پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1125- تابستان خود را چگونه می‌گذرانید؟

چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ

۹۶/۰۵/۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۳۳)

واای اره همش شده درس و کارو باشگاه اه ادم خسته میشه !!
همش منتظر تابستونم وقتی میاد اینطوری تموم میشه!!!!!!
پاسخ:
من عاشق کار و درسم. الانم دارم یه فرهنگ لغت کوچولو می‌نویسم :)
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۰ خان بلاگستان
حالا چرا درس؟ خوب به سفر برید.
پاسخ:
سفر هم رفتیم.
تابستون اینجوری قشنگه.. تا سرحد مرگ آدم بخونه و بخونه.
پاسخ:
متفاوت‌ترین و حتی قشنگ‌ترین تابستون عمرمو دارم تجربه می‌کنم. تابستونی که از مهرش قرار نیست مدرسه و دانشگاه برم.
چقدر خوبه که از درس و کارِت لذت می‌بری :)
پاسخ:
وقتی به این فکر می‌کنم که به هر حال باید یه سری کارها رو انجام بدم، ترجیح می‌دم با لذت انجامشون بدم تا با نق و ناله
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۷ خان بلاگستان
فرهنگ لغت مینویسید؟ چه خوب ؟ چاپش کنید .
یکی یه نسخشو هم هدیه بدید به همسایه های وبلاگی .
پاسخ:
کوچیکه. و در حد پروژه‌ی درسی.
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
خیاطی، کاردستی، دیدن فیلم هایی که دخترخاله داده، خوندن کتاب هایی که خودم گلچین کردم، سعی در یادگیری چندتا نرم افزار مهندسی، تقویت زبان.
پاسخ:
:) چه برنامه‌ی خوب و مفیدی. منم عاشق خیاطی و کاردستی‌ام. ولی امکاناتشو ندارم :(
میخواستم از زیاد بودنِ تصاویر و از دست رفتنِ حجمم گله کنم که جوابِ کامنت خانم خورشید رو دیدم :( بیچاره ما که هم روز پسر نداریم و هم باید از مهر دوباره بریم مدرسه :((
پاسخ:
حالا نمی‌خواد حسودی‌تون بشه. سعی می‌کنم حسابی بخونم و دکتری قبول شم و از مهر بعدی دوباره برگردم به آغوش دانشگاه
حجم و کیفیتشونو آوردم پایین که حجمتون زیاد کم نشه. چهارده تاست. سی تا بودن کلاً. لباس یه سریاشون در شأن شیخ نبود و اونا رو نذاشتم :دی
:))

اون آخریه رو بیشتر از همه دوست دارم. 
پاسخ:
اون آخریه منم، در حالی که دارم فکر می‌کنم تبارِ مدخلِ آهو رو فارسی بنویسم یا پهلوی
من این کار رو سالِ کنکور انجام دادم. یعنی حتی درسی رو که قبلا ازش بدم میومد هرروز دو ساعت اول صبح می‌خوندم و اصلا دوست نداشتم یه ذره از زمانش تلف شه! ولی نمی‌دونم چرا واسه دانشگاه مثل دبیرستان لذت نمی‌برم-_-
پاسخ:
من هنوز پروژه‌ی یکی از درسای ترم آخرمو تحویل ندادم. وقتش تا شهریور بود. بعدشم پایان‌نامه و دکتری. حالا حالاها باید درس بخونم
دکتری؟! :| اول بذارید مدرک مراد مشخص بشه آخه :| چجوری بچه‌ی مردم تا دکتری بخونه؟!‌ :/ چرا اینقدر پسرها مظلومن؟ چرا اینقدر اذیتشون می‌کنند؟ :(
پاسخ:
:)) چقدر صبر کنم آخه. گیریم حالا حالاها نخواست زن بگیره.
خیلی هم دلش بخواد زن باسواد داشته باشه 
والا
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۱ آرزوهای نجیب (:
آدم این عکس ها رو می بینه دلش می خواد فقط بشینه کار پژوهشی کنه
ولی خب همه این تصمیمات لحظه ای هست:|
پاسخ:
من از اول تیر در حال پژوهشم :| به جوونیت رحم کن و وارد این حیطه نشو :|
میخواد زن بگیره. ولی پشت کنکور ارشد مونده :)) میترسه بیاد خواستگاری بهش بگن دخترمونو به لیسانسه‌ها نمیدیم. :)) 
پاسخ:
خب خود خدا هم به هم‌کفو بودنِ طرفین تاکید کرده. چه مالی، چه تحصیلی و چه حتی ظاهری؛ باید شبیه هم باشن.
وهمه شونم چپ دستن =)))))
پاسخ:
چپکی‌شون کردم عمداً که چپ‌دست شن :دی
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۹ رضا فتوکیان
همین :)
پاسخ:
چی همین؟
از مجموعه امراض یک چپ دست :دی
پاسخ:
که قابل درمان هم نیست
گارنو رو نگه داشتم برا اسم شرکت خودم راستی :پی
نشون ابوی دادم گفت نچ .خوشوم گلمدی
گفتم آخ ای جان استقبال میکنم از این خوش نیومدنت بده ب خودم *_*

