پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1198- صندلی داغ، یا هر چه می‌خواهد دل تنگت بپرس

چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ق.ظ


چند روزه که حریر در حال برگزاری صندلی داغه و از بلاگرا دعوت کرده شرکت کنن و از شرکت‌کنندگان سؤال بپرسن. با توجه به حساسیتی که من به سؤال کردن و مورد سؤال واقع شدن و کامنت‌های نوع «پرسشی» و موضوع حریم خصوصی دارم، شرکت نکردم. همیشه روی این موضوع حساسیت داشتم. پیش اومده که سر کلاس از استاد و معلمم هم سؤال نپرسیدم، چون فکر کردم ممکنه ندونه یا بقیه فکر کنن منظور دیگه‌ای از سؤالم دارم، یا شاید جوابش تو کتاب باشه و هزار تا فرضیۀ دیگه که جلوی سؤالم رو گرفته. من حتی نام‌خانوادگی یکی از صمیمی‌ترین و قدیمی‌ترین دوستان وبلاگی‌مو که باهم تلفنی و ایمیلی هم در ارتباطیم و کلی چیز میز از زندگی هم می‌دونیم رو نمی‌دونم. حتی رشتۀ خیلی از هم‌مدرسه‌ایا و رشتۀ ارشد و دکترای خیلی از هم‌کلاسیای کارشناسیم، مجرد یا متأهل بودنشون، یا سن و روز تولد برخی‌شون، شغل پدر و مادر و همسر و خودشون و محل زندگی‌شون. با اینکه هنوز در ارتباطیم و همو می‌بینیم. ینی می‌خوام بگم صمیمیت هم باعث نشده از نزدیک‌ترین دوستانم هم خیلی چیزا رو بپرسم و همیشه با خودم فکر کردم اگه قرار باشه بدونم یا خودشون میگن، یا غیرمستقیم از حرفاشون می‌فهمم. اگر هم نمی‌دونم لابد لزومی نداره بدونم. البته این ویژگی خوبی نیست و روی ابعاد دیگهٔ زندگی آدم تأثیر بدی می‌ذاره. مثلاً ممکنه یکی دو ماه از زندگی خوابگاهیت بگذره و هم‌اتاقیت نه شماره‌تو داشته باشه و نه فامیلیتو بدونه و وقتی بهش بگی خب چرا نپرسیدی بگه دیدم حساسی، منتظر بودم خودت بدی. یا تو جلسات خواستگاری ندونی از طرف چی بپرسی و سؤالات طرف هم آزاردهنده باشن برات حتی. یه وقتایی نه تنها سؤال پرسیدن، بلکه جواب دادن هم برای من عذاب بوده. یه وقتی ممکنه دوست صمیمیت راجع به کسی نظرتو بپرسه و به اطلاعات مهمی برای تشکیل زندگیش با اون کس نیاز داشته باشه و ندونه اون آدم هم دوست صمیمیته یا کسیه که خیلی خوب می‌شناسیش. صرفاً داره نظرتو می‌پرسه و تو نمی‌دونی تا چه حد می‌تونی راجع به دوستت به دوستت اطلاعات بدی و تا چه حد حریم خصوصی ملت رو رعایت کنی. حتی گاهی متهم میشی به صادقانه برخورد نکردن با قضایا. اینا رو نگفتم که از سؤال کردن بترسید و نپرسید. می‌خوام بگم به این صندلی داغ به چشم یه اتفاق ساده برای پرسیدن و جواب گرفتن نگاه نکنید و راجع به این مقوله و اهمیتش فکر کنید. به این فکر کنید که در طول شبانه‌روز چند بار مورد سؤال واقع می‌شید، چند تا سؤال به ذهنتون میاد و چند تاشو می‌پرسید و به جواب چند تاش واقعاً نیاز دارید.

چند روزه که حریر در حال برگزاری صندلی داغه و از بلاگرا دعوت کرده شرکت کنن و از شرکت‌کنندگان سؤال بپرسن. امروزو به‌عنوان روزِ روی صندلی داغ نشستن بلاگر محبوب شما تعیین کرده بود و ظاهراً من هم تو لیست محبوبین بودم. محبوبیت لباس گشادیه که اندازۀ قد و قوارۀ من نیست، ولی حالا که می‌گین تو این برنامه شرکت کنم، شرکت می‌کنم. از این لحظه تا فردا ۹ صبح، ۲۴ ساعت کامنت‌ها بازه و شما می‌تونید هر سؤالی، تکرار می‌کنم هر سؤالی و تأکید می‌کنم هر سؤالی که دلتون می‌خواد در مورد من بدونید و نگفتم یا نمی‌دونید رو بپرسید. دوست دارم بدونم چیا رو هنوز نمی‌دونید و دوست دارید بدونید و نگفتم تو این مدتی که باهم در ارتباط بودیم. کامنت‌هاتون رو با چرا، آیا، چجوری، کِی، کی، چی، کجا، کدوم، و چند شروع کنید و تهش علامت سؤال بذارید. اگه صلاح دونستم صادقانه جواب می‌دم و اگه نه که به حرفه‌ای‌ترین و شیک‌ترین شکل ممکن می‌پیچونمتون :دی امروز روز خوبیه، چهارشنبه چهارمین روز از چهارمین ماه میلادی و من عاشق عدد چهارم. مهربون‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین و عاشقانه و عارفانه‌ترین حالت ممکنم رو دارم. پس این فرصت طلایی و استثنایی رو از دست ندید و بپرسید. پیش‌فرض‌های ذهنی و هر آنچه از قبل می‌دونستید رو دور بریزید و دوباره بپرسید :)

و کلام آخر اینکه تا اطلاع ثانوی تو این وبلاگم و اینجا می‌نویسم: http://persianacademy.blog.ir

۹۷/۰۱/۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

حریر

نظرات (۶۴)

O_Oباورم نمیشه... اول از همه باید یه تشکر ویژه بکنیم از خانم حریر.
بعد خداییش سوالی به ذهنم نمیرسه.تو این مدت هرچی باید بدونیمو گفتی دیگه.چیزاییم که نگفتی نمیدونم چی بوده که بخوام بپرسم.D;
الان من هیجان زده شدم از اینکه برخلاف عادتت عمل کردیو تصمیم گرفتی همچین پستی بذاری واسه همین سوال یادم نمیاد بعد که بقیه پرسیدن شاید منم چیزی یادم اومد بپرسم.
پاسخ:
الان داشتم لینک پست رو یکی یکی برای دوستانِ غیربیانی که دنبالم نمی‌کنن تا بدونن پست جدید گذاشتم می‌فرستادم و دنبال نام و نشون و آدرس تو و سیتکا و المیرا و سهااسم‌مستعار و مطهره2 و امید2 و مهندس خانوم و گیسوکمند و نیایش و راضیه و ح‌هستم‌جیمی و خاموش اما دختر و فاطمه 2010 می‌گشتم :)) خدایی اسامی دوستای ما رو می‌بینی؟ از یه عده‌شون که آدرسی پیدا نکردم. ولی خدا رو شکر تو خودت اومدی و مشعوف و شادمانم کردی. 
جات اینجاست: به قلبش اشاره می‌کند :دی
سلام داشتم پست بالا رومیخوندم که اصن ببینم جریان چیه یهو هنگ کردم خخخ اخه منم اهل سوال پرسیدن و جواب دادن مخصوصا درباره مسایل شخصی نیستم میگم طرف خوشش نیاد یا معذب بشه و یا تومعذوریت قراربگیره :) 
اوممم بذا فک کنم چی بپرسم ازت که زیاد شخصی هم نباشه :)) مثلا اینکه من باب مزاح بخوام بپرسم تاحالا عاشق شدی ولی چون میدونم سوالم به گروه خونی تو نمیخوره پس سوالم بی معنیه و نمیپرسم :))) 
اخه سوالای خانوادگی و شخصی دوس ندارم فقط یه سوال اینکه چی باعث شده که تو انقدر اهل درس خوندنی ینی انگیزت چی بوده اطرافیان اگه مانعت میشدن یا جلوی پیشرفتت اگه میگرفتن چیکار میکردی ،؟؟اخه من تو دلم همیششه تحسینت میکنم و بهت غبطه میخورم از اینکه قوی و سخت کوش و اهل تلاش هستی واقعا لذت میبرم دوس دارم منم شروع کنم نیاز به محرک دارم سست نباشم و یاعلی بگم و خودم رو بکشم بالا اخه شرایط هم فرق میکنه من شرایط زندگیم خانوادگیم اطرافیانم ناخواسته مانع پیشرفتم و هدفم شدن دلم میخواد بدونم چجوری به اهدافت کوتاه مدت یابلندمدت دست پیدا میکنی ؟انشالله موفق باشی :)
پاسخ:
سلام :دی 
خداوندگار عالَم رو صدهزار مرتبه شکر که بی‌خیال سؤال اولت شدی، ولی یادت باشه که زندگی بدون عشق بی‌معنیه. عشقه که به آدم انگیزه میده، امید میده و به زندگی و راه آدم جهت میده. عشق یه چیزی فراتر از دوست داشتنِ یه آدمه. این هست، ولی همه‌ش این نیست. اون حس دوست داشتن، اولشه. مثل عطسه و گلودردِ قبل از سرماخوردگی. خیلیا تو همین مرحله می‌مونن. چون تحمل دردشو ندارن. و کمتر کسی می‌تونه تا تهش بره. تا تهِ اون گلودرد و سرفه‌ و ویروسی که کم‌کم به همه‌ی اعضای بدنت سرایت می‌کنه.  تب و لرز و سردرد و سرفه و اسهال و استفراغ و :))) از پا می‌افتی، قشنگ می‌زنه سیستمتو سرویس می‌کنه و می‌شینی و پوکیدنتو تماشا می‌کنی :دی نمیگم تجربه‌ش کن. چون دست خودت نیست. ولی اگه تجربه کردی، ناشکری نکن. قدر این موهبت رو بدون. کمتر کسی دچارش میشه. نعمت بزرگیه که دست هر کسی نمی‌افته. سؤالات بی‌معنی هم نپرس که کمتر چرت و پرت بگم :دی

در مورد سؤال بعدت عارضم که محیط و فضای خونه بی‌تأثیر نیست. پدر من معلم بوده و قطعاً ارزش علم رو می‌فهمه و ما رو به این سمت هدایت کرده و حمایت کرده. ذات و طبیعت خود آدم هم در کنار این تربیت دخیله. من درسخون به اون معنایی که شاید مد نظرته نباشم. من هم از یه سری درس‌ها متنفرم و فقط برای پاس شدنشون خوندم و یه سری درس‌ها هم هستند که هنوز هم حاضرم برم بشینم سر کلاسشون. علاقه یه چیزیه که نمیشه با دلیل و منطق توجیه و تفسیرش کرد.
کی برمیگردی به روزانه نویسی؟
پاسخ:
والا هر موقع ازدواج کنم، یا هر موقع دکترا قبول شم. در واقع هر موقع یکی از این دو اتفاق بیفته :دی در واقع هر وقت از خونه‌مون هجرت کنم به خوابگاه یا خونه‌ی شوهر. زیرا خانواده‌م نمی‌ذارن سوژه‌شون کنم و با فقدان سوژه مواجهم در کل :)
عه سلاااام چه خوب که نشستی اینجا( اشاره به صندلی سوزان میکند!)
سوال چی بپرسم؟ می ترسم بزنیم! ولی خودت گفتی بپرس! 
اگه مرادت واقعا اسمش مراد باشه، صداش میزنی مراد؟! 
تا حالا با چند نفر که طالب مراد شدنت بودن صحبت کردی؟! :-)))
خصوصیات مراد چی باید باشه که بشه مرادت؟
مرادت بشه مرید شدن رو بلدی؟ :-)))
مرادت کجاست؟ 
پاسخ:
سلام :دی خیلی داغه لامصب (اشاره به صندلی می‌کند)
نه نمی‌زنم :دی
حتی اگه اسمش مراد نباشه هم صداش می‌کنم مراد :))
چیزی در حدود تعداد انگشتان دست :دی
سؤال سختی پرسیدی. ترجیح می‌دم مهندس باشه، ترجیح می‌دم ترک باشه، ترجیح می‌دم بلاگر باشه، ترجیح می‌دم زیاد در سفر نباشه (دلم هزار راه می‌ره و از دلشوره می‌میرم وقتی یکی یه جایی میره، تا برگرده)، ترجیح می‌دم مثل من خیلی اهل جمع و شلوغی و سر و صدا و سفر و مهمونی نباشه و در یک نقطه سکنا بگزینه و به تفکر بپردازه. ترجیح می‌دم... امممم نمی‌دونم. آهان. سلطنت‌طلب نباشه، پان‌ترک نباشه، حداقل در حد نماز و روزه مذهبی باشه، بچه‌های فراوان دوست داشته باشه که داشته باشه :دی باز کردنِ شیشۀ سس و مربا بلد باشه و دست بزن هم نداشته باشه :))
:دی بلدم بلدم :دی
احتمالاً الان یا تهرانه، یا یه جایی همین دور و برا.
سلام 
راستش این سوال نمیدونم هست یا نه یعنی نمیدونم تو میتونی جوابی بدی یا نه ولی همیشه توو ذهن من این بوده تو چرا انقدر خاصی ؟ رفتارات نوع ارتباطت با ادما قوانینی که برای زندگیت و توو ارتباط با ادما میذاری مثل همین سوال نپرسیدنا. یا از خاطرات خوابگاهت یادمه مثلا با هرکسی میگفتی نمیتونی ارتباط برقرار کنی و دوستت باشه، جمع کردن چیزایی که دوست داری مثل لیوان یه بار مصرفات، هیچی پاک نکردنات مثل اسمس و شماره مزاحمات حتی و اینکه تا با شخصیت و نوع تفکر بلاگری آشنا نشی براش کامنت نمیداری و موارد دیگه...میدونی این رفتارا رفتار عموم مردم نیست...برای همون از نظر من تو خیلی متفاوتی و خاصی ...البته این از نظر من اصلا بد نیست و حتی شخصیتت برای من خیلی جالبه چون احساس میکنم تو یکی از معدود ادم هایی هستی که دقیقا میدونی از زندگیت و دقایق زندگیت چی میخوای و برای هر کاری برنامه داری..اما شاید توو عمل این رفتار کمی زندگی و معاشرت با بقیه رو سخت کنه...نمیدونم این تویی که باید بگی البته که سختت هست یا نه از اینکه ذهنت همیشه در حال ایحاد قوانین و برنامه ست و آیا هیچ وقت دوست نداشتی فارغ از این باید و نباید ها زندگی میکردی و با آدمای اطرافت ارتباط برقرار میکردی؟ .برای همین نمیدونم این سواله یا نه ولی دوست دارم بدونم از کی از چه سنی فکر میکنی این شخصیت فعلیت شکل گرفت؟یا چه عاملی فکر میکنی تاثیر گذاشت؟ خودت این شخصیتی که هستی رو دوست داری یا دلت میخواد تغییر کنی؟ بازم میگم نمیدونم سواله یا نه برای همون تونستی جواب بده.
یه سوال دارم اما اونم اینکه بخوای چند خط درباره خودت بگی چی میگی؟ بخوای خودتو توصیف کنی؟

