1163- مکتبخونه ۱
این چند وقتی که فیلمهای مکتبخونه رو میدیدم، نکات و چیزهای جدیدی که یاد میگرفتم رو برای خودم یادداشت میکردم. در مجموع تو این دو ماه، چهار تا درس دانلود کردم و دیدم. هر کدوم از درسا، ده دوازده جلسه بود و هر جلسهی دو ساعته، به بخشهای هفت هشت دقیقهای تقسیم شده بود. هر چند موقع دانلودشون خیلی سختم شد و نتونستم یه جا دانلود کنم و 733 بار راست کلیک کردم و لینکشو کپی کردم به IDM، ولیکن خوبیِ تیکه تیکه بودنِ جلسات این بود که هر چند دیقه یه بار که بحث عوض میشد، فیلم هم اونجا کات میشد و میدونستی اون موضوع تموم شد و اینی که استاد الان میگه یه نکتهی جدیده. عنوان موضوع رو هم ابتدای فیلم نوشته بودن. مبانی علوم اعصاب شناختی 201 قسمت بود، روشهای مطالعهی مقدماتی 120 قسمت، تکمیلی 265 قسمت و کارگاه تصویربرداری مغزی 147 تا. اون 265 قسمت تکمیلی شامل 120 تای مقدماتی هم میشد و درواقع 120 تا فیلم تکراری دانلود کرده بودم. کارگاه هم اصلاً و ابداً مفید نبود. تقریباً همون چیزایی بود که تو درس مبانی و روش مطالعه گفته شده بود.
برای همهی قسمتها، برای خودم در حد یکی دو پاراگراف خلاصه نوشتم. نکاتی رو هم که فکر کردم ممکنه برای شما هم جالب باشه، اینجا میارم. اگه روی اعداد کلیک کنید، فیلمشم میتونید ببینید. اگه خواستید دانلود کنید با حجم پایین دانلود کنید. امیدوارم به دردتون بخوره و خوشتون بیاد.
قسمت 1، مقدمه و معرفی درس بود. یه آزمایشی به اسم آزمایش مارشمالو روی چند تا بچه انجام میدن و بهشون یه مارشمالو میدن و تو یه اتاقی تنهاشون میذارن و بهشون میگن اگه مارشمالو رو نخورن یه مارشمالوی دیگه هم جایزه میگیرن. بعد میان کنترل تمایل اینا و زمانی که صبر میکنن رو ثبت میکنن. چهل سال بعد دوباره روی همون بچهها همین تستو انجام میدن ببینن اونایی که روی تمایلاتشون کنترل بیشتری داشتن آخر و عاقبتشون چی شد و اونای دیگه چه جورین.
قسمت 2، در مورد خودمهاریه. میگه اونایی که یه مدت تمرین میکنن با دست غیرغالبشون بنویسن و کارهایی میکنن که مطابق میلشون نیست، راحتتر سیگارو ترک میکنن و موفقیتشون و احتمال ترک کردنشون سه برابر میشه. خشمشونم بهتر کنترل میکنن. من خودم از این کارا زیاد کردم. مثلاً وقتایی که شدیداً دلم یه چیزی و یه کاری میخواست، انجامش نمیدادم. از کامنت نذاشتن، پست نذاشتن تا ذرت مکزیکی نخوردن و فلان لباس رو نپوشیدن. یه وقتایی یه لیست مینوشتم از کارای مورد علاقهام که هر روز انجامشون میدادم، بعد یهو تصمیم میگرفتم چهل روز فلان خوراکی رو نخورم یا فلان جا نرم یا فلان کس رو نبینم یا حتی در مورد فلان چیز فکر نکنم. خلاصه من اگه معتاد شم موفقیتم در ترک، چهل برابر بقیه است :دی
قسمت 3، در مورد مهار خودمون هنگام خریده. من جزو اون دسته از آدمایی هستم که تبلیغات، یه درصدم روم اثر نداره. درواقع اون قسمت مهاریِ مغزم خوب کار میکنه خدا رو شکر.
قسمت 4، جایگاه ایران و بقیهی کشورها رو تو این حوزه میگه. تو آسیا و خاورمیانه سومیم، تو دنیا سی و هشتم.