توجهش ب تیمن و تفتان جلب شده تو دوراهی خفت و ذلت مونده الان ^_^
پاسخ:
منم از گارنو خوشم نیومد :|
تیمن قشنگ‌تره
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۴ کوالای پیر

چرا همه چپ دستن ؟!!:))

خسته نباشی واقعا و موفق باشی همچنان :)


ما که تابستونو کلا با تنبلی و بیکاری گذروندیم :(

پاسخ:
چون همه‌شون منن. ینی من اونام. اونا منن. منم چپ‌دستم :دی
ممنون. به همچنین
۲۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۶ خان بلاگستان
 پس دلیل نیومدن مراد مشخص شد تامیاد هم کف شباهنگ بشه شباهنگ ادامه تحصیل میده و 
مراد به گردش نمیرسه :دی 
پاسخ:
:|
خوشم میاد همشونم چپ دستن ^_-
پاسخ:
خودم شخصاً و حتی عمداً چرخوندمشون که چپکی شن :دی
این معرکه است اقا..بدجووورم معرکه است.موفق باشی
پاسخ:
البته اگه موعد تحویل داشته باشن یه وقتایی جیغ می‌زنی که خدایا خداوندا آخه چه گناهی به درگاهت کردم که چنین عقوبتی دادی
لباسهاشون قشنگه‎:)‎

* کفویت مدرک تحصیلی نیستا‎‎;-)‎
پاسخ:
آره :) یه سریای دیگه خوشگل‌تر از اینا بودن و به خاطر خواننده‌های آقا از اونا صرف نظر کردم
نگفتم رشته و دانشگاه و معدل یکسان؛ عرض کردم مشابه. ولیکن بی‌خیال
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۱ פـریـر بانو
عه اینا چرا همه چپ دستن؟ O_O عمدی است آیا؟ :))