پاسخ:
سلام.
واقعیت اینه که من برای این مدلی بودن تمرین و تلاش خاصی نکردم. تا جایی که یادم میاد همین جوری بودم. از همون کلاس اول ابتدائی با همه‌ی بچه‌ها دوست بودم و در عین حال با هیشکی دوست نبودم. دیدی یه موقع‌هایی کلاس به دو گروهِ بی‌ادب و باادب و درسخون و درسنخون و پولدار و فقیر تقسیم میشه؟ من با همه‌شون بودم. ینی هیچ وقت دلم نخواست فقط توی یه گروه باشم. حتی نمی‌خواستم یه ریاضی-فیزیک‌خونِ خالص باشم و زنگای تفریح می‌رفتم سرکی تو کتابای بچه‌های تجربی می‌کشیدم و با اونا هم دوست بودم. تو دانشگاهم همین شکلی بودم. هم تو اردوی مختلط کوه و کویر شرکت می‌کردم هم تو مراسم هیئت و عزاداری مسجد.
فکر کنم منشأ این خاص بودنی که میگی همین باشه. اینکه هیچ وقت دلم نخواست متعلق به یه گروه و چارچوب خاص باشم و این با همه بودن و در عین حال بی همه بودن باعث شد رفتارم خاص و سیستماتیک به نظر برسه. تو این سیستم هر کسی جایگاه خاص خودش رو داره. این جایگاه آنی به وجود نمیاد به مرور زمان مشخص میشه. و نحوه ارتباط من با افراد بستگی به این جایگاه داره. و جایگاه‌ها ثابت نیستن و با گذشت زمان تغییر می‌کنن. رابطه‌های من هدفمند هستن و ایجاد نمی‌شن مگر بعد از تعریف شدن نیاز و هدف. و اینکه رفتار و گفتار من نباید به دیگران آسیب بزنه. اینا اصولی هستن که از وقتی خودمو شناختم برای خودم تعریف کردم و بهشون پایبند بودم.
سخت نیست. اینجوری راحت‌ترم و خیالم هم راحته. اتفاقاً اگه بقیه هم قلق اخلاقم دستشون بیاد، به راحتی می‌تونن با من ارتباط برقرار کنن و می‌دونن باهام چند چندن.
یه بار قبلاً حنا سوالی مشابه سؤال تو رو پرسیده بود و بهش گفتم: «شیما (یکی از بچه‌های واحد بغلی تو خوابگاه) یه جمله‌ی ماندگار داره راجع به من و اونم اینه که وسط یه دعوای حسابی و داد و بیداد که من نه سر پیاز بودم و نه تهش و یه گوشه، آروم داشتم کار خودمو انجام می‌دادم و بچه‌های اتاق ما داشتن با اتاق شیما اینا سر یه موضوعی بحث می‌کردن، شیما دااااااااااااااااااااااااد زد سر بقیه که این نسرین هر اخلاق گهی داشته باشه، یه اخلاق خوب داره و اونم اینه که تکلیفت باهاش روشنه و می‌دونی چند چندی باهاش.» 

بستگی داره خودم رو بخوام برای کی توصیف کنم. برای یه دوست هم‌سن و سال خودم یا یه استاد و کسی که مقامش مافوق منه یا یه بچه. بستگی به هدفم از توصیفم داره. بستگی داره بخوام به طرف مقابلم نزدیک شم و بهم نزدیک بشه یا از خودم دورش کنم. ینی اون کاراکتری که من برای هم‌اتاقیای واحد 143 توصیف کردم زمین تا آسمون با توصیفی که روز مصاحبه‌ی ارشد از خودم ارائه دادم فرق می‌کنه. برای هر کسی، یکی از ابعاد شخصیتی‌مو وصف می‌کنم.
ضمن اینکه همیشه ترجیح میدم چند روز با یکی تعامل داشته باشم و زندگی کنم تا خودش توصیفم کنه.
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۶ راضیه نوروزی
سوالی ندارم چرا ؟ (آیکون تفکر)
پاسخ:
اونی که فامیلیشو نمی‌دونستم عارفه بود نه تو :)))
وی(خودم) پشت پنجره نشسته بود و دست ب زیر چانه زده بود و به آسمان می‌نگریست و همراه با آهنگ زمزمه میکرد : 
کی بهتر از تو که بهترینی
تو ماه زیبای روی زمینی
تو قلب من باش تا که بفهمی
چه دلبرانه به دل میشینی
حتی بدی هات بخشیدنی بود !
...
من به کم از تو راضی نمیشم


وی حین زمزمه با عارف به این فکر میکرد که چگونه سرقرار با فلانی برود و بگوید دست بشوی از من دیوانه ی شوریده حال زیرا که گزینه ی مناسبی برای همسری تو نیستم و اصلا چه بگویم که خودش و مادرش پس از اندی سال و ماه ول کنند مرا . اه !!
فلذا وی سوالی به ذهنش نمیرسد که از نسرین بپرسد.آن هایی هم که به ذهنش میرسد پرسیدنش باب میل نسرین نیست پس نمی‌پرسد:دی
تا کامنت بعدی خدا نگهدار
پاسخ:
خب تو با دست پس می‌زنی و با پا پیش می‌کشی. برای همین رهایت نمی‌کنند.
از آنجا که ازت میترسم  هیچ سوالی بخصوصی  ندارم :)))
نماینده مجلس از توضیحات شباهنگ قانع شد :))


سلام 
سوال 
پایتخت مغولستان از کجا اومد انصافا ؟:))

سوال بعدی 
به قانون جذب اعتقاد داری ؟:)
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
گفتم که امروز مهربونم. پس نترس و بیا جلو :دی نترس. ببین هیچی دستم نیست :)))
والا من وقتی خیلی بچه بودم، تلویزیونمون تله‌تکست داشت و یه صفحه‌ای داشت به اسم آشنایی با کشورها. اولین کشوری که باهاش آشنا شدم همین مغولستان بود. و چون پرینتر اختراع نشده بود من نشستم با دستم اطلاعات رو توی دفترم ثبت کردم و این شد که من الان در حد کارشناس مسائل مغولستان از اون خطۀ پهناور اطلاعات دارم :دی
پایتختش اولان باتوره

نه. اعتقاد ندارم.
چرا من حس میکنم نشستی سوالارو میخونی روش فک میکنی و پاسخگو نیسدی؟🤔🤔🤔🤔
پاسخ:
خب درست فکر می‌کنی. بدون تفکر که نمی‌تونم پاسخ بدم. می‌تونم؟
والا
بالاخره یه سوال به ذهنم رسید😎
خبرداری که گاهی چقدر بشدت موجود تو مخی ای میشی و دقیقا اون لحظات چقدر من ازت بدم میاد؟؟؟!!(وی هنگام پرسیدن این سوال دندان هایش را بر روی هم می‌فشارد)
پاسخ:
آره خبر دارم. من هم رو مخم هم تو مخ :)))
باتوجه به پاسخت به سوال اول المیرا که روند ابتلا به آنفولانزای عشقی رو براش توضیح دادی جا داره عرض کنم ک من اگر به عقب برگردم دیگه به ویروس محترمه نزدیک نمیشم !!!!!


(وی پس از نگریستن به پس زمینه گوشی )دروغ گفتم ، میشم :|||

بنظرت آنفولانزاعه نزده ب مغزم؟؟؟🤔
پاسخ:
نمی‌تونم نظر قطعی بدم
سلام یا شیخِ محبوب :)
1-آخرین کتاب، آخرین شعر، آخرین فیلم و آخرین موسیقی که خوندی شنیدی و ... چی بود و کِی بود و نظرت در موردشون رو بگو؟
2- پایتخت مغولستان آخرش کجاست؟ شهرهای مهمشم بگو.
3- مغولستان تیم فوتبالم داره؟ تاحالا با تیم ملی ما بازی کرده؟
4- اقتصاد مغولستان برچه پایه‌ای بنا شده؟ 
5- اگه یه روز در قالب یه رهگذر جلوت سبز بشم بگم یه شعر بخون تا بذارم بری چی می‌خونی؟ 
6- شده کتابی از کتابخونه بگیری پس ندی؟
7- چرا به جمع‌آوری بعضی چیزا علاقه داری؟ عجیب‌ترین چیزایی که تاحالا جمع کردی چی بوده؟
8- اگه مراد بگه مثلاً دیگه حق نداری عکس و چیزای جغدی جمع کنی چیکار می‌کنی؟ 
9- اگه بهت بگ نوع و زمان مرگت رو خودت انتخاب کن نظرت چیه؟
10- سری بعد که برگردی به وبلاگ‌نویسی با چه اسمی برمی‌گردی؟ بهش فکر کردی؟
11- اگه مراد مخالف برگشتنت به دنیای مجازی باشه چی؟ حکم چیه؟ تازه اومدیم و اهل فوتبالم بود خواست مجبورت کنه فوتبالی بشی. اون وقت چی؟
12- نظرت در مورد کانال وزین دوکلمه حرف حساب چیه؟:d
13- چرا باید وبلاگ‌نویس بمونیم؟
14- چطوری میشه یک نفر رو تشویق به وبلاگ داشتن کرد؟
سوال دیگه‌ای ندارم درحال حاضر. :)
پاسخ:
سلام علیکم و رحمه الله
1- 
آخرین کتاب که در واقع در حال خوندنشم و تموم نشده «انسان در جست‌وجوی معنا» از ویکتور فرانکل هست.
موضوع کتاب در مورد رنج زندانیان جنگ جهانی تو اردوگاه کار اجباریه که نویسنده هم یه زمانی جزو اونا بوده. در مورد اینکه چه جوری این رنج‌ها رو تحمل می‌کرده
درسته داستان واقعیه، ولی میشه به صورت نمادین به این دنیا هم تشبیه کرد اون زندانو.

آخرین شعر، شعرِ
یاس بوی مهربانی می‌دهد عطر دوران جوانی می‌دهد
یاس‌ها یادآور پروانه‌اند یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند
یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند یاس را پیغمبران بو کرده‌اند
یاس بوی حوض کوثر می‌دهد عطر اخلاق پیمبر می‌دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود دانه‌های اشکش از الماس بود
از شاعر معاصر، شاعر چیره‌دست کرمانشاهی، احمد عزیزی که در اسفندماه سال گذشته پس از دورۀ اغمای طولانی متأسفانه درگذشت. اینو داشتم برای اون یکی وبلاگ تایپ می‌کردم. یکی از جلسات دکتر شیوا این شعرو داره و فکر کنم ده دوازده روز دیگه منتشر کنم پستشو.

آخرین فیلمی که دیدم «ماجرای نیمروز» بود از شبکۀ1 که یکشنبه برای دومین بار دیدم. سری اولشو سینما دیده بودم. جمعه هم «من هنوز آلیس هستم» رو دیدم. اینو دانلود کرده بودم. قبل از اینا هم «به وقت شام» رو رفتم سینما دیدم، با خانواده. و قبل‌ترش هم «بدون تاریخ، بدون امضا» که اونم سینما دیدم، با دوستان.
هر چهارتاشونو دوست داشتم و پیشنهاد می‌کنم ببینید.

آخرین موسیقی‌ها: عطر تو از کاوه آفاق، چهارراه استانبول از علیرضا قربانی، مه‌دخت از حجت اشرف‌زاده و گونه از امیرعباس گلاب.
این چهار تا رو هم پیشنهاد می‌کنم بشنوید.

