی‌دونستم کیه و چی کاره است. این چیزایی که گفتی، صد برابر تخصصی‌ترشو از زبان بلاگرا و دوستا و آدمایی که تخصصشون علوم سیاسی بوده شنیدم. هم نظرات مخالفشونو هم نظرات موافقشونو خوندم و دیگه دارم بالا میارم بس که یکی یه جوری تحلیل کرد و دو دیقه بعد یکی دیگه ضدشو گفت. و صد برابر این چیزایی که راجع به موشک گفتی رو از زبان دوستان و استادان هوافضایی دانشگاه‌ها. در واقع می‌خوام بگم می‌دونم. هم اینایی که گفتی رو می‌دونم، هم نظرات تکمیلیِ موافق با این حرفا رو هم نظرات مخالف رو. ولی بیا فقط یه درصد، فقط یه درصد به این تعصبت شک کن. انقدر با قطعیت دفاع نکن، انقدر با قطعیت حمله نکن. همون یه باری که از روحانی بازی خوردیم بس نبود؟ بابا اینا دارن من و تو رو بازی می‌دن. ببین چجوری ملت رو انداختن به جون همدیگه؟ به بهانۀ فاتحه و یادبود دانشجوها رو می‌کشونن جلوی دانشگاه و شعار می‌دن، داد می‌زنن، عکس و پرچم آتیش می‌زنن. تو این فضای مه‌آلود اینجوری واینستا پشت کسی، اینجوری شمشیر نکش روی کسی. تو این فضای سیاسی مثل شتر دوساله باش؛ که نه پُشتی دارد تا سوارش شوند و نه پستانی تا شیرش دوشند

+ این لینک یادم رفت: جواب بعضی از این مغالطه‌هاست که نوشتی. بعداً به جواب نظرت اضافه کردم.


ممنون عزیزم ایشالله روزی برسه خبر قبولی دکترات اینجا بهمون بدی. ازسرما دارم میمیرم صبح رفتم سبزی یکم

گرفتم سوپ درست کردم یادم رف قرص سرماخوردگی بخرم. لیموترش و عسل گرفتم با دارچین تو اب جوش قاطی

کنم بخورم .نفسم بالا نمیاد :((
پاسخ:
ایشالا :)
شلغم هم مفیده.
در مورد صحبت های سردار سلامی که یکی از دوستان در موردش صحبت کردن:البته اگه بخوایم صحبت هایی که شده رو بررسی کنیم باید از کسی که متخصصه بخوایم برامون توضیح بده. ممکنه تصور ما از شرایط اشتباه باشه چون آگاهیمون کمه...
پاسخ:
منم همینو می‌گم. ولی مشکل اینجاست از دانشجوی ترم اولی علوم سیاسی و هوافضا گرفته تا راننده تاکسی و سلمونی، همه و همه خودشونو متخخص می‌دونن.
سلام. بنده را به یاد دارید؟ پیشتر لطف کرده بودید و ریشه‌شناسی مرد و مرگ و مردن را برایم ارسال کردید. می‌توانم جرئت به خود راه دهم و خواهان ریشه سه واژه دیگر هم باشم: زن، زنده، زندگی؟
ممنون از لطفتان.
پاسخ:
خواهش می‌کنم.
زندگی چون مشتقه، تو مدخل‌ها نبود.