پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چارلی» ثبت شده است

۱۳۸۱- که می‌پاشد ز لبخندم سپاهی

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۰۰ ق.ظ

+ چهارده نفر از اینایی که امروز تو حادثۀ هواپیمایی اوکراین سقوط کردن هم‌رشته‌ای و هم‌دانشگاهیم بودن. آخ که چه بدکرداری ای چرخ. وقتی اسامی رو یکی‌یکی می‌خوندم و رسیدم به جملۀ این لیست به‌روزرسانی می‌شود، قلبم مچاله شد.

+ بهم خبر دادن مریم، هم‌کلاسیِ اول دبیرستانم سرطان داشته و فوت کرده امروز. یه حالی‌ام از صبح. حس می‌کنم خوابم و این خبرای بد هیچ کدوم اتفاق نیافتادن. منتظرم بیدار شم. منتظرم بیدارم کنه یکی.

+ این کدِ اون نوار مشکیه. ایشالا که هیچ وقت به کارتون نیاد و استفاده نکنید ازش. از چارلی گرفتم. خواستید تشکر کنید از من تشکر نکنید. جاشم حدوداً خط سی‌ام قبل از شروع هدره (اینجا):

<div style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:200;">

<img alt=" " title=" " src="http://s6.picofile.com/file/8383719784/Great_Dense_Darkness_min.png" height="200" width="200">

</div>


عکس‌نوشت ۱۳۸۱. خانوم نسودی معلم کلاس پنجمم بود. معنی اسمشو تا امروز نمی‌دونستم و همیشه برام سؤال بود. الان گوگل کردم دیدم نوشته نسود ینی نرم و ساده. سخت‌گیر بود. یادم نیست دوستش داشتم یا نه. الان حسی بهش ندارم. حس هیژده سال پیشم هم یادم نیست. کاش همۀ آدما همین‌جوری فراموش بشن. که حتی یادمون نیاد دوستشون داشتیم یا نه. یه بار پای تخته داشت از من یا دوستم جغرافی می‌پرسید. یه سؤالی پرسید که جوابش افغانستان بود. بلد نبودیم. برای اینکه راهنمایی کنه گفت امریکا چند وقت پیش به کدوم کشور حمله کرد؟ تاریخ و جغرافیم خوب نیست و درسای مورد علاقه‌م هم نیستن. الان شاید تاریخ هیچ کدوم از جنگ‌های دنیا رو بلد نباشم، ولی با همین یه راهنمایی کوچیکِ اون موقع دیگه یادم نمی‌ره که وقتی کلاس پنجم بودم امریکا با افغانستان در جنگ بود. البته که این کشور همیشه در حال جنگه. از این مدرسه فقط من نمونه قبول شدم. بعد از کلاس پنجم ارتباطم با هم‌کلاسیام قطع شد. من رفتم فاطمیه و اینا بیشترشون رفتن... یادم نیست اسم مدرسه‌شون. یه مدرسه راهنمایی همون نزدیکیا بود. بیشترشون راهنمایی رفتن اونجا. ندیدمشون دیگه. موبایلم که نداشتیم؛ شمارۀ خونه‌شونم نداشتم. اینجوری شد که فراموششون کردم. الان که روی عکس و چهره‌ها تمرکز می‌کنم یه چیزایی از اونی که ردیف دوم کنارم می‌نشست یادم میاد. فکر کنم الهام نیاری بود. یادمه باهم برمی‌گشتیم خونه. شاید دوست بودیم باهم. چه غمی تو این شاید نشسته. فکر کن آدم یادش بره با یکی دوست بوده یا نه و بگه شاید دوست بودیم باهم. خونه‌شون نزدیک خونۀ ما بود. یادم نیست کدوم کوچه. ما همیشه سر یه دوراهی از هم جدا می‌شدیم و هیچ وقت خونۀ هم نرفته بودیم. وقتی مدرسه تعطیل می‌شد، برگشتنی تا برسیم خونه کلی حرف می‌زدیم باهم. یه وقتایی می‌شد که یه ساعت، حتی بیشتر سر پا تو همون دوراهیه وایمیستادیم و حرفامون انگار تمومی نداشت. یادم نیست راجع به چی حرف می‌زدیم و چی می‌گفتیم به هم. اسم معصومه و ملیحه حسن‌پور و نسرین نصیری و مهدیه احدی و عفت اسدزاده و لطیفه شوقی و آرزو چام‌چام هم یادمه. چام‌چام عجیب‌ترین فامیلیه که تا حالا شنیدم. یکی هم بود اسمش ام‌البنین بود. فامیلیش یادم نیست. یکی هم فامیلیش بدخشان بود. اینم اسمش یادم نیست. اینا هیچ کدوم تو عکس نیستن. فقط اسماشون تو ذهنم مونده و یه تصویر محو تو خاطرم. شاید کلاس سوم یا چهارم باهاشون هم‌کلاسی بودم که تو این عکس نیستن. این عکس کلاس پنجمه. هر سال ترکیب کلاسا عوض می‌شد و یادم نیست چه سالی با کیا بودم. از دوم ابتدائیم هیشکیو یادم نمیاد. ولی از اول ابتدائی سمانه شیخ‌الاسلامی و آرزو دادگر یادمه. بچه‌ها مسخره‌ش می‌کردن و داروگر صداش می‌کردن. فکر کنم پشت سریم پریناز اسدزاده بود. یه بار می‌خواست یه تقلب بیست‌وپنج صدمی برسونه بهم سر امتحان علوم. هردومون به فنا رفتیم سر همین بیست‌وپنج صدم. مامان و بابا رو کشوندن مدرسه که ما از دخترتون انتظار همچین کار زشتی رو نداشتیم. البته که زشت بود. ولی نه اونقدر. چهار مورد از نمی‌دونم چی رو باید نام می‌بردیم و من سه موردش یادم بود. اسم بقیۀ هم‌کلاسیام یادم نیست. دارم فکر می‌کنم چرا اسماشونو ننوشتم جایی؟ فقط اسم اون پنج تایی که تو عکس جشن تکلیف باهم بودیمو پشت عکس نوشتم. ربابه حیدری، لاله خوش‌صفت، رقیه زارعی، رقیه عبدالحسین‌زاده و صنم بدری. قشنگ از اسمامون معلومه متولد کدوم دهه‌ایم. چیه این اسمای عجیب و غریبِ امروزی آخه. رو زبون آدم نمی‌چرخه هیچ؛ معنیشم که می‌پرسی یا دختر داریوشه یا زن کورش یا الهۀ آرامش و زیبایی. از هیچ کدوم اینایی که اسم بردم هیچ خبری ندارم. اینجا نوشتم اسماشونو که بمونه برای بعد. شاید یه روزی اتفاقی گذرشون افتاد وبلاگم. شاید یه روزی یه جایی همو دیدیم. کسی چه می‌دونه.