2- من فقط اولان باتورشو می‌شناسم که نصف مغولستان اونجا می‌زییند!
3- داره. ولی نمی‌دونم با تیم ما بازی کرده یا نه.
4- به دامداری و کشاورزی وابسته است.
5- اگه قرار باشه از حفظ بخونم، از اونجایی که اشعار کمی رو حفظم و دست و پا شکسته چند بیت حفظم شعر انار، صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یک جا نشسته رو می‌خونم :))
6- من حتی تأخیر هم نداشتم تو عمرم!
7- می‌ترسم یه روز دلم براشون تنگ بشه و نداشته باشمشون. یا یه روز به دردم بخورن. یا برای اثبات بی‌گناهی کسی تو دادگاه ازشون استفاده کنم. عجیب‌ترین‌هاش ناخن بلند و دوسانتی‌م بوده و یه تار مو و تعدادی مقاومت و خازن و دیود سوخته.
8- اگه مراد اینو بگه جمع نمی‌کنم و هر چی هم تا حالا جمع کردم می‌دم به این و اون تا جلوی چشممون نباشه :)
9- این سوال بوی خودکشی میده :)) ترجیح می‌دم یه جوری بمیرم که مرگم جون یه سری دیگه رو نجات بده. یه چیزی تو مایه‌های سپر انسانی قرار گرفتن یا اهدای اعضای بدنم. زمانش؟ خب... زمانش برام فرقی نمی‌کنه. از حالا تا هر موقع دیگه.
10- با همین اسمِ شباهنگ همینجا ادامه میدم.
11- اگه مراد اینو بگه، بی‌چون و چرا وبلاگ‌نویسی رو ترک می‌کنم :دی - یه کاسه تخمه ژاپنی و چیپس و پفک میارم و میام می‌شینم کنارش و می‌گم تو کدوم رنگی؟ اونم مثلاً میگه رئال مادرید. منم می‌گم رئال کدوم رنگه؟ مثلاً میگه سفید. منم میگم پس منم اون قرمزام. قرمزا کدومن؟ مثلاً بارسلونا. بعد هی ازش می‌پرسم این کیه؟ اون کیه؟ چرا خطا بود؟ چرا کارت گرفت؟ انقدر سوال می‌پرسم که میره سرشو می‌کوبه به تلویزیون :))
12- سلیقه‌ی موسیقیاییم با سلیقه‌ی موسیقیایی مدیر کانال فرق داره و معمولا آهنگاشو یه بار گوش میدم پاک می‌کنم. ولی کتابایی که معرفی میشه رو دوست دارم و عکساشم دوست دارم.
13- جاییه که بهش تعلق داریم. بخشی از زندگی ما اینجاست. وطن یا سرزمین مجازی که به شخصه بهش تعلق خاطر دارم :)
14- وبلاگ منو بهش معرفی کنین و دو سه روز اون و وبلاگمو باهم تنها بذارید :))
با تشکر :دی حالا بازم سوالی نکته‌ای ابهامی بود در خدمتیم
چی شد که انقد عاشق من شدی ؟؟؟ ^_^

اگه بهت بگن راضیه رو تعریف کن چی میگی؟؟؟ 


کجاها و با دیدن و شنیدن و خواندن چه چیزهایی یاد من میفتی؟؟؟؟
پاسخ:
من آدمای پیله و سمج و کنه رو دوست دارم کلا :)))
پیله و سمج و کنه :دی
هر کی اسمش راضیه باشه، هر کی دانشگاه آزادی باشه، هر کی چادری و قدبلند باشه و یه مجریه هست تو تلویزیون. اسمش الان در خاطرم نیست :دی اونم ببینم یاد تو می‌افتم
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۶ مصطفی فتاحی اردکانی
آخه چی بپرسیم حالا واقعا...........
پاسخ:
چیزی که بقیه نپرسیدن و دوست دارید بدونید
یه نقطه ضعفت؟


یه نقطه قوتت؟؟
پاسخ:
نقطه ضعفم اینه که از حقم می‌گذرم و ازش دفاع نمی‌کنم. مثلاً همین چند وقت پیش سرما خورده بودم و منتظر دکتر بودم. مریضا رو کاشته بود تو مطب و خودش معلوم نبود کجا رفته. قبلاً اینجوری بودم که می‌رفتم بیمارستان رو روی سر صاحابش خراب می‌کردم. ولی صبر کردم و وقتی دیدم رفته برای بچه‌ش که کنار من نشسته بود شیرینی بیاره، یه لبخند نثار بچه‌ش کردم و کل عصبانیتم دود شد رفت هوا. یا همین چند وقت پیش که تهران بودم، برگشتنی یه پسره اومد نشست تو کوپه‌ی ما. پسرخاله‌ی دو تا خانومی بود که تو کوپه‌ای که من گرفته بودم بودن و می‌خواست با دخترخاله‌هاش باشه و نتونسته بود بلیت بگیره. وقتی پرسید شما معذبید؟ با ملاطفت گفتم اگه برید یه کوپه‌ی دیگه راحت‌ترم. چون به هر حال کوپه‌ی بانوان گرفتم که راحت باشم و ایشون یک ساعت تمام روبه‌روی من نشسته بود و بالاخره بلند شد رفت رستوران. ولی خب انتظار داشتم واکنش تندتری نشون بدم و بیرونش کنم. ولی چنین نکردم.
نقطه‌ی ضعفم اینه که خودم رو فدای دیگران می‌کنم.

نقطه‌ی قوتم اینه که تحت سخت‌ترین و بدترین شرایط به اعصابم و اوضاع مسلطم و آرامشم رو حفظ می‌کنم و لبخند می‌زنم.

مقدمه:وقتی حریر گفت بلاگر محبوب اولین کسی که به ذهنم اومد تو بودی.چن نفر پیشنهاد دادم ولی تو رو نگفتم.دلم نیومد.نخواستم اذیتت کنم و کنن!ولی خب ظاهرا طرفدارات زیاد بودن و اتفاقا این لباس بلاگر محبوب علی رغم 40 کیلویی بودنت:دی خیلی هم سایزته:)))) حالا که نشستی چمیدونم سوختگی درجه یک درجه دو درجه سه آتش سوزی یا هرچی پیش بیاد پای خودته:دی

1.چند کیلویی الان راستی؟یکم جون بگیر خب مراد خواست بغلت کنه یه چیزی دستشو بگیره خب:(

2.معمولا شیریفی ها میزنن اونورآب.حالا چیزیه که من دیدم شایدم واقعا اینطوری نباشه تو بهتر میدونی.اما تو چرا نرفتی و نمیری؟دوس نداری؟حب به وطن؟

3.من همیشه حس میکنم تو بچه پولداری:| زود باش توضیح بده چه خبره.مثلا بگو 20 میلیارد چیه چرا تهمت میزنین ما خونمون فقط 5 میلیارد ارزششه:)))))))))))) :دی

4.این درونگرا بودنِ نسرین ذاتیه یا اکتسابی به عنوان عامل دفاعی؟

5.داداشت امیدُ بیشتر دوس داری یا مرادُ؟ :))))))

6.الان یه لینک میذارم از سزارین(البته اگه میترسی نگاه نکنا!).دیدی؟آخه یجوری میگی چهارتا بچه فک میکنم تصورت از فرآیند بچه دار شدن اینه لک لکا از آسمون میارنش:))))هنوزم دلت دو جفت بچه میخواد؟خیلی خلی:|

http://bayanbox.ir/info/5079566301719272627/4-281243435023728664

7.عروسی ت با مراد دعوتم میکنی؟قول میدم عکس نگیرم فیلم نگیرم به چش برادری ام نگاش کنم مرادتو:))) خانواده چندون وقته هی میگن بریم تبریز من نمیذارمشون میگم صب کنین عروسی یکی از دوستام نزدیکه:))))

8.خـــــــــــــدایی الله وکیلی این مرادت کو؟(پیچاندن این سوال ده نمره منفی دارد و شما از دور رقابت ها حذف خواهید شد:دی)

9.چن تا وبلاگ بی سر و صدای ناشناخته خوب معرفی کن مستفیض شیم

10.همون سوال تکراری! ده تا وبلاگ شماره یک که دوسشون داری؟نگفتم سه تا چون میدونم سه تا معرفی کمه

11.شبانه روز شما 36 ساعته؟طی روز سه بار لاک میزنی سه بار پاک میکنی سه بار نماز میخونی سه بارم غذا میخوری دانشگاه و سرکار و شریف رفتنای دل به خواه و دیدن دوستا هم که داشتی قبلا،و در عین حال تو بلاگستان همیشه آنلاینی!!!

12.مراد وبلاگ داره؟

13.یه تفنگ میدن بت سه نفرو واس خودت هرکاری میخوای باشون بکن(با تفنگ چند تا کار میشه کرد؟!). کیـــــــــا؟چرا؟ اسم بگو اون تفنگم بده به من خودم میرم سراغشون جنازه تحویلت میدم :دی :)))))

14.مراد حق داره سیگار بکشه؟مراد ذن ذلیلِ ؟:دی

15.این دختران انقلابِ آزادیِ چیه؟نظرت راجبشون؟خدا کمکشون کنه یا نکنه؟:دی

16.اون پستِ نیم فاصله رو لینک میکنی اینجا؟ غیرتم کشت دیدم مستر مرادی بلده من نه.میخوام یاد بگیرم.حسودم خودتی :))))

17.پایتخت مغولستان کجاست؟

18.واحد پول مغولستان؟

19.یکی دیگه از شهرای مغولستان؟

20.مـــــــــــــــــراد کجاااااااااااس؟!

میتونی مقام بی مزه ترین سوال پرسنده :دی رو بدی به من.من همه چیو میدونم آخه.هر چی م واسم مبهم بوده خیلی شیک اومدم پرسیدم همون موقه و اگر نپرسیدم یا خودمو قانع کردم یجوری یا اونقد ذهنمو نخورده که الان یادم باشه بپرسم.ایشالا بی مزگی ما رو بقیه جبران کنن پشیمون بشی ازین صندلی که برگزیدی :دی

پاسخ:
مقدمه :))) من متعلق به شمام و لطف داری و قربونت برم و فدای صفات و از این صوبتا. ولی برو خجالت بکش که به من رأی ندادی. نچ نچ نچ نچ افسوس... حیف اون همه پست
1- چهل و چهار کیلو می‌باشم. خاک به سرم چرا کامنت صحنه‌دار می‌ذاری :)))
2- برای یه آدم درونگرا مهم نیست کجاست و کی دور و برشه. خودشه و یه کتاب و یه لپ‌تاپ و یه بالش. پس فرقی به حالم نمی‌کنه رفتن و نرفتنم. کسی که میره، یه چیزایی رو از دست میده و یه چیزایی رو به دست میاره. من سبُک سنگین کردم و دیدم چیزایی که از دست میدم در مقابل چیزایی که به دست میارم باارزش‌ترن. ولی همون طور که به تهران عادت کردم و الان هم تبریز و هم تهران رو به یک اندازه و حتی تهران رو بیشتر دوست دارم، اگه جای دیگه برم هم همین تجربه رو خواهم داشت. ینی عادت خواهم کرد و علاقه‌مند خواهم شد. البته به شرطی که اونجایی که میرم منو با نگاه از بالا به پایین (همین نگاهی که ما به افغانیا داریم) نگاه نکنن. اینو برنمی‌تابم!!!
4- ذاتیه، ارثی نیست، اکتسابی هم نیست. ولی می‌تونم موقتاً برونگرا بشم. ولی خب دیفالتم درونگراست.
5- :))) چه سؤال سختی :دی هر کدومو جای خودشون دوست دارم. 
6- لینکشو حذف نکن فردا می‌بینم. دلشو ندارم الان ببینم. ولی خب کی سزارین خواست؟ همه‌ش طبیعی :)))
7- هر کدوم از دوستام که ازدواج کنن بقیه‌ی دوستان رو شام یا ناهار خونه یا بیرون دعوت می‌کنن. قول این شام یا ناهارو می‌تونم بهت بدم، ولی عروسی رو قول نمی‌دم. چون اگه مراد و خانواده‌ش و خانواده‌م و فک و فامیلش و فک و فامیلم موافق باشن می‌خوام عروسی نگیریم و به یک عقد ساده بسنده نماییم :دی
8- به والله نمی‌دونم. از پشت همین تریبون از دانشمندان خواهشمندم یه مرادیاب تو مایه‌های فلزیاب اختراع بنمایند.
9- میری سر و صدا می‌کنی آخه :)))) تقریباً اغلب وبلاگ‌هایی که می‌خونم رو می‌شناسی.
10- من همه‌ی وبلاگ‌ها و بلاگرا رو دوست دارم. خدا همه‌شونو حفظ کنه. الان فی‌البداهه بخواهم بگم، با صرف نظر از اونایی که تعطیل کردن و به‌روز نمیشن، لافکادیو، بیست‌ودو، میرزاده خاتون، نفس عمیق، نیمه سیب سقراطی، قوی باش رفیق هوپ، دکتر میم، جولیک، تراکم اندیشه‌ها، دو کلمه حرف حساب، بانوچه، خودنویس، بازتاب نفس صبحدمان، اینجا می‌نویسم دکتر سین، خیلی زیادن. با شمردن تموم نمیشن :) همه رو هم می‌شناسی
11- کم می‌خوابم و تلویزیون نمی‌بینم. همین اتلاف وقتمو کم می‌کنه
12- ایشالا که داره. نداشت هم یکی براش می‌سازم داشته باشه
13- نمی‌تونم به خودم اجازه بدم حق حیات رو از کسی بگیرم
14- خودش باید تصمیم بگیره. اگه نکشه بهتره. اگر هم می‌کشه جلوی بابام و بچه‌ها نکشه :دی
15- حمایتشون نمی‌کنم و با کارشون موافق نیستم.
16- کلی گشتم تا پیداش کردم :)) اینم لینک: http://nebula.blog.ir/post/848/848-با-ال-هام
17- اولان باتور
18- توگروگ
19- من فقط پایتختشو بلدم :دی
20- احتمالا تو خونه در جوار خانواده