:: تابستون این مدلی قشنگه ^_^ البته به شرط اینکه وسطش هم تفریحات کوچولویی باشه که آدم خیلی خسته نشه :]
پاسخ:
بلی! عمدی است.
تفریحات کوچولومون هم سر جاشه :)
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۳ نیمچه مهندس ...
علاوه بر کارشون که شبیه کار توئه و چپ دست بودنشون و خودکارای رنگی رنگی و جامدادیشون،موهاشون هم وصله به سنجاق هیچی!
خود خودتی:)
میتونی متمرکز باشی رو کارت؟
من چند روزه که دارم متمرکز بودن رو تجربه میکنم.عااالیه
پاسخ:
عه! تو موهامو یادته؟! :))))) آخی....
بلی. متمرکزم. اگه نباشم که نمیشه. راه حلشم اینه که هر فکر و خیالی به ذهنت رسیدو یادداشت کن که بعدا بهشون فکر کنی
من اون اولیم -_- که همیشه که کتاب میگیرم دستم فکرم میپره! دقیقا هم با همین ژست زل میزنم به افق :((((
هییییچوقت خوندن و یکجا نشینی جذبم نکرد مگر در موارد خیلی نادر! کتاب صوتی صد رحمت داره به روخوانی-_- 
راجع به پژوهش هم باید بگم که من از اوناشم که باید زور بالا سرم باشه-_- بخاطر همین هم همواره نادمم از فرصت‌های از دست رفته، هییییییییی روزگار ! داغ دلم تازه شد :(((((((((
پاسخ:
من از زور خوشم نمیاد. باید با عشق! کار کنم :دی
ولی گاهی منم اون اولیه میشم
اعتراف می‌کنم وقتی داشتم عکسا رو آپلود می‌کردم کامنتا رو بسته بودم؛ چون فکر می‌کردم ملت چی بگن آخه، چار تا عکس بدون متنه دیگه. 
پاسخ:
ولیکن باز کردی و دیدی زهی خیال باطل :)))
خوبه که 
بهتر از بیکاریه :)
من امسال اصلا این مدلی نبودم:(
پاسخ:
خوب که نه؛ عالیه!
این دقیقا برای من تابستان خود را چگونه نمیگذرانید هست
اونم بعد از سه سال...
پاسخ:
:))) خب هر جور دوست داری بگذرون! نگذرونی می‌گذره تموم میشه هااا
+ نمردیم و کامنت عمومی شما رو هم دیدیم! از 23 تا کامنتی که تاکنون برام ارائه کردی فقط این آخری عمومی بود :|
واقعا؟
نه داشتم بازم عمومی!
نداشتم؟
واقعا؟
حالا جبران میکنم!
رونمایی کردم پس!
پاسخ:
نع! نداشتی. جبران کن؛ چون کامنتِ خصوصی‌ای که لزومی به خصوصی بودنش نیست رو مُخمه و رو مخم بودی :))))
اتفاقا منم کامنتی که مربوط به پستت نباشه رو مخمه
بخاطر همین خصوصی میفرستادم
پاسخ:
:))) وبلاگِ من پرِ کامنتِ بی‌ربطه ^-^ راحت باش. البته نامربوط با بی‌ربط فرق داره. کامنت نامربوط رو مخ خودمم هست.

مثال واقعی برای کامنت بی‌ربط: سلام عزیزم. من رتبه‌ی کنکورم فلان شده. به نظرت پزشکی بخونم یا دندون؟
پاسخ: به نظرم به فلان و بهمان دلایل دندون بخون.

مثال واقعی برای کامنت نامربوط: سلام. بنده قصد دخالت ندارم ولی خوب به نظر بنده ای کاش رشته برق رو ترجیحا ادامه می‌دادید. مثلا همون شریف. الانم تو مقطع دکترا بودید یا مثل دختر خانم‌های فارغ التحصیل شریف می‌رفتید دنبال اپلای! البته نمی‌خوام این پاسخ کلیشه‌ای رو بشنوم که رشته مورد علاقه‌ام زبان بود یا می‌خوام به کشورم خدمت کنم نرفتم خارج! به اعتقاد من شما یکی از بهترین شانس‌های زندگی‌تون رو پشت پا زدید. البته الان هم اصلا دیر نشده، آخه زبان رو می تونستید به طور جانبی هم بخونید.
پاسخی که می‌خواستم بهش بدم: به تو هیچ ربطی نداره من چه غلطی کردم :|
پاسخی که دادم: به هر حال هر کسی صلاح خودشو بهتر می‌دونه.
آخه قضیه اینه که رو مخ خودمه :دی