عکس‌نوشت ۱۳۸۰ (جامانده از پست قبل). تمام آلبوم‌ها و تابلوها و عکس‌هامونو به‌دقت بررسی کردم و از سال ۸۰، فقط همین یک قطعه عکسی که پیراهن بافت صورتی پوشیدم و عروسک بغلمه پیدا کردم که اون هم بی‌روسریه و از اونجایی که دیگه به سن تکلیف رسیدم و باید موهامو از نامحرم‌های وبلاگم بپوشونم، این ایده به ذهنم رسید که از سر چهارسالگیم استفاده کنم؛ زیرا که این سر با سر نه‌سالگیم فرق چندانی نداره. حتی با سر الانم هم. انگار که رو صورتم تافت زده باشن، همون شکلی موندم. خنده‌هامم همین شکلیه حتی.

پاسخ به یک شُبهه: بزرگواری کامنت گذاشته بود که جشن تکلیف شما سال ۸۰ برگزار شده و وبلاگ و ایمیلم نذاشته بود توجیهش کنم که اشتباه می‌کنه. الان اینجا میگم. ببینید این ۹ سالی که میگن، ۹ سالِ قمریه و به شمسی معادل با ۸ سال و ۸ ماهه و سال ۷۹ وقتی وارد کلاس سوم شدیم همه‌مون ۸ سال و حداقل یک روز و حداکثر ۳۶۵ روز سن داشتیم. اونی که متولد اول مهر پارسال بود رو مقایسه کنید با اونی که متولد آخر شهریور همون سال بوده. همه تو یه کلاس بودیم. حالا این نیمه‌دومیا اغلبشون به سن تکلیف رسیده بودن و نیمه‌اولیا وقتی وارد کلاس سوم شده بودن هنوز مکلف! نشده بودن. مسئولین مدرسه گویا میانگین گرفته بودن و جشنمونو یه روزی گرفته بودن که کمترین اختلاف رو با روز دقیق هر کدوممون داشته باشه. فکر کنم اواخر پاییز بود. خلاصه اون عکس، عکسِ سال ۷۹ بود.

عنوان: به لبخندی بکش رنگ تباهی

همه‌پرسی: نظرتان راجع به این عکس‌نوشت‌ها و تقارنِ شمارهٔ پست‌ها و تاریخ عکس‌ها و موضوعاتی که بهشون می‌پردازم و باز کردن کامنت‌های عمومی و زمان انتشار و طول و عرض پست‌ها چیست؟


۵۲ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۰۱:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)