جواب بعضیاشو خودمم نمی‌دونستم :دی
میدانم که من نبودم و دقت کنی بعد اثری از فامیلیم نی
فامیلیم افتاد چون قبلش داخل اکانتم تو بیان بودم (آیکون سر بر دیوار کوبیدن)
و بعدش درامدم
پاسخ:
تو خجالت نمی‌کشی آدرس وبلاگتو از من پنهان می‌کنی؟
یالا آدرستو رد کن بیاد
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
سلام:-)
1. بزرگترین پشیمونی زندگیت چی بود؟
2. مراد اهل کجا باشه خوبه؟
3. چرا من هر سوالی به ذهنم میاد، حس می کنم قبلا تو وبلاگت در موردش حرف زدی؟
4. اگه بچه هات نخوان به اندازه خودت به ادامه تحصیل بپردازند، واکنشت چیه؟
5. چه کاری دوست داشتنی انجام بدی و به هر دلیلی نتونستی؟
6. کدوم شهر رو برای زندگی ترجیح میدی؟
7. بهترین هدیه ای که گرفتی چی بود؟
8. دوست داشتی و داری که از چه کسی هدیه بگیری؟ چه هدیه ای؟

پاسخ:
سلام :)
1. تا اینجای زندگیم این حس بهم دست نداده و راضی‌ام از عملکردم.
2. همین دور و برا :)
3. چون من تو این سه سال 1200 تا پست طوییییییییییییییییییل گذاشتم و ده درصد پستامم خونده باشی کلی اطلاعات گیرت میاد :دی
4. به زور که نمیشه کسی رو وادار به کاری کرد. حمایتشون می‌کنم. شاید یکی هنرمند شد، یکی تاجر. تا سنّی که خوب و بدشونو تشخیص ندن می‌فرستمشون مدرسه، ولی دیگه بعد دیپلمو خودشون تصمیم بگیرن.
5. دوست داشتم یکی رو ببینم و یه چیزی بهش بگم. ولی نتوستم.
6. تهران
7. هدیه زیاد گرفتم. بهترین‌هاشون چیزایی بوده که بابا برام خریده.
8. نمی‌دونم... بذار فکر کنم... چیز خاصی به ذهنم نمی‌رسه ولی دوست دارم از بابا بگیرم. معلومه بابایی‌ام؟ :دی

سلام راستش رو بخوایین من اگه دروغ نگم فکر میکنم سومین باریه که میام به وبلاگتون و پستهاتون رو میخونم و آخریش پست 1193 بود

بقول خودتون سوال پرسیدن از کسی که زیاد ازش چیزی نمیدونیم کار درستی نیست ولی من صرفا جهت آشنایی با وبلاگتون و خودتون و آشنایی دوستانی که مثل من شمارو کمتر میشناسن میپرسم البته اینم بگم که همین امروز شدیدا تاسف خوردم که اینهمه ساله که وبلاگ میخونم ولی تا بحال مطالبتون رو نخوندم چون بنظرم تو این کار جزو حرفه ایی ها هستین و این تعریف الکی نیست چون خوشم نمیاد از این کارا

پس با اجازه تون:

1. خودتون رو معرفی کنین چیزی که لازمه ما در موردتون بدونیم؟

2. بنظرتون پستهاتون خیلی طولانی نیست؟( تجربه نشان داده وبلاگ خوانها پستهای بیشتر از 10 خط رو کمتر میخونن)

3. تو زندگی شخصی هم مثل پستهایی که میذارین اینقدر دقیق و خط کشی شده هستین؟

4. عاشق شدین؟

5. چرا 4 ؟

6. فکر میکنی این مشکل در سوال پرسیدن یا جواب دادن از کجا اومده؟ چون بنظر نمیاد آدم کم رویی باشی

7. تبریزی هستی؟

8. قضیه ی این یادگاریهای دوستان چیه؟

9.مغولستان رفتین تا حالا؟ چرا در موردش اینهمه اطلاعات جمع میکنی؟

10.مراد میدونه دنبالشین؟

11.فکر نمیکنی با بعضی پستهات یه دیوار دور خودت میکشی که هر کسی رو راه ندی؟
12. دوس داری متفاوت باشی یا یه جور توفیق اجباریه؟
13 الان در اتاقی که توش هستی باز بشه دوس داری کی بیاد تو؟ (غیر از مراد :))
14. دورهمی وبلاگی رفتی؟ کیا رو دیدی؟
15 . دختران خیابان انقلاب آری ؟ نه ؟
16.به عنوان کسی که اولین کامنتشو میزاره تو وبلاگت قوانین شما رو زیر پا گذاشتم عایا؟

ممنون شاد باشی
پاسخ:
سلام :) خوش اومدین. قدمتون روی چشم.
پستا که سر جاشه. هر موقع حوصله‌تون سر رفت بیاید یکی دو تاشو بخونید :)
1. سخت‌ترین سؤال به نظرم همینه که بگن خودتو معرفی کن. در این حد بدونید که شما الان دارید وبلاگ یه دختر 25 سال و 11 ماهه رو می‌خونید که تو هر علمی یه سرکی کشیده. بلده ویندوز نصب کنه و کیک بدون فر درست کنه و خط میخی بخونه و انتگرال سه‌گانه بگیره و گیتار کوک کنه و بره روی منبر و ملت رو به راه راست هدایت کنه. آروم و صبور و مهربونه و کم فیلم می‌بینه و کم می‌خوابه و کم ‌می‌خوره و عاشق نوشتنه!
2. من پست کوتاه هم دارم. بستگی به موضوع داره. مخاطب و خواننده یه بار میاد و می‌خونه و میره و ممکنه دیگه نیاد سراغ من و وبلاگم. نمی‌تونم باب میل کسی که مطمئن نیستم تا کی هست برخورد کنم. چیزی که برای من می‌مونه همین نوشته‌هاست. دوست دارم حق مطلب رو ادا کنم و چیزی که برای خودم می‌مونه کامل باشه.
3. بله؛ در فضای بیرون از اینجا هم دقیق و خط‌کشی شده رفتار می‌کنم.
4. ارجاع به پاسخِ سوال اول المیرا.
5. پس چند؟
6. مشکل نیست؛ یه خاصیته. دوست ندارم وارد حریم ملت بشم و برای همین ازشون اطلاعات نمی‌گیرم. کم‌رو نیستم و به‌شدت هم رک و روراستم اتفاقاً.
7. بله؛ جد اندر جد :))
8. هر کی هر جا هر چی دیده که یاد من افتاده عکسشو برام فرستاده. اون یادگاریا رو خوانندگان وبلاگم طی این دو سال فرستادن
9. نه نرفتم. کشور عجیبیه. هفتصد هشتصد سال پیش زده مملکتمونو به خاک و خون کشیده و الان هیچ اسم و رسمی نداره. دقت کردین چقدر کشور درونگراییه؟ :))
10. نمی‌دونم والا.
11. اتفاقاً هدفم همینه :)) کشیدن یه حصار نامرئی بین خودم و دیگران
12. هم دوست دارم، هم اینجوری‌ام ذاتاً
13. یکی که برام ناهار بیاره. ساعت پنجه و فی‌الواقع من هنوز ناهار نخوردم
14. نه نرفتم. یه بار جولیکو دیدم.
15. نه
16. خیر. خیلی هم ممنونم از شما و تشکر بابت وقتی که برای تایپ سوالات صرف کردید
نه منظورم اینکه چرا اغلب سوالاتی که از دوستانی که ازشون  سوال صندلی داغ پرسیدی همش درباره مغولستان پرسیدی ؟


اگر اعتقاد نداری که هیچ 
پس مراد هم (لزوما اسم مراد ) هم نمیاد براتون :)))



نه والا من توبه کردم سوال های آنچنانی از تو و باقی دوستان نپرسم یهو میبینی آمپر میسوزنین حادثه هم که خبر نمیکنه :)
پارسال یکی صندلی داغ گذاشته بود اومدیم ازش سوال پرسیدیم ؛  کلی فیوز ترکوند :|
برای همین عبرت شد نپرسیم :)


خوش باشی و سلامت ایشالا 

پاسخ:
سؤال خاصی نداشتم و برای خالی نبودن عریضه پرسیدم. ضمن اینکه چند وقته واقعاً دارم فکر می‌کنم چی مونده از ابهت چنگیز و چرا مغولستان رفته تو لاک خودش؟
آدم به هر حال باید بدونه هر سوالی رو از کی می‌پرسه و ظرفیت طرف چقدره :) ولی امروز مهربون بودمااااا
ممنونم. شما هم سلامت باشی.
به قول مهران مدیری تاحالا عاشق شدین؟ :)
تو دوران دانشگاه از کسی خوشت اومده بود که دلت بخواد ات خواستگاری کنه؟
پاسخ:
یه روز یه کتاب می‌نویسم و اسمشو می‌ذارم «بیا عاشقی را رعایت کنیم». تو یکی از صفحاتش که احتمالاً مضرب چهاره به سوال تا حالا عاشق شدی مهران مدیری جواب میدم و آخرشم اینجوری تموم می‌کنم که عشق یه کم با دوست داشتن فرق داره. یه تجربه است. یه فرصت برای شناختن جهان درون و جهان بیرون. لزوماً تهش وصال نیست. هدف رسیدن نیست، رفتنه. مقصد نیست. همه‌ش مسیره. یه مسیر پر پیچ و خم و صعب‌العبور. کسی که عاشق میشه اول مسیره. اول همین راه پر چاله چوله. همه عاشق میشن. در واقع همه می‌تونن اول اون مسیرو تجربه کنن. ولی هر کسی تحمل طی کردن این مسیرو نداره. هر کدوم از ما فقط چند قدم از این مسیرو می‌ریم. بعدشم اینترو می‌زنم و کتابو با این جمله تموم می‌کنم که مجنون تا تهش رفت.
اول یه چندتا سوال بپرسم یخم واز شه :))

۱. چرا از همه‌ی بچه‌ها در مورد مغولستان پرسیدی؟
۲. هنوزم صبح‌ها زودتر از همه از خواب پا می‌شی؟ به این فکر کردی که این عادت رو کنار بذاری؟
۳. چرا اکثر پست‌هات طولانی و بلنده؟ اینکه یه نفر بخاطر طولانی بودن پست‌هات اون‌ها رو نخونه برات مهمه؟ یا نیست کلا؟
۴. آخرین باری که از ته دل خندیدی کی بود؟
۵. قراره بری به یه جزیره و فقط می‌تونی سه چیز و یک آدم با خودت ببری. چی و کی رو می‌بری؟
۶. زنده بودن رو دوست داری؟ اگه آره چه چیزهایی باعث می‌شه دوست داشته باشیش؟
۷. نظرت در مورد مسئله‌ی "حجاب اجباری و نه به حجاب اجباری" چیه؟
۸. بزرگترین چیزی که به بچه‌ات یاد می‌دی چیه؟
۹. اگه دوباره زنده بشی و بهت حق انتخاب بدن دوست داری تو همین خانواده باشی؟
۱۰. دو تا از بهترین و بدترین خصوصیاتت چیه؟
۱۱. ارزشمندترین دارایی‌ات چیه؟
پاسخ:
1. :))) ینی به تعداد سوالات من از ملت در مورد مغولستان، حالا دارم جواب پس می‌دم که چرا مغولستان؟ :دی خدایی سوال دیگه‌ای به ذهنم نرسید. ضمن اینکه واقعاً کشور عجیبیه به نظرم. اصن با کسی کاری نداره و انگار اصن وجود نداره. دقت کردی؟
2. بله هنوز هم. تقریباً ده ماهه پنج شش بیدار میشم و خیلی هم راضی‌ام و میخوام با همین فرمون ادامه بدم. اینترنت همراه اول هم تا 7 نامحدوده و دیگه چی بهتر از این؟
3. خوندنشون مهمه و نخوندنشون مهم نیست. تا جایی که بشه کوتاهش می‌کنم و پست کوتاه هم دارم. ولی چون معتقدم باید حق مطلب ادا بشه و خوب جابیفته، تا جایی که بشه توضیح می‌دم :دی
4. یادم نمیاد... واقعاً یادم نمیاد
5. اگه بابا رو ببرم مامان تنها می‌مونه و اگه مامانو ببرم بابا. اگه داداشم هم ببرم مامان و بابا تنها می‌مونن. مرادو هم ببرم خانواده‌ش تنها می‌مونن و کلاً کسیو نمی‌برم. تنها میرم :دی لپ‌تاپ و گوشی و شارژرم هم می‌برم.
6. زنده بودن یا زننده بودن؟ :دی زنده بودن رو دوست دارم. لبخند آدما و مفید بودنم براشون بهم انگیزه میده به زنده بودنم ادامه بدم
7. نگاهم به حجاب اینه که یکی که بیشتر و بهتر از من می‌دونه گفته فلان کارو انجام بده (حجاب داشته باش) و من پذیرفته‌ام. این نگاه فردیه. در سطح جامعه هم باید کلیت و صلاح جامعه رو در نظر بگیریم. معتقدم مشکلِ برخی حجاب نیست و از جای دیگری دلخور و دلگیرن و زورشون در همین حده که حجابشون رو بردارن. یه جور اعتراضه، نه به خودِ حجاب بلکه به چیزای دیگه.
8. هیچی تو این دنیا همیشگی نیست.
9. بله.
10. بهترینشون نظم و دقته و بدترینشون؟ نمی‌دونم سماجت خوبه یا بد ولی از نگاه دیگران بده که وقتی یه فکری تو سرمه تا به سرانجام نرسونم ول‌کنش نیستم
11. خانواده‌م
وقتی قراره بعضی سوالا رو بپیچونی و فقط جانبی ها رو جواب بدی، پس سوالی نیست.
چون سوالای من اتفاقاً از اونایی که دوست داری بپیچونی....
مثل بعضی سوالای بالا که یه جواب کلی دادی، و البته این طبیعیه....
پاسخ:
والا من که به همۀ سؤالات جواب دادم. سؤالات خوبی پرسیده شده تا اینجا
حتی پست صندلی داغت هم طووولانیه :-))