قسمت 8 و 26، میگه میمونها هم مثل ما تو مغزشون ناحیهی بروکا و ورنیکه دارن. بروکا بخش زبانه، ورنیکه بخش فهم. ولی چون تو مغز میمونا، این دو ناحیه با فیبر به هم وصل نشده، نمیتونن حرف بزنن. و فقط یه دونه ژن هست که همچین تفاوتی رو ایجاد کرده.
قسمت 21، در مورد گفتار درونی و تصویرسازی ذهنیه. میگه آدمایی که گفتار درونیشون بیشتره، تنهایی رو راحتتر و بیشتر تحمل میکنن. مثل من. ینی صد سالم لام تا کام با کسی صحبت نکنم نمیمیرم از حرف نزدن و بیهمصحبتی.
قسمت 24، یه موسیقیدان انگلیسی رو معرفی میکنه که یه روز تب میکنه و مغزش ویروسی میشه و هیپوکامپش نابود میشه. و همه چیزو فراموش میکنه. نه میتونه چیزی رو ذخیره کنه و نه قدیمیها رو بازیابی کنه. بعد میاد یه کتاب مینویسه به اسم forever today. برای همیشه در حال. منم اگه بخوام کتاب بنویسم اسمشو میذارم برای همیشه در گذشته.
قسمت 25، در مورد تأثیر آموزش روی قسمتهای جلوی مغزه. یه شوخیای با رانندگی خانوما میکنه و میگه یه چکلیست دارن که علاوه بر قانونِ صاکدراتِ صندلی و آینه و کمربند و دنده و راهنما و آینه بغل و ترمز، چهل پنجاه تای دیگه هم تو اون لیسته مینویسن :دی که خب من تأیید میکنم. تازه من یه لیستِ معکوس هم داشتم برای وقتی که میخواستم خاموش کنم پیاده شم :دی ولیکن الان دیگه این اطلاعات به مخچهام منتقل شده و بدون لیست میرانم!
قسمت 29، میگه سال 1848 یه میلهای میره تو چشم یه معدنکار و یه قسمت از مغزشو منهدم میکنه. میله رو که درمیارن، این آدم شخصیتش عوض میشه و کارهای پرخطر و هیجانی انجام میده و کلاً دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه.
قسمت 35، یه چند تا نکته در مورد سیناپس و نورون و دندریته. میگه سیستم بدن طوریه که اگر کمبودی داشته باشه، هر چی گیرش بیاد اول مغز رو تغذیه و سیر میکنه بعد میده به بقیهی نواحی. ینی در مناطق محروم افرادی هستند که عملکرد ذهنی خوبی دارن و باهوشن؛ هر چند ممکنه از نظر جسمی لاغر و ناتوان باشن.
قسمت 44، اسم سری فوریه که اومد آه از نهادم بلند شد. باورم نمیشد سروکلّهی ریاضیات مهندسی اینجا هم پیدا بشه. ینی من بمیرم، نکیر و منکر سوال اول نه، سوال دوم نه، سوال سومشون قطعاً همینه. شک نکن یه سیگنال جهنمی بهم میدن، بعد میگن به مجموع چند تا سیگنال سینوسی تبدیلش کن فوریه بگیر.
قسمت 47، میگه میمونها هم پاچهخواری میکنن و رنک و طبقهی اجتماعی دارن. طبقهی اجتماعیشونم به طبقهی مادرشون برمیگرده. یه چیزایی هم در مورد وزن و شکل مغز آدما و حیوونا و تفاوتشون گفت.
قسمت 51، در مورد زوال عقل هست؛ با یه چند تا مثال. مثلاً آدمایی که صداهای عجیبی میشنون که بقیه نمیشنون، آدمایی که نصف صورتشونو آرایش میکنن، یا نصف ریششونو میزنن، یا دقیقاً نصف غذا رو میخورن و کلاً نصف هر کاری رو انجام میدن.
قسمت 54، در مورد اینسولا یا قشر جزیرهای مغزه. این قسمت، همون جاییه که احساسی که از خودمون داریم اونجاست. قضاوت شکمی که میگن هم همین جاست.
قسمت 64، یه دستگاهی به اسم MEG رو معرفی میکنه که ما تو ایران نداریم و اسرائیلیا یه خفنشو دارن و نحوهی کار باهاش رو توضیح میده.
قسمت 70، خیلی جالب بود برام. در مورد ایناییه که مرگ مغزی شدن. یه آزمایشی انجام میدن و میخوان ثابت کنن که این افراد، میشنون و بیرون رو کاملاً درک میکنن؛ ولی نمیتونن خروجی داشته باشن و واکنش و پاسخ کلامی بدن. برای اثبات حرفشون و اینکه اینا از فضای بیرون ورودی میگیرن (ولی خروجی ندارن)، باهاشون صحبت میکنن و میگن برای پاسخ دادن و بله گفتن تصور کنن که دارن بیسبال بازی میکنن و اگه جوابشون به سوال، نه هست تصور کنن وارد اتاقی شدن و در حال نگاه کردن به در و دیوارن. توی هر کدوم از این فعالیتهای ذهنی یه سری از قسمتهای مغز فعال میشه. وقتی پزشک، از بیمار میپرسه آیا نام پدرت فلان هست، اون قسمت از مغز بیمار روشن میشه و پزشک میفهمه که این داره جواب میده به سوالش. این آزمایش و مقالات مربوط بهش خیلی جنجالی بوده و اینایی رو که میخواستن اعضای بیمارشونو اهدا کنن دچار تردید میکرد. ولی خب این آزمایش فقط نشون میده که اونا از هشیاری برخوردارن، ولی هیچ وقت نمیتونن به زندگی برگردن.
قسمت 78، تقسیمبندی مغزه و حجم مادهی سفید و خاکستری. میگه بین حجم هیپوکامپ و حافظه رابطه وجود داره و بهشوخی پیشنهاد داد از خواستگارا امآرآی بگیریم و شخصیتشو با بررسی مغزش کشف کنیم و بعد بهش جواب بدیم.
مراد، من بدونِ امآرآی هم قبولت دارم :دی تو فقط بیا. نذار منو بدن به پسر کدخدای دهمون :دی
قسمت 79، در مورد مغز آدمهاییه که شغل یا ویژگی خاصی دارن؛ مثل رانندهتاکسیا، دوزبانهها، یا آدمهای عابد و زاهد و مسلمان. میگه وزن مغز موقع فکر کردن تغییر میکنه. اینو با این آزمایش ثابت کردن که طرفو خوابوندن روی یه چیزی مثل الاکلنگی که در حال تعادل بوده. وقتی طرف فکر میکرده مغزش سنگینتر میشد و از تعادل خارج میشد این الاکلنگه.
قسمت 83 و 84، در مورد مغز سوسک! و بودجههاییه که کشورهای مختلف برای تحقیقات تو این حوزهها خرج میکنن.
قسمت 85 و 86 و 87 و 88 و 89، یه بنده خدایی رو معرفی میکنه که استخوان سقف حفرهی بینیشو عمل میکنه و موقع عمل یه آسیبی به قشر پیشانی مغزش وارد میشه و از اون عمل به بعد، رفتارش عوض میشه و نمیتونه درست تصمیم بگیره. یه جورایی انگار حس ششمش رو از دست میده. از نظر مالی ورشکست میشه و روانشناسان میان یه آزمونی رو طراحی میکنن ببین کجای مغزش اختلال پیدا کرده.
کلا این چند قسمت در مورد عواقب بدِ تصمیمات و ریسک و حس ششم صحبت میکنه و میگه معتادها و قماربازها هم همین قسمت از مغزشون مشکل داره.
قسمت 99، در مورد ایناییه که پشتکار دارن و یه کاری رو تا تهش انجام میدن و کم نمیارن و نصفه نیمه رهاش نمیکنن و بهواقع لنگهی خودمن. بعد میاد علامه طباطبایی رو مثال میزنه و میگه این بنده خدا انقدر کار میکرده و زمان براش مهم بوده که نشسته بوده حساب کتاب کرده بوده که اگه اول متنو بنویسه بعد نقطههاشو بذاره وقتش کمتر تلف میشه و اینجوری کتاباشو نوشته بوده.
قسمت 101، در مورد پیافسیِ آدمایی که رشد بیشتری نسبت به بقیه داشته. این جور آدما درک بیشتری از پیچیدگیهای معنوی و روح و اینا دارن. درواقع اینا همونایین که به روح اعتقاد دارن. بقیه به روح اعتقاد ندارن و مثل کریم مسلمون نیستن :)))
ادامه دارد...