و اون کامنت پزشکی یا دندون رو شاید اون بنده خدا (!) نمیخواستخ کس دیگه ای ببینه و متوجه شه :دی
پاسخ:
اینکه دلش نخواد کسی بدونه چه رتبه‌ای داره و چه رشته‌ای می‌خواد و کامنت مشاوره‌ای‌شو خصوصی می‌فرسته قابل قبوله. بحثم سر این نیست. در واقع مشکل اصلی من اینه که معمولاً برای ملت کامنت خصوصی نمی‌فرستم و ترجیح می‌دم کامنت‌های دریافتی‌م خصوصی (چه به صورت ایمیل چه تلگرام و چه نظر خصوصی) نباشه. دلیلشم اینه که مکالمه‌ی خصوصی رو نشانه‌ی صمیمیت و ارتباط نزدیک می‌دونم و هر کسی و هر رابطه‌ای رو شایسته‌ی این جایگاه نزدیک نمی‌دونم. و در چنین شرایطی احساس می‌کنم به حریم شخصی‌م تجاوز و تعرض شده :|
البته مخ صاحاب وبلاگ در الویته :دی
پاسخ:
صد البته!
از اسپریچو راهنمایی گرفتم
ولی اونا رو به کل فراموش کرده بودم
آره ایشالا هر چی خیره

+ الان خوبه عمومیه یا نه؟ :دی
+ مثلا الان میای میگی نه جواب کامنتِ خصوصی که عمومی باشه رو مخمه!
پاسخ:
:)))) آقاااا! من که گفتم منظورم کامنتِ درسی نیست.
الله اکبر!
یه کاری میکنیم اصلا.
دیگه کامنت درسی رد و بدل نمیشه!
چون نفهمیدم بالاخره عمومی میشن یا خصوصی!
بهم حق بده نفهمم :دی 48 ساعته نخوابیدم 
پاسخ:
:))))) تو هر جور عشقت می‌کشه عمل کن. همیشه حق با مشتری است اصلاً.
راستی من این عکسِ نیشِ تا بناگوش باز و اسمتو خیلی دوست می‌دارم ^-^
من فهمیدم چی شده! :دی
پاسخ:
چی چی شده؟ چیزی نشده!
من تا طرفای بهمن 94 اینجا بودم!
کامنتات بسته بود!
قبل از تولد وبلاگت رفتم!
راهی به جز کامنت خصوصی نبوده!
پاسخ:
بهمن نود و چهاررررررررررررررررررررررررر؟ :( هزار پست عقبی از ملت. خب از بهمن 94 تاکنون، من از این رو به اون رو شدم :دی رسماً رفتی حسسسسسسابی برای کنکور بخونیا! آفرین. احسنت به تو! من والا صبح کنکورم هم کامنتا رو جواب دادم رفتم سر جلسه. شبشم پست گذاشته بودم حتی. از این اراده‌ها ندارم به واقع.
وقتایی که اوضام روبه‌راه نیست می‌بندم کامنتا رو معمولاً
نه نه اشتباه نکن! چهارتا وبلاگ رو خاموش میخوندم!

تو که اصن سر جلسه کنکور هم کلیدواژه مینوشتی برای وبلاگ!
کاش این وفاداریت به وبلاگو یکی نسبت به من داشت!
پاسخ:
در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم

گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم

ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»

هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم

سجاد سامانی
بر دوستان گلایه روا نیست... :)

البته من نمیگذرم!
پاسخ:
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست،
مقصر دل دیوانه ماست...


قیصر امین‌پور
تابستون من با کلاس شیرینی پزی برای شکم محترم و بدن سازی برای آب کردن شکم محترم گذشت :))
البته مثل همیشه خوددرگیری قسمت اعظمی از این پروژه ها بوده و هست
پاسخ:
به نمایندگی از شکمت می‌پرسم گَه مـرا پس می‌زنی، گه باز پیشم می‌کشی؛ فازت چیست؟ :))) 
دنبال طرح برای نقاشی که می‌گشتم اینا رو دیده‌بودم و یادم رفته‌بود بفرستم؛