۱. شما در سخن گفتن هم از مکتب دکتر کزازی پیروی میکنید؟! :-) یعنی مثل اونا، کاملا پارسی
۲. نمیدونم پایان نامه دادی و تموم شده، یا نه؟ اما آیا حجم پایان نامه ت هم بر اساس همین روحیه وبلاگ نویسی ت بوده؟ یعنی یه پایان نامه ۱۲ هزار صفحه ای؟ :-))
۳. بلیط رفت و برگشت مغولستان با هواپیمای اکونومی میدونی چنده؟
۴. همیشه دوست داشتم یکی که ادبیات رو در سطوح بالا خونده ببینم و باهاش صحبت کنم. دکتر کزازی این آرزومو ساخت :-) ایشالا شما هم ببینیم 
سلامت باشی و موفق
پاسخ:
:)) حق مطلب رو باید ادا می‌کردم خب
1. به هیچ وجه. اتفاقاً من وقتی تو گروه درسی صحبت می‌کنم هی ملت روی پیام‌هام ریپلای می‌کنن و فارسی چیزی که گفتم رو می‌گن. مثلاً دیروز گفتم فلان چیزو سرچ کنید. هم‌کلاسیم نوشت منظورتون جست‌وجو هست دیگه؟ یه هم‌کلاسی هم دارم هر موقع باهام حرف می‌زنه یه دور دیگه ازش می‌خوام به زبان خودمون توضیح بده. مثلاً یه بار گفته بود فلان چیزا رو بیآمایید یا یه همچین چیزی. بعد من نمی‌دونستم آمودن ینی چی :))) الانم نمی‌دونم.
2. در حال نگارشم و نیت کردم به نیتِ چهل تن (نمی‌دونم کدوم چهل تن) بیشتر از چهل صفحه نباشه
3. گوگل میگه هیچ هواپیمایی با پرواز مستقیم از ایران به مغولستان وجود ندارد.
4. من اصن آدم فرهیخته‌ای نیستمااااا! ولی سعی می‌کنم تا موقعی که همو ببینیم به سطوح بالای علم و ادب دست بیابم
+ عمید نوشته آمودن ینی آراستن و آماده کردن
نسرین
واقعا مراد بگه وبلاگو ول کن میکنی؟میییکنی؟بخاطر مراااد؟انقد دوسش داری؟و آیا هر کیو دوس داری باید هر چی میگه گوش بدی؟
اگه آره بگو همین الان گریه هامو بکنم از غصه و بعدش بلاک و آنفالوت کنم:|
پاسخ:
بستگی داره اونو بیشتر دوست داشته باشم یا وبلاگمو :دی
حالا نمی‌خواد گریه و زاری کنی. اگه من منم که از پای سفره‌ی عقد و اتاق زایمان هم پست می‌ذارم براتون :|
هیچ سوال خاصی ندارم 
سوال نداشتم رو نادرست معنی نکنید ، در واقع معتقدم اینجا فجازیست ، هرکسی چیزی رو که دوست داره میگه و نیازی به پرسیدن نیست ، اگرم نگفته که نمی خواسته بگه ، بازم نیازی به پرسیدن نیست
پاسخ:
پس با من هم‌عقیده‌اید :)
شما می‌تونی معادل فارسی کلماتی که نمی‌دونی رو بپرسی حتی :دی
سوالی به ذهنم نرسید
فقط این پست منو برد به اون دورانی که اینجا یه جورایی وب محبوبم بود
نمیدونم چرا منو برد به اون زمان
چه دورانی بود
الان کلا دورم از اون دوران
پاسخ:
آره... خیلی وقت بود اینجوری پشت سر هم به کامنتا جواب نداده بودم و از فرط تایپ از نفس نیفتاده بودم.
چه دورانی بود
معیارهات بسیار مناسب بود، مخصوصا اونجایی که دوست داری تو فیلد مهندسی باشه و مثل خودت ترک باشه.
بازم سوال مرادانه میخوام بپرسم! چون میدونم دوست داری :-)))
اگه مرادی پیدا بشه که ازت کوچکتر باشه، مثلا ١-٢ سال قبولش میکنی؟!
اگه مرادت ٥ تا خواهر داشته باشه با کلی خواهرزاده شلوغ پلوغ چی؟
اگه خدای نکرده بعد از ازدواج متوجه بشی مرادت نمیتونه بهت امیرحسین و نسیم بده چیکار میکنی؟
دوست داری نهایت چند سالگی مرید مرادت بشی؟ ازونایی که فکر میکنن از یک سنی به بعد ازدواج دیر میشه؟
پاسخ:
در شرایط فعلی نه. ترجیح می‌دم بزرگتر از من باشه.
:))) زبونتو گاز بگیر :دی ایشالا که خواهر نداره :دی
سؤال عجیبی بود. خیلی عجیب. تا حالا نه بهش فکر کرده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود. منی که از الان دارم برای بچه‌هام اسباب‌بازی و لباس و مداد و دفتر می‌خرم و جولیک براشون شال و کلاه می‌بافه، من که انقدر عاشق بچه‌ام و نصف پستای اینستام عکس بچه‌ها و نوزادای فک و فامیله.... دارم فکر می‌کنم چقدر می‌تونم یکیو دوست داشته باشم که از همه‌ی اینا بگذرم... اگه اون فرد همونی باشه که می‌خوام، به‌راحتی و بی‌منت! با این موضوع کنار میام.
ترجیح می‌دم صبر کنم و با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم. زمانش مهم نیست. ولی از صمیم قلبم آرزو می‌کنم تا اون موقع کس دیگه‌ای پا پیش نذاره.
آهان راستی اونجایی که در مورد نقطه ضعفت گفتی به نظرم اصلا نقطه ضعف نیست، اینکه صبورتر شدی و یاد گرفتی به عصبانیتت مسلط بشی خیلیم خوبه. 
پاسخ:
این خوبه. خودم هم راضی‌ام. ولی از بیرون وقتی به این قضیه نگاه می‌کنن، حسِ یه آدم ضعیف که نمی‌تونه از حقش دفاع کنه بهم دست می‌ده
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۳۶ خورشید ‌‌‌
نسرین٬ کاش قبل از ازدواج برای مراد شرط بذاری که اجازه بده سوژه‌ش کنی. ما چی‌کار کنیم اگه فصل بعدی ازدواج کنی و دیگه ننویسی برامون؟ :(

من از دور وبلاگت رو خیلی دوست داشته‌م همیشه. در جریانی؟

نمی‌دونم چرا این به ذهنم‌رسید. معمولا به این چیزها فکر نمی‌کنم ولی دلم خواست بپرسم که وبلاگ من رو خوندی تا به حال؟ نظرت چیه؟ چند وقتیه فکر می‌کنم ول کنم برم. برم یا نرم؟ (درخواست مشورت بلاگری جوان٬ از بلاگر پیر پای در لب گور)
پاسخ:
فکر کردن به این موضوع غمگینم می‌کنه. چون آدمای بیرون از فضای وبلاگ، تصور درست و خوبی از اینجا ندارن...
در جریانم
اتفاقاً تو جزو اونایی بودی که عکس و اسمتو جزو دنبال‌کننده‌ها می‌دیدم و حتی کامنت هم می‌ذاشتی، ولی آدرس وبلاگتو نمی‌ذاشتی. یه بار اتفاقی از یه وبلاگ دیگه کشفت کردم و از اون موقع شروع کردم به خوندت... بمون و ادامه بده. من اگه یه روز بیام ببینم نیستید، برای همیشه میرم. آدما از یه سنی به بعد دیگه نمی‌تونن دوست جدید پیدا کنن. من این سنو رد کردم و الان هر چی دارم از گذشته دارم. ما برای فرداهای هم، همدیگه رو لازم داریم :) 
فقط همین سوال به ذهنم رسید برای پرسیدن.
چیزی بوده که تو وبلاگ نوشته باشی و بعد شدیدا پشیمون شی از انتشارش؟ اگه آره، حذف یا ویرایشش کردی؟

رفتم تقویم رو نگاه کردم، سه شنبه ۴ اردی‌بهشت هم روز نسبتا خوبیه! هم چهارمین روز ماه تولدته و هم چهارمین روز هفته‌ست. :)
پاسخ:
آره. یه پست از خاطرات تورنادو و یه پست همین جا. چون نه حذف کردم و نه ویرایش، اسم و عنوان و آدرسشونو نمیگم. ولی آره. کاش نمی‌نوشتم اون پست‌ها رو.
همه‌ی روزا قشنگن. بعضی روزا قشنگ‌تر :)
کنه و سمج و پیله اون مرادته و خواهر برادرای نداشته ش بیششششششششور
بزا ۲۴ساعت از منت کشی ت بگذرههههههههه لامصبببب
پاسخ:
:)) خدایی کنه و سمج و پیله‌ای دیگه. من با هر کی جز تو رفتاری که با تو داشتمو باهاش داشتم می‌رفت پشت سرشم نمی‌نگریست
تا حالا شده از دست آقای حداد و کلهم اجمعین فرهنگستان زبان و ادب فارسی :دی کفری بشی بخاطر این برگرداندن کلمات اجنبی به فارسی؟ 

آخه کی به کروات میگه دارز آویز زینتی؟ 😂😂😂
پاسخ:
انصافاً دکتر حداد خودش خوبه. ولی بعضیا شورشو درمیارن و یه وقتایی به شوخی و از لج اونا هم که شده لفظ انگلیسیشو می‌گم
درازآویز زینتی جزو مصوبات نیست [آیکون عصبانیت و لنگه دمپایی]
1_درس خوندن سخته؟
2-برق شریف سخت بود؟
3-چه پیشنهادی دارین برای یه دانشجو مهندسی به عنوان تجربتون بهش بگین؟
در صورتی که از موافقین و طرفداران نظام و حاکمیت فعلی کشور هستبن به سوالات زیر پاسخ بدید!
4_چه مقدار با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارین و بهش علاقه مندین؟
5_از بزرگان دوران انقلاب کدام شخصیت بیشتر برای شما تاثیر گذار هست؟مثلا بین مهندس بازرگان و ایت الله طالقانی و اقای مطهری و شهید چمران و دکتر شریعتی و غیره
6_چقدر باگروه های چپ قبل و بعد انقلاب آشنایی دارید؟
پاسخ:
1- بعضی درسا خوندنشون سخته. مثل الکترومغناطیس :(
2- بله؛ خیلی.
3- کارآفرینی کنن. از حقوق کم و با توقع کم شروع کنن به کار کردن و بی‌کار نشینن و منتظر کار نمونن
مخالف باشم هم می‌تونم جواب بدماااا :دی
4- آشناییم در حد پاس کردن درس انقلاب با نمره‌ی بیسته.
5- این سه تا به ترتیب علاقه: مطهری، چمران، شریعتی (با بازرگان و طالقانی در حد اسم آشنا هستم. در واقع نمی‌دونم که بودند و چه کردند)
6- هیچ قدر. اطلاعاتم از گروه منافقین در حد فیلم‌های ماجرای نیمروز و سیانوره.
آره واقعا مهربونیتو دیدم به همون عرض سلامی که جواب دادی دریافتم امروز خیلی مهربون شدی البته همیشه هستی ها ولی امروز با خودم گفتم :آفتاب از یه طرف طلوع کرده :))

آره خب تو درست میگی ولی اونم صندلی داغ بود اونبار :)


+
سوال 
اگر من بیام تهران و تو احیانا تهران باشی و هیچ کاری هم نداشته باشی آیا حاضری همو ببینیم ؟:)
یعنی دوست داری یا همچنان نه ؟:)
پاسخ:
نه. خیلیا تا حالا پیشنهاد دادن همو ببینیم. ولی تمایلی ندارم روابطم از فضای وبلاگ به فضای بیرون منتقل بشه. من حتی ایمیل یا شمارۀ موبایلم هم از خوانندگان وبلاگم دریغ می‌کنم، دیدار و دورهمی که جای خود دارد.
ولی یه وقتایی به این فکر می‌کنم که روز دفاع ارشدم همه‌تونو دعوت کنم فرهنگستان. استاد راهنمام هم دکتر حداده
دقت کن که من رفته بودم
نزار جلو این حضار بگم که اومدی پشت در پیوی م گریه و زاری و ناله و فغان و توروخدا راضیه برگرد که اگه تو از پیشم بری شمع دونیا دق میکنن و ....
نزار بگم خلاصه
پاسخ:
تو فعلاً نذار رو با ذ بنویس ببینیم چی میشه
بیچاره 
ای بَخبَخ من موهبت خدام در نزد تو
فرستاده ی مهربانی و عطوفتم در نزد تو
قدرم نمیدونی که 
این ۱سال کارشناسی تموم بشه میرم پشتمم نگا نمیکنم اونوقت خواهی فهمید راضیه چه جیگری بود :(
پاسخ:
ینی اون روزو می‌بینم؟ روزی که بری و از دستت راحت شم...
صندلی داغ....من فقط یه سوال دارم، خوبی الان؟:)
پاسخ:
چه سوال قشنگی :)
شکر خدا؛ بد نیستم
میرممممممااااااااااااااااااااااااا
پاسخ:
درم ببند هوا سرده. سوز میاد :دی
علی الحساب هم از تلگرام و سروش و واتس آپ و قس علی هذا همه وره بلاکت کردم
شمارتم گذاشتم بلک لیست زنگ بزنی کلا قطعه
سیم جدیدمم نمیدم
اینجام دیگه حرفی ندارم ک بزنم.آنبلاکتم نخواهم کرد

تو بمان و دگران
وای بحال دگران
پاسخ:
:))) من که می‌دونم دو روز دیگه دلت برام تنگ میشه
سلام .
در ابتدا بگویم که با سبک شما و آشنا موافقم .نویسنده ی یک بلاگ آنچه را که می‌خواهد دیگران در موردش بدانند را در بلاگ می‌نویسد.و آنچه را که نمی‌خواهد را نمی‌نویسد.
فضای مجازی حریم خودش را دارد و با دنیای بیرون متفاوت است.
سوالی ندارم (بی احترامی انگاشته نشود).
در انتها خوشحالم که هم‌وطنی مثل شما دارم.ای کاش امثال شما (از لحاظ نظم و پشتکار و وطن دوستی و....)در ایران زیاد بودند. بدون تعارف می‌گویم.
در انتها آرزوی موفقیت دارم برای شما در تمامی مراحل زندگی.


پاسخ:
سلام :)
نظر لطف شماست.
نمی‌دونم یادتون میاد یا نه، ولی ده پونزده سال پیش شبکه دو یه برنامه داشت به اسم صندلی داغ که بازیگرا رو دعوت می‌کردن و ازشون سوال می‌پرسیدن. من از همون موقع درگیر بودم با این مقوله :))
واقعا میشه معادل فارسی کلماتی که نمی دونیم رو هم به عنوان سوال صندلی داغ بپرسیم؟ :)
آخ جون :)

من یه بار پرسیده بودم ها فکر کنم، اولین کامنتی بود که گذاشته بودم شاید، معادل پیشنهادی ات برای gamification چیه؟ (با سپاس بی پایان :))
پاسخ:
آره، چرا که نه. اسفندماه تهران بود و رفتم آخرین نسخه‌ی مصوبات رو ازشون گرفتم. چون جلد آخر هنوز منتشر نشده قول دادم امانت‌داری کنم. ولی بهشون گفتم من یه سری دوست دارم که ممکنه معادل کلمات رو بپرسن. اشکالی نداره از این فایل استفاده کنم؟ گفتن نه و خلاصه معادل هر چیو نمی‌دونی بیا از خودم بپرس. چهارده جلدشم دارم :دی
معادلی که فرهنگستان برای این کلمه پیشنهاد کرده «بازی‌وارسازی» هست. جلد ۱۳، بخش رایانه و فناوری اطلاعات. تعریفشم نوشته فناوری تعبیهٔ مؤلفه‌های بازی در فعالیت‌های جدی برای به میدان آوردن کاربران و حل مسئله‌ها به‌وسیلهٔ آنها
من سوالای شخصی ندارم, یه سری سوال فنی دارم با اجازه :))

راجع به تجربیاتت در باب کنکور ارشد! نحوه ی درس خوندنت و مطالعه ات واسه ارشد چطوریه که هرر بارم که هر رشته ای شرکت کردی رتبه ات خوب شده!
من به یه بن بست از لحاظ پیشرفت کردن توی مطالعه و کلا بازده دریافت کردن رسیدم :( 
خلاصه رمز موفقیتت چیه جانم :)
پاسخ:
هر بار هر رشته‌ای شرکت کردم خوب نشد :)))
بذار از مراتبم رونمایی کنم
زمستان ۹۳ ارشد برق شرکت کردم و رتبه‌م یه چیز افتضاحی شد که شنگول‌آباد هم باهاش نمی‌تونستم برم. همزمان، همون روز کنکور زبان‌شناسی هم شرکت کرده بودم که رتبه‌م شد ۲۹. ارشد اینجوریه که برای هر گرایش یه رتبه میدن. رتبه‌ی تمام گرایشای برقم داغون بود. چون اصن از اولشم برای کیک و ساندیس سر جلسه رفته بودم و قرار نبود برقو ادامه بدم. گرایشای دیگه‌ی زبان‌شناسی ۹۵ و اون یکی هم سیصد یا چهارصد شد. ارشد ظرفیتش کمه و مثلا اونی که ۹۵ شده بودم زبان‌شناسی رایانشی بود که ۱۰ نفر شریف برمی‌داشت و سه چهار نفر دانشگاه تهران. ینی ۹۵ برای اون گرایش خوب نیست. برای گرایش خودم هم ۱۰ نفر برداشتن و چون ۲۸ نفر قبل از من بعضیاشون از مصاحبه رد شدن من قبول شدم. این از کنکورای زمستان ۹۳
بعدش تو کنکور وزارت بهداشت شرکت کردم. ینی بهار ۹۴. مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی. پزشکیاشو خونده بودم. ولی مباحثش جدید و فرّار بودن. ضمن اینکه ضریب سوالات مهندسیش بیشتر بود و اگه روی مهندسیا انرژی می‌ذاشتم نتیجهٔ بهتری می‌گرفتم. رتبه‌هام تو هر دوشون ۱۰۰ شد، ولی مجاز نشدم. چرا؟ چون ظرفیت وزارت بهداشت در حد هفت هشت ده نفره توی سه چهار تا دانشگاه.
بعدشم همین پارسال که الکی الکی رفتم فلسفه‌ی علم قبول شدم.
نحوه‌ی خوندن هر کدوم از اینا فرق داره. یکی رو می‌تونی با خوندن نمونه سوالات ده سال قبول بشی، یکی رو نمی‌تونی و باید سر کلاسش نشسته باشی. بستگی به ظرفیت دانشگاه‌ها و ضریب سوالات هم داره.
[با دستانی لرزان شروع به پرسیدن میکند] :دی 
4. ایا به نظرت اینکه برای کلمات کتاب‌های درسی مثل زیست معادل فارسیشون رو جایگزین کردند، کار درستیه؟ 
44. کدوم دوران زندگیت به نظرت دوران طلایی بوده تا الان؟ 
444. آیا واقعا از رشته برق خوشت میومد یا چون اون دوره اکثر کسایی که رتبه‌شون بالا بود برق رو انتخاب میکردند توهم برق رو انتخاب کردی؟ 
پاسخ:
:))) وای بر من. چه کردم با شماها که چنین بیمناک و هراسانید؟

۴. به والله من بی‌تقصیرم :دی
۴۴. تابستون ۹۴ تا الانم رو دوست دارم.
۴۴۴. راستش اولش گوسفندطور سرمو انداختم پایین و همون مسیری رو رفتم که گله می‌رفت. ولی کم‌کم علاقه‌مند شدم و دوباره کم‌کم به این نتیجه رسیدم که نه برق به درد من می‌خوره و نه من به درد برق. و رفتم اونجایی که فکر کردم بهم نیاز دارن. ولی اگه باز برگردم به همون موقع که انتخاب رشته کردم بازم برق می‌خونم. هر چند بقیه‌ی رشته‌ها رو هم دوست داشتم و دارم و بدم نمیاد ناخنکی بهشون بزنم :دی 
۱۵ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۷ زِدْ عِِـچْ آرْ …
نظر خودتون دربارهٔ کلمه هایی که فرهنگستان برای کتاب زیست مصوب کرده چیه؟ 
اینو به عنوان کسی میگم که هرجلسه شاهد غلط گیر گرفتن واژه های مصوب فرهنگستان توسط دوستاشه و میبینه که نه تنها هیچ تلاشی برای یاد گرفتنشون نمی کنن بلکه کلی هم به سمت عوامل این اقدام جنایت کارانه دعای خیر میفرستن
پاسخ:
چون من زیست نخوندم و رشته‌ی دبیرستانم هم ریاضی بوده و نه متخصص این حوزه‌ام نه کاربرش، پس در جایگاهی نیستم که نظر بدم. کلمات فارسی همون قدر برام عجیبن که کلمات انگلیسی و لاتین.
ولی به عنوان غیرمتخصص، با معادل‌های فارسی بیشتر ارتباط برقرار می‌کنم
پیارسال یه بار تو کلاس همین سوالو از دکتر حداد پرسیدیم و ایشون گفتن:
با توجه به اینکه از سوالای شخصی خوشت نمیاد میخوام یه سوال بدجنسانه ازت بپرسم...
فرض کن با مراد ازدواج کردی و بعد یه مدت میرین خونه یکی از اقوام ایشون که شناخت زیادی ازت نداره. مثلا فرض کن عمه ی پیر آقا مراده که حتما باید بهش سر بزنین و نمیشه بپیچونی و نری. بعد یهو وسط مهمونی و در حضور دیگران یه سوال خصوصی ازت بپرسه مثلا اینکه چه خبر؟ حامله نیستی؟ واکنشت چیه؟
کلا با آدمایی که در دنیای واقعی رودرواسی داری اگه ازت سوال خصوصی بپرسن چه جوری بهشون جواب میدی؟ 
پاسخ:
فی‌الواقع یه نگاه چپ‌چپ به مراد می‌ندازم که آخه اینم عمه است تو داری؟ :دی
چه گیری همه‌تون دادین به مراد امشب. قشنگ معلومه بنده خدا نیومده کلی سؤال ازش تو ذهنتونه. بدبخت بیاد چیا می‌خواین بپرسین :دی
من در تعاملاتم خیلی صبورم و احترام و اینا حالیمه و به هیچ وجه به روم نمیارم که طرف روی اعصاب و روانمه. با حوصله به سوالاتشون جواب میدم. ولی اگه طرف یه کم باهوش باشه متوجه میشه که به مرور زمان دارم ارتباطم رو باهاش کاهش می‌دم و به شعاع روابطم می‌افزایم. در واقع واکنش‌هام نامحسوسه
ضمن اینکه همین سوالات رو، جور دیگه‌شو هر روز فک و فامیل خودم می‌پرسن و به قدر کافی تمرین کردم تو این چند سال. به واقع من قوم و خویشی دارم که به همه کارِ من کار دارن و عادت کردم به سوالات بیجا و باجای ملت.
فک کردم دیر رسیدم نسرین! 
جواب بده:)
آیا منو چقد دوست داری؟؟ 😁
میخوای همه ی اون ۲۰۰ تا سوال رو ازت بپرسم؟ 
پاسخ:
:) چقدر؟ امممم 94 تا خوبه؟ 94 تا دوستت دارم :دی
کدوم 200 تا؟
سلام
یادمه توی مسابقه‌ی پست صوتی وبلاگ آنه تنها فردی که توی همه‌ی مراحل از من حمایت کرد شباهنگ بود. با اینکه هیچ رفاقتی هم بینمون نبود. ممنونم ازت و سوال اولم همینه. چرا؟ و چه نقد و توصیه‌ای داری بهم در این باب. خوندن شعر و پست صوتی منظورمه...

سوال دومم اینه که اگه یه روز بفهمی مراد اومده پیشت اما تو نشناختیش و بهش توجهی نکردی چی‌کار می‌کنی؟

و سوال سوم. اگه یه روز مراد رو پیدا کنی ولی بفهمی فقط ده سال دیگه زنده‌ای بازم می‌ری به سمتش یا نمی‌خوای توی سرنوشت خودت شریکش کنی و می‌گذاری بره پی زندگیش؟

پاسخ:
سلام
1. من واقعاً شما رو نمی‌شناختم. هنوزم نمی‌شناسم. اونجا تو اون مسابقه نمی‌گفتن کدوم صدا مال کیه. من فقط به اون صدایی که به نظرم خوب بود رای می‌دادم. بین انبوه صداها برای خودم هم جالبه که همه‌ی رای‌هام به صدای شما بود. لابد صداتون خوبه دیگه.
پست صوتی اگه یکی دو بار باشه خوبه و ملت استقبال می‌کنن. ولی من به شخصه متن رو به فایل صوتی ترجیح می‌دم. برای همین برنامه‌های فرهنگستان رو تایپ می‌کنم.

2. سوال عجیبیه. نمی‌دونم. تا حالا بهش فکر نکردم. اگه عین آدم می‌گفت مراده توجه می‌کردم دیگه. تقصیر خودشه که خودشو معرفی نکرده و منم توجه کافی رو مبذول نکردم!. ولی خب مراد اسمش روشه دیگه. ینی کسی که من بخوامش. اگه اون اول منو بخواد که من میشم مراد :|

3. چه سوالات سختی می‌پرسین. فرض سوال باطله. کی قطعاً می‌تونه بگه چقدر زنده است آخه؟ (موقع جواب دادن به سوال سوم داشتم حساب کتاب می‌کردم ببینم چند تا از بچه‌هامو می‌تونم تو این ده سال به دنیا بیارم. امیرحسین و نسیمو می‌تونم بفرستم مدرسه. می‌مونه خاطره که احتمالاً راه رفتنشو می‌بینم، ولی حرف زدنشو نه. اون یکی پسرم هم فرصت نمی‌کنم به دنیا بیارم :دی)
دقیقا صداها بدون اسم بود و گفتم که رفاقتی هم نداشتیم که بشناسی صدام رو. ممنون در هر حال.

از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم.

نه فرض سوال سوم باطل نیست. دیدم که می گم...
پاسخ:
پس به سوال سومتون هم بدین صورت پاسخ میدم که اگه مطمئن باشم می‌تونم اون ده سال رو به بهترین ده سالِ عمرش تبدیل کنم، حضورم در زندگیش رو ازش دریغ نمی‌کنم.
سلام و سوال من ....حرفی هست بخوای به من بگی یا میخواستی به من بگی و نگفته باشی؟
هرچی میخوای بهم بگو
پاسخ:
سلام
چه سؤال خلاقانه و جالبی!
آره. دوست دارم ازت تشکر کنم و بهت بگم ممنونم که این همه سال کنارم بودی. یاد اون موقعی می‌افتم که اتفاقی وبلاگمو پیدا کردی و داشتی برای تک‌تک پستای قدیمیم کامنت می‌ذاشتی و من با خودم فکر می‌کردم این دیگه کیه اومده داره وبلاگمو بیل و شخم می‌زنه. فکرشم نمی‌کردم این همه سال دووم بیاره دوستیمون با اخلاقی که من داشتم. اون حصار نامرئی که همیشه بین خودم و بقیه می‌کشیدم رو شکستی. می‌خوام ازت تشکر کنم بابت این سال‌ها. مقاله‌هایی که برای پایان‌نامه‌ی کارشناسیم فرستادی رو هیچ وقت یادم نمیره. کمک‌هایی که کردی این چند سال. می‌خوام بگم اون روز که اومدی تو نمایشگاه کشفم کردی روز عجیبی بود برام. اون روز قرار نبود من اونجا باشم. ولی اومدم و پیدام کردی. و دیگه اینکه میخوام بیام تهران برای نمایشگاه کتاب. اگه فرصت داشتی بهم خبر بده همدیگه رو ببینیم :)
اون ۲۰۰ تا سوال توی وبلاگ بوسه بر باران! 
چرا از ۱۰۰ تا ۶ تا کم کردی؟؟ چیکارت کردم؟؟ 😭 شاید من ۱۰۰ تا میخواستم؟؟!!
پاسخ:
خب باشه، ۱۰۰ تا دوستت دارم :)))
میشه در ادامه سوالات قبل سوال پرسید؟اگر میشه جواب بدین
1_با درسایی که خوندنشون سخته چه کنیم؟
2_یادمه در یکی از پست های قدیمی گفته بودین از صبح زود که مشغول میشین تا اخر شب به دنبال گذروندن زندگی هستین و فکر میکنم گفته بودین فقط از 1 شب تا 6 صبح استراحت میکنین.ایا کماکان همونگونه هستین یا نه؟چه انگیزه و هدفی در زندگی باعث این پویایی و تلاش میشه؟
3_یه خاطره از دکتر مهرداد شریف بختیار؟
4_یه درسی دارم شبیه الکترومغناطیس شما!چجوری با نمره خوب پاسش کنم؟؟
پاسخ:
آره میشه :)
۱. نخونیمشون :)
۲. بلی. هنوز هم چنینم. والا هدفم اینه که با کیفیت و با راندمان و بازده بالا زندگی کنم و وقتی می‌میرم نگم حیف
۳. شما ایشونو از کجا می‌شناسی؟ :))) نکنه هم‌دانشگاهیم هستین!؟
خاطره که زیاد دارم. تو وبلاگ تورنادو کلی خاطره از کلاس الکترونیک نوشتم. بدون مراجعه به اونا،
یه سری از تمرینا رو یادمه یکی از هم‌کلاسیا تصحیح کرده بود و نمره‌ی تمرینم تو نمره پایانی حساب نشده بود. عالم و آدم و زمین و زمان رو به هم دوختیم تا اون نمره رو گرفتم :)) باید زنگ می‌زدم و قضیه رو براش توضیح می‌دادم و یادمه ساعت‌ها تمرین کردم که پشت تلفن چی بگم و چه جوری بگم. ولی وقتی زنگ زدم همه‌ی حرفام یادم رفت :)) گفت تمرینتو بفرست و خب تمرین من توسط فردی ناشناس گم و گور شده بود. ولی اونی که تصحیح کرده بود مطمئن بود تصحیح کرده و اصن با خود تصحیح کننده حل کرده بودم تمرینو :)) خلاصه با همکاری تی‌ای‌ها و مصحح و دکتر من این درسو پاس کردم :))
و یادمه بعد از قبولی ارشدم یه بار دیدمش و حال و احوالمو پرسید و از رشته‌ی ارشدم و اوضاع درس و مشق.
۴. نمره‌ی خوب؟! :))) من الکترومغناطیسو بعد از یه بار افتادن و یه بار حذف اضطراری و یه بار حذف پزشکی با ده پاس کردم :)))) با همون ده پاس کنید درس مورد نظرو :دی
نگفتی؟ بپرسم همه ی اون ۲۰۰ تا سوال توی اون وبلاگ رو؟ یا حسش نیست؟؟ تعارف نکنی ها😂
پاسخ:
نه قربونت برم. کم بپرسید و باکیفیت بپرسید :)
سوال اول:
منو یادت اومد از کی و کجا وبلاگتو شروع کردم به خوندن؟؟
سوال دوم:
اگه وبلاگ کلا نبود، اصلا وجود نداشت، حرفاتو مینوشتی؟ عکسارو چیکار میکردی؟؟ فرض کن دوربینم نبود! بعید میدونم به کسی می گفتی! چون میدونم آدم کم حرفی هستی😁
پاسخ:
۱. نه والا. ولی از اونجایی که مدل ساعتم و رمز بانوان رو داری و تورنادو رو می‌خوندی، معلومه خواننده‌ی قدیمی هستی
۲. عکسا که جاشون تو لپ‌تاپه و اگه وبلاگ نبود، تو دفتر می‌نوشتم. همون طور که قبلا تو دفتر می‌نوشتم
اینو ببین:
در پاسخ به پاسخ های شما:)
1_به عنوان یک دانشجوی کوشا توقع پاسخی رهگشا از شما داشتم
2_برام قابل درک نیست.مثلا هر روز صبح که از خواب پا میشم باید با خودم بگم تو باید بازدهیت بالا باشه و وقتی مردی نگی حیف!این یکم کلیشه ای هست.هرچند آدما با هم فرق دارن
3_نه هم دانشگاهی نیستیم ولی من دکتر رو دوستش دارم و قبلا دیده بودم که شما نوشتی توی عرشه دیدینش
4_منم یه بار افتادم طراحی الگوریتم رو.استادش خیلی با سواده ولی قدرت بیانش ضعیفه.حل تمرینشم بدرد نمیخوره.سوالاشم غیرممکنه بشه توی کتابی گیر آورد.میخاستم با نمره خوب پاسش کنم و دنبال انگیزه از طرف شما بودم که نشد:))

به عنوان حسن ختام صحبت هام باید بگم بسیار پست جالبی بود
پاسخ:
۱. خب پس یه بار دیگه در قالب کوشا پاسخ می‌دم. درس‌های سخت رو باید قبل از استاد خوند و با پیش‌مطالعه سر کلاس رفت و کلی تمرین حل کرد و نمونه سوالا رو قبل از امتحان مرور کرد.
۲. هر روز که اینو نمیگم. مثلا برنامه‌ی من تا اسفند این بود که هر روز بلند می‌شدم برای دکترا می‌خوندم. از اسفند تا امروز هر روز در حال تایپ برنامه‌های فرهنگستان صبح به خیر ایران بودم. از فردا تا یک ماه دیگه باید زبان بخونم و آزمون بدم و پایان‌نامه‌مو بنویسم. یه همچین اهداف کوتاه‌مدتی برای خودتون تعریف کنید که وقتی از خواب بیدار میشید یه انگیزه‌ای برای کنار زدن پتو داشته باشید.
۳. آره. آخه اتاقشون توی اون طبقه‌ای هست که عرشه است.
۴. رمز موفقیت اونایی که نمره‌ی بالا از این استاد می‌گیرن رو بپرسید :)
از اونجایی که وبلاگت رو نخوندم درست و حسابی و تازه با اینجا اشنا شدم نمیتونم سوال درستی بپرسم چون احتمالا اغلبش رو قبلا خودت گفتی تو وبلاگت. ولی از اونجایی که دو تا ویژگی مشترک دارم باهات یه کنجکاوی سراغم اومد ویزگی مشترک مون اینه که هر دو تبریزی هستیم و احتمالا هر دو ادبیات خوندیم. من اسمم نسرینه و حس میکنم اسم شمام همینه درسته آیا؟ 
اگر درسته ادبیات رو تو کدوم دانشگاه خوندید؟
پاسخ:
چه جالب! هر دومون دختریم تبریزی هستیم و اسممون نسرینه
من کارشناسی برق خوندم. شریف
ارشد هم زبان‌شناسی خوندم. توی فرهنگستان در محضر جناب حداد عادل تلمذ کردم :)))
ادبیات نخوندم. ولی خب دو واحد ادبیات پاس کردم. دو واحد قبوله؟
منم ارشد ادبیات دارم از دانشگاه تبریز:)
خوشبختم و خوشحال از آشنایی باهات:)
پاسخ:
من هم همین طور
البته من دو ماهه که وبلاگتو می‌خونم‌. در واقع از وقتی تو دنبالم کردی. من هر کی که دنبالم کنه یا از وبلاگش به وبلاگم لینک و ارجاع داشته باشم آدرسشو به اینوریدرم اضافه می‌کنم و می‌خونمش. چند ماه خاموش می‌خونم تا طرف خودش کم‌کم جلو بیاد :))
و تو اومدی بالاخره
ولی من برعکسم اغلب اونایی که دنبالم میکنن رو دنبال نمیکنم
میرم خودم شکارشون میکنم
چون هر وبلاگی ارزش خوندن نداره :)
منم جسته و گریخته وبلاگت رو خوندم البته 

پاسخ:
:) البته همه رو به یک چشم نمی‌بینم و نمی‌خونم. اولویت‌بندی می‌کنم وبلاگ‌ها رو. مثلا اونایی که چند ساله می‌خونم و می‌شناسم و کامنت می‌ذاریم برای هم اولویت یکن و اونایی که بی هیچ کامنتی فقط دارن دنبال می‌کنن اولویت آخر. وقتی کامنت بذارن یه اولویت میان بالاتر و اگه به ارتباطشون ادامه بدن بالاتر. البته محتوای پستاشونم در نظر می‌گیرم تو این دسته‌بندی
۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۹ شیمیست خط خطی
سلااااام
بعد از مدتها اومدم بیان، دلم تنگ شده بود براتون :*
باید بگم علاوه بر اینکه پستهات طولانی تر از قبل شده، روی کامنت های خواننده ها هم اثر داشته! ماشاا... دوستان طومار نوشتن و پرسیدن! خدا قوت :|
راستش سوالی ندارم، هرچی لازم بوده توی این سال هایی که خوندمت فهمیدم، هرچی هم نگفتی حتما لزومی نداشته.
چه جالب منم تو فاصله ای که بین ارشد و دکترا خونه بودم سوژه نوشتن کم پیدا میکردم، بعد جالبتر اینه که الان خونه شوهر و در مقطع دکتری کلی سوژه دارم ولی وقت و حوصله نوشتن رو ندارم! آیا راهکاری داری؟ -اینم سوال که دست خالی نرم :) و البته که جدی پرسیدم-
پاسخ:
سلام :)
دل منم برات تنگ شده بود
معلومه حسابی درگیر زندگی جدیدت شدیا :دی
من اینجا سوژه کم ندارم؛ ولی خب یه موقع ممکنه یه اتفاقی بیفته و طرف بگه «ببینم امشب چجوری ما رو سوژه می‌کنی» و یه موقع هم هست همون اتفاق بیفته و بگه «باز نری تو وبلاگت بنویسی فلان شد و بهمان شد». یه موقع هست بحث سر تگ شدن باشه و یه موقع هم هست باز بحث سر تگ شدن باشه. هر روزانه‌نویسی به یه تعداد مشوق نیاز داره که در کنارش باشن. ندارم فعلاً همچین کسی رو.
اگه نوشتن رو دوست داری بنویس. ما دوست داریم بخونیمت :) هر روز قراره سرت شلوغ‌تر از این بشه. الان نتونی، فردا دیگه حتماً نمی‌تونی
سلام :) بسیار بسیار ممنونم از تو دوست عزیز که منو دعوت کردی :) 
من از وقتی وبلاگ نویسی کردم تنها چیزی که در مورد با گر خواستم بدونم اسمش بوده و خداروشکر اسم قشنگ تو رو هم میدونم :) 
مثل خودت منم تو دنیای واقعی خیلی اهل سوال و جواب و معذب کردن اطرافیانم نیستم ..ولی چون دعوتت رو خیلی دوست داشتم برای احترام به میزبان دوست داشتنی یه سوال میپرسم که دست خالی نیومده باشم :))
به لحاظ دستور زبان ، زبان فارسی کامله یا زبان عربی ؟
مرسی :) هم برای پاسخ هم برای دعوت :)

پاسخ:
سلام :)
اسم تو هم قشنگه ^-^
یاد اون دیالوگِ نرو سمیه می‌ندازه همیشه منو
عربی و فارسی از دو خانوادۀ کاملاً جدا هستن و چنین مقایسه‌ای اشتباهه. ضمن اینکه اساساً زبان کامل و ناقص در زبان‌شناسی اصلاً معنی نمیده و من یه بار این سوالو از استادم پرسیدم و کم مونده بود منو از فرهنگستان پرت کنه بیرون :))) در کل هیچ زبانی بر دیگری برتری نداره. نه زیاد بودن تعدادِ واج و حروف مزیته نه کم بودنش و نه حتی گویشورِ زیاد داشتن.
من تازه فهمیدم ایران بهشت زبان‌شناسیه. ما صدها زبان تو کشورمون داریم که تعداد گویشور بعضیاشون در حد هزار نفر هم نیست. توی همین شمال، انواع و اقسام زبان‌ها رو داریم. راجع به اینا تو وبلاگِ از فرهنگستان حتماً خواهم نوشت :)
من کلی فسفر سوزوندم سوالام شخصی نباشه ولی نشد :))
1 جایی که امروز توی زندگیتون هستین چقدش مربوط به تصمیم های خودتون بوده  چقدش رو فکرمیکنین تقدیر رقم زده؟ 
٢ بنظرتون دخترا میتونن پا پیش بزارن و ابراز علاقه کنن؟ و خاسگاری انجام بدن؟ اگر پسرداشتین توی همچین موقعیتی دوست داشتین چطوری رفتار میکرد؟
3 مهم ترین خصوصیت خوبتون رو که از دهن دوستانتون زیاد میشنوین چیه؟ 
4 ایران 1407 رو چطور میبینید؟ 
5در پایان ی سوال وسط این همه سوال جاش خالیه! از گوشی ایرانی راضی هستین؟ خداییش؟ 😑

پاسخ:
1- پنجاه درصدش تقدیر بوده و پنجاه درصدشم تصمیم خودم مبنی بر تغییر ندادنش
2- به‌صورت انتزاعی و ذهنی و فرضی و به قول اساتید، روی کاغذ می‌تونن، در عمل خیر. حتی رک و رو راست‌ترین و قوی‌ترین‌هاشون از بیان اینکه فلانی من به شما علاقه دارم و آیا حاضری با من ازدواج کنی عاجز و ناتوان هستند.
به دخترم یاد میدم با این سنت بجنگه و اگه موقعیتی براش پیش اومد حداقل از من و پدرش کمک بخواد و همه‌ی سنگینی احساسش رو خودش به دوش نکشه و نریزه تو خودش. و به پسرم یاد می‌دم در چنین مواقعی اگه دختری پا پیش گذاشت، عادی و مثل همه‌ی دخترایی که وقتی بهشون پیشنهاد ازدواج داده میشه و میرن فکر می‌کنن برخورد کنه و بیاد فکر کنه.
3- صبر و حوصلۀ فراوان، آرامش و تحت کنترل نگه داشتن اوضاع
4- از چه نظر؟ اقتصادی؟ فرهنگی؟ علمی؟ در کل اگه با همین فرمون پیش بریم امید چندانی به ترقی آنچنانی نمی‌بینم. شاید شبیه الان باشیم و شاید حتی پسرفت هم کنیم
5- خدایی آره راضی‌ام. اذیت نکرده تا حالا و کارایی که انتظار داشتم انجام بده رو داده. اگه منصفانه نظر بدم تنها ایرادش اینه که موقع شارژ شدن گرم میشه که چون توی کیفه متوجه نمیشم. شارژرم هم سریع شارژ می‌کنه و زیاد طول نمی‌کشه این گرمی. با اینکه همیشه دستمه و اغلب با اون تو نتم، دو سه روز باتری نگه‌می‌داره و از دوربین و پشتیبانی کردن نرم‌افزارایی که روش نصب کردم و باهاشون کار می‌کنم راضی‌ام
بزرگ شدی دوست داری چی کاره بشی؟!
پاسخ:
:)))  دوست دارم رئیس فرهنگستان بشم
۱۶ فروردين ۹۷ ، ۰۸:۳۲ مصطفی فتاحی اردکانی
چه حجم سوالاتی

1- چی شد که از فنی رفتی انسانی؟؟؟؟؟
2- چرا رفتی برق؟
3- چه چیز باعث میشه اهل سفر نباشی؟ از سفر رفتن خوشت نمیاد یا از کل سفر؟
4- چیکار کنیم که خوب بنویسیم؟
5- چند نفر پفک نمکی رو تو اون پست کذایی درست گفتند؟
6-چقدر از جاذبه های تبریز می دونی؟ یه کم توضیح بده؟
7- زبان شناسی خوندن چه حالی داره؟
8- اصلا از بین این همه رشته چرا زبان شناسی؟

پاسخ:
1- از بچگی علاقه داشتم. مهندسی رو هم دوست داشتم و توانایی‌شو داشتم، ولی خب علوم انسانی رو هم از همون اول دوست داشتم و چون مدارس ما فقط تجربی و ریاضی داشتن نتونستم انسانی بخونم. و بعداً به این آرزو جامۀ عمل پوشوندم. ضمن اینکه زبان‌شناسی و حتی علوم شناختی، از علوم انسانی نیستن و علوم پایه محسوب میشن.
2- توصیه مشاورا و خانواده و فامیل. بعداً علاقه‌مند شدماااا. ولی اولِ اولش چون حس کردم همه میرن برق منم رفتم برق. پشیمون هم نیستم.
3- بدغذا بودنم و همراهان سفر. اگه یه همراه خوب و غذای باب میلم فراهم باشه میرم. ولی خب سفر مشکلاتی داره که یه آدمِ تقریباً یه کم وسواسی یا خیلی تمیز نمی‌تونه باهاش کنار بیاد.
4- نوشته‌های خوب رو بخونید
5- یه ربع داشتم فکر می‌کردم کدوم پست و کدوم پفک نمکی؟!!! شش نفر از بین 36 نفر
حالا که منو یاد فرهنگ فانوس عزیزم انداختین بذارین pdf اش رو اینجا بذارم هر کی این کامنتو دید دانلود کنه. البته اسم خودمو پاک کردم از صفحه‌ی اولش :دی
6- کم. در حدِ شاهگلی که هر کی بیاد یه بار می‌بریمش اونجا و کوهی که خودمون عینالی می‌گیم بهش.
اینجا:
و اینجا:
7- زبان‌شناسی محض خوندن به مذاقم خوش نیومد. خیلی باهاش حال نکردم. ولی گرایش‌های دیگه‌شو دوست دارم. مثل همین گرایش خودم (اصطلاح‌شناسی)
8- دست تقدیر!!!
من اون سالی که کنکور ارشد داشتم دنبال رشته‌ای بودم که شناور باشه و در کنار برق شرکت کنم. یه بیست سی تا رشته این ویژگی رو داشتن و از بین اونا زبان‌شناسی رو ترجیح دادم
خب اگه اجازه بدی، حالا که وقت برنامه داره به پایان می‌رسه یه چند تا سؤالم من از خودم، ینی در واقع خودت بپرسم.
۱. چرا باتری ساعت دیواری اتاقتو درآوردی و عقربه‌ها رو تنظیم کردی روی هشت و بیست دقیقه؟ اذیت نمیشی هر بار نگاش می‌کنی؟
۲. چطور دلت اومد گیتارتو بفروشی؟ تو که همه چیزو یادگاری نگه‌می‌داری، چطور از این دل کندی؟ گیتارت اسم داشت. اسمش یادته؟
۳. چرا پریروز موبوگرام نصب کردی و یه ساعت بعد حذفش کردی؟
۴. دیروز تولد کی بود؟ چرا بهش تبریک نگفتی؟
۵. آخرین باری که از ته دلت خندیده بودی رو پرسیدن، یادت نیومد. آخرین باری که گریه کردی، عصبانی شدی، و ترسیدی یادته؟ چند دقیقه طول کشید؟ سر چی؟ برای چی؟
۶. بین این سؤالا، سؤالی بوده که از دیروز ذهنتو درگیر کنه و هنوز به جوابش فکر کنی؟
۷. سؤالی بوده که فکر کردی می‌پرسن یا انتظار داشتی بپرسن و نپرسیدن؟ کدوم سؤالا مثلاً؟
۸. بعد از دیدن فیلمی که دلنیا راجع به سزارین کامنت گذاشته بود چه حسی داشتی؟ هنوزم دلت بچه‌های فراوان می‌خواد؟
۹. آخرین بار و آخرین چیزی که بهش حسادت کردی چی بود؟ اساساً آیا آدم حسودی هستی یا همیشه احساس رضایت از شرایط موجود و فعلی رو داشتی؟
۱۰. همون سؤال دهی که از همه می‌پرسی.
پاسخ:
1- تا هر بار نگاش می‌کنم یاد یه لحظهٔ خاص بیفتم. یاد یه تصمیم مهم، یه تصمیم سخت، یه تصمیم زیبا.
اذیت؟ نه. در واقع بیشتر منو به فکر فرومی‌بره. دروغ چرا؟ یه کم اذیت هم میشم. هر بار برمی‌گردم به اون لحظه و انگار دوباره دارم اون تصمیم رو می‌گیرم.
2- یه زمانی خریدمش که شبیه کسی بشم که گیتار داره و حالا فروختمش که شبیه کسی بشم که گیتار نداره. کار سختی نبود. من وابسته و دلبستۀ هیچ کدوم از چیزایی که نگهشون داشتم نیستم. گیتورنادو. اسمشو گذاشته بودیم گیتورنادو. یکی از خوانندگان وبلاگ قبلیم این اسمو گذاشته بود.
3- چند وقت پیش شمارهٔ یه عده رو پاک کرده بودم و شمارهٔ عده‌ای دیگر رو مردد بودم پاک کنم یا نه. من که بهشون نیازی نداشتم، ولی نمی‌دونستم آیا اونا هم راجع به من همین نظرو دارن یا نه. موبوگرام این امکان رو میده که ببینی مخاطبات، کدوماشون شماره‌تو ذخیره کردن کدوما نه. نصبش کردم ببینم اگه اونایی که می‌خوام حذفشون کنم منو حذف کردن، با طیب خیال و آرامش خاطر این کارو انجام بدم و توی این یه ساعت یه عده رو که قبل از من منو دور ریخته بودن دور ریختم.
4- تولد یه بنده خدایی بود که پارسال و پیارسال و پس پیارسال و پسون پیارسال و پسون پس پیارسال هم تبریک گفته بودم. حتی پارسال با رفقا جمع شدیم غافلگیرشم کردیم. ولی خب بازخوردش در حد ممنون بود و تازه پیام تبریک منو معادل با پیام تبریک بانک مش قربون و شرکا تلقی کرده بود و کلاً یه جوری برخورد کرد که ذوقم کور شد دیگه تصمیم گرفتم تبریک نگم.
5- وقتی دلم شدیداً برای چیزی تنگ میشه گریه می‌کنم. آخرین بار فکر کنم دو سه هفته پیش بود. سعی کردم چند ثانیه بیشتر طول نکشه تا مجبور نشم برای کسی توضیح بدم چرا گریسته‌ام.
آخرین باری که عصبانی شدم همین پریروز بود. برای یه وبلاگی یه کامنت منطقی با لحن آروم گذاشتم، با چک و لگد جوابمو داد و کامنت‌های بعدیمم پاک کرد و هر کی هم به حمایت از من راجع به کامنت من کامنت گذاشت پاک کرد. حدود یکی دو ساعتی عصبانی بودم و سعی می‌کردم این یکی دو ساعت کاری انجام ندم.
ترس‌ها انواع مختلفی دارن. آخرین باری که ترسیدم، چند روز پیش بود. یه موقعی که موقع مناسبی نبود دستم خورد رویِ گزینۀ call تلگرام یه شماره‌ای و خب خدا رو شکر سریع قطع کردم و متوجه هم نشد. تو این حادثه! دلم هُری ریخت و گفتم خاک به سرم!. چند روز پیشم تنها بودم و صدای سرفه از اتاقم اومد. از وحشتِ حاصله دیگه نتونستم برم تو اتاقم :))) اینم یه نوع ترسه به هر حال.
6- آره؛ یه چند تا از سؤالا عجیب و جالب بودن و تا حالا بهشون فکر نکرده بودم.
7- سؤالایی مثل امسال چقدر عیدی گرفتی و چند بار تا حالا تقلب کردی و وبلاگ کیا رو خاموش می‌خونی و کدوم وبلاگ‌ها رو می‌خونی و دوست نداری نویسنده‌شون بدونه می‌خونی‌شون و اگه یه روز زلزله بیاد بلاگستان و همهٔ پستامون نابود بشه و تو بتونی دو تا وبلاگ رو نجات بدی، به جز وبلاگ خودت دوست داری کدوم وبلاگ رو زنده از زیر آوار دربیاری. یه همچین سؤالایی رو فکر می‌کردم می‌پرسن که نپرسیدن.
8- فیلمش خییییییییییییییلی بد بود. خیلی!!!. ینی من که وقتی انگشتم با چاقو هم نه، با کاغذ می‌بره می‌شینم ساعت‌ها بغض می‌کنم و حس مجروح بودگی بهم دست میده، با دیدن سفره کردن شکم ملت فشارم افتاد و یه لحظه عق زدم و حالت تهوع بر من مستولی شد حتی!!! نتونستم تا ته ببینم. با این همه، گزینه‌ی دیگری وجود داره به نامِ زایمان طبیعی که از دلنیای عزیز خواهشمندم بی‌خیال شه و دیگه فیلمِ این تنها گزینه‌ی باقی‌مانده‌ی منو نفرسته تا من بچه‌هامو به منصه ظهور برسونم. این منصه ظهور رو تازه یاد گرفتم و املاشو مطمئن نیستم :دی
9- حسادت نه؛ حسادت نمی‌کنم و حتی غبطه هم نمی‌خورم اغلب. آدم راضی و قانعی‌ام. ولی آخرین بار و حتی شاید اولین باری که به طرز عجیبی حس کردم دلم می‌خواد چیزی که بغل دستیم داره رو داشته باشم و به حالش غبطه خوردم روز سیزده بدر امسال بود. همین چند روز پیش. با یکی از دخترای فامیل که کوچیکتر از من بود، نشسته بودیم و هر دومون از خستگی پامونو دراز کرده بودیم. تو حالِ خودم بودم. یه لحظه نگاهم گره خورد به دو جفت پا که موازی کنار همن. پاهای من و پاهای دختر فامیل. اون روی پاهاش دختر ناز و خوشگلِ 9 ماهه‌شو خوابونده بود و من یه لحظه به این فکر کردم تو زندگیم چیا رو فدای چی کردم که بشم این.
10- هر کجا هست خدایا به سلامت دارش :)