http://s8.picofile.com/file/8303767692/12724934_248451985498874_343144963_n.jpg
http://s8.picofile.com/file/8303767768/fvustu1449733379799.jpg
پاسخ:
خوشگلن :) ممنون ^-^
دقیق نشمردم عکسا رو؛ ولی فکر کنم تو رکوردداری و بیش‌ترین تعداد عکسا رو فرستادی
:)) نه بابا! همش هفت هشت تاست فکر کنم. ولی برای خودم رکورد خوبی محسوب میشه! :)
پاسخ:
شمردم. یازده تا فرستادی (بعد از تولد 9 سالگی). عارفه و راضیه با 46 و 17 عکس در مقام اول و دومن. ولی چون اونا آی‌دی تلگراممو دارن،عکس‌های تو رو با ضریب 4 در نظر می‌گیرم :دی
کامنت نامربوط خصوصی نالازم اگر خصوصی بیاد روی مخته؟ دو نخطه تفکر
یادم باشه از این به بعد همه ش خصوصی بفرستم دو نخطه خنده های شیطانی
پاسخ:
کامنت نامربوط به هر شیوه‌ای روی مخمه. اون مثالی که عرض کردم خصوصی بود، و روی مخم بود. اگه عمومی هم بود روی مخم بود. کلاً کامنت نامربوط (کامنتی که جوابش به توچه هست) رو مخمه.
چشم خواننده‌ها روشن :| تلویحاً به مراد گفتید ناهم‌کفو؟ :))
+ الان کامنت من کاملاً نامربوط حساب میشه!‌ ضمنِ اینکه قصد انحرافِ موضوع پست رو هم داره. حکم صادره - اشد مجازات - کِی اجرا میشه!؟ :))
پاسخ:
:)) بی‌ربط به پسته ولی نامربوط نیست. کامنت نامربوط، نامربوط بودنش بستگی داره به کامنت گذارنده. مثلاً اگه این سوالو یکی دیگه می‌پرسید جوابم ":|" بود :))) یا مثلاً وقتی دکتر حداد موقع مصاحبه پرسید چرا برقو رها کردی و این رشته رو می‌خوای بخونی نگفتم به شما ربطی نداره و صلاح مملکت خویش خسروان دانند. عین آدم جواب دادم. ولی خب خواننده‌ی وبلاگ در مقامی نیست که اون سوالو بپرسه. ینی بهش مربوط نیست. حالا در پاسخ به سوال شما، واقعیت اینه که مراد در لغت به معنای کسی هست که من می‌خوام و اراده‌اش کردم. اسم فاعل نیست و اسم مفعوله. ینی خواسته شده؛ نه خواستار و خواستگار. این نکته‌ای بود که هیچ وقت هیچ کس بهش دقت نکرد :دی حالا ویژگی‌های کسی که من بخوامش چیه، بماند...
هوم. نکته‌ی ظریفی بود. ولی مراد اول باید به مقام خواستار و خواستگار نائل بشه تا بعدش به مقام خواسته‌شدگی هم برسه دیگه :)
+ به هر صورت برای مراد، برای این پروسه‌ی طولانی و طاقت‌فرسا، طلب صبر جمیل و طاقت ایوب می‌کنم :))
پاسخ:
:) حرفتون عرفاً درسته؛ ولی شرعاً منم می‌تونم خواستگار باشم. هر چند عملاً نمی‌تونم :)))
این پستو بخونید. دو سال پیش نوشتم:
حسِ ریاضیِ کنکور بودن بهم دست داد! ممنون :)
پاسخ:
ضریب 4 :دی
پس کجا رفت اون آرمان های امام
ضرییییب ۴ ؟؟؟؟؟؟؟؟
کو اون عدل علی وارانه
کجاست اون عدل الهی
پاسخ:
خودِ خدا هم ثواب کارهای ما رو در شرایط خاص چند برابر می‌کنه. مثلاً: مسواک و عطر ثواب نماز را هفتاد برابر می‌کند. متاهل باشی هم ثواب نمازت بیشتره :دی
اینجا منم به اونایی که عکساشونو آپلود می‌کنن و لینک می‌فرستن 4 برابر امتیاز می‌دم :)
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۳ سها (اسم مستعار)
البته جواب اینجور کامنت ها خیلی هم "به تو چه ربطی داره" نیست. اگه تو وبلاگت نمیگفتی به کسی ربطی نداشت، اما وقتی کسی راجع به چیزی مطلب میذاره دیگه برای خواننده سوال پیش میاد و درست نیست که بهش گفته بشه ربطی به شما نداره یا جواب سربالا داده بشه. مگر اینکه کسی ب وضوح در حال دشمنی کردن باشه....

پاسخ:
اعتراض وارد نیست. آدم هر سوالی که به ذهنش برسه رو که نمی‌پرسه. من هر چه قدرم هیچی ننویسم در مورد رشته‌ام، باز یه عده پیدا می‌شن همچین کامنتایی بذارن. پس مشکل از محتوای نوشته‌های من نیست. اینا باید یاد بگیرن در مورد چیزی که بهشون مربوط نیست نظر ندن خب. مثلاً این موضوع به پدر و مادرم مربوطه چون اونا هزینه‌ی تحصیلمو می‌دن؛ به دانشگاه و اساتیدم مربوطه، چون آموزشِ من به اونا مربوطه؛ ولی واقعاً هیچ ربطی به هیچ کدوم از دوستام، خواننده‌های وبلاگم و در و همسایه و فک و فامیل نداره و این اون چیزیه که ما هنوز که هنوزه یادش نگرفتیم؛ که تو کار و موضوعی که بهمون مربوط نیست کنجکاوی نکنیم.
من در خفا میفرستم که ریا نشه ! بله 
تف ب ریا
تف
تفففف
تففففففف
پاسخ:
جمع کن خودتو باو. تف تفی کردی وبلاگمو :|
سخن مگو ای سیم کش لغت نامه بنویس :دی

پاسخ:
:))) سیم‌کشِ فرهنگ‌نویسِ کیکِ بدون فر درست‌کنِ همیشه آن‌لاین
حین پاسخ ب کامنت من داشتی حامد همایون گوش میدادی؟
باو ‌‌..
اخه باو؟؟؟؟!!

چقده بدم میات از این حامد همایون 
پاسخ:
نه خیر! آهوی عشقِ گوگوش رو گوش می‌کردم و می‌کنم.
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۷ سها (اسم مستعار)
lمسأله اینجاست که بد به موضوع نگاه میکنی.... اونی که اینو میپرسه احتمالاً خیرخواه تو باشه و حداقلش دشمنی باهات نداره. یه خصوصیت دیگه هم که احتمالاً اینجور اشخصاص دارن اینه که انسان علمی ای محسوب میشه (یعنی دغدغه خودشون هم درس و دانشگاهه) و واقعاً اگه بخوان حرفی بزنن فقط تو این وادی هاست. پس این دخالت نیست و تقریباً تو خیلی وبلاگ ها این نوع و سوال و جواب ها میشه....
و وقتی هم که راجع به یه مطلبی که خوندی سوالی پیش میاد دلیلی نداره که نپرسی، مگه اینکه نویسنده مطلب استثنائاً به این نوع سوالات آلرژی داشته باشه، که خب اونوقت نباید نویسنده رو اذیت کرد....
پاسخ:
می‌پذیرم که اونی که اینو می‌پرسه خیرخواه منه و حداقلش دشمنی باهام نداره. ولی آیا من از این شخص خیرخواه راهنمایی خواستم؟ و آیا خیرخواه بودن کافیه؟ لازم نیست به شرایط من آگاه هم باشه؟ که نیست! خیرخواه بودن کافی نیست. ما ضمنِ راهنمایی و حتی امربه‌معروف باید به جایگاه خودمون هم نگاه کنیم. خواننده‌ی وبلاگ (تازه نه یه خواننده‌ی صمیمی و قدیمی، بلکه کسی که دو روز هم نیست با وبلاگت آشنا شده) به هیچ وجه من الوجوه شرایط لازم و کافی برای پرسیدن چنین سوالات و ارائه‌ی این نصایح رو نداره.
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۹ خانم فـــــ
آنلاین نه، برخط:|

 برو شوعر کن که درس و مشق همش آب دوغ خیار!
پاسخ:
باشه برخط :| اصن خطشم می‌خوای فارسی کنیم بگیم نویسه. خوبه؟
عمیقاً و شدیداً در مورد این مقوله به قسمت معتقدم
والو کاکو میشه گفت : هردم بیل داره می‌گذره
و زین بابت ننگ بر من .
اهدافم رو گم کردم .
برم ببینم پیداشون می‌کنم یانه:(
پاسخ:
درس، کار، سربازی، خونه، پس‌انداز، زن، بچه
بیا اینم هدف :دی
درس که نه، به مرحله ی زاکربرگی ، جابزی و....رسیدم ..:))
سربازی یادش نه به خیر 10 سال پیش بود...
ما بقی کمی پیچیده اس....
لیکن به مخاطب های کم سن وسال توصیه می کنیم قدر وقت را بدونن و استفاده کنن از زمان از برای هنر ..از برای سواد...از برای همه چیز....
و توفیق ازآن پروردگار جهانیان است .


پاسخ:
اُه خدای من سربازی، ده سال پیش؟
پس من سکوت می‌کنم و می‌رم از وقتم بهینه‌تر از این استفاده نمایم.
برم در افق محو بشم.....

بهترین گزینه همینه :(
پاسخ:
از برای چه؟ لافکادیو؟
البته من وبلاگ خوب زیاد سراغ دارم، بلاگر خوب هم همین‌طور. ولی وبلاگ خوب و بلاگر خوب هر دو توأمان کم است.
وای چ رویایی
خوشا بحالت
پاسخ:
رویا نیست باو! عینهو واقعیته. خود خود واقعیم. الانم تو فاز چنگ زدنِ موهام و جیغ زدن و ناله و غلط کردن و فغانِ پس کی تموم میشه این فرهنگ لغت کوفتی‌ام و جالب‌تر آنکه همین الان دارم روی مدخلِ «کاسه» و زیرمدخلِ «کاسه‌ی چه کنم دست گرفتن» کار می‌کنم :))
ما نیز با کتاب و فیلم و انتظار میگذرانیم!!
پاسخ:
انتظار خیلی بده. خیلی.
هیچ مدخلی از این فرهنگ به اندازه‌ی مدخل «گل» و «خاک» اذیتم نکرد :|
هم دلم می‌خواد تموم شه هم دلم نمیاد تموم شه :(
پاسخ:
فکر کنم «تا» و «ضرب» و «جنگ» هم رو مخ باشن. تا سی‌ام تموم نشه من می‌دونم و تو!
در چه حالی؟
پاسخ:
خسته، غمگین، ناامید، دلتنگ، رسیدم به مدخلِ «عصر» و نمی‌دونم بنویسم اسم سوره است یا اینو نباید تو فرهنگ‌ها آورد. بابا رفته تهران و عصر برمی‌گرده. خواستم منم برم یه سر به دوستام بزنم. ولی هر چی فکر کردم دیدم هیچ کدوم از اونایی که می‌تونم ببینم‌شون اونایی نیستن که می‌خوام ببینم‌شون و اونایی که می‌خوام ببینم‌شون اونایی‌ان که نمی‌تونم ببینم‌شون. می‌فهمی که؟
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۹ فیلو سوفیا
آره، کاملا میفهمم؛ )
پاسخ:
شنیدم آدمای خوب وقتی می‌میرن، آخر هفته‌ها می‌تونن برگردن زمین و به آدمایی که دوستشون دارن سر بزنن
ولی حیف که آخر هفته دانشگاه‌ها تعطیله و من خونه‌ی دوستامو نمی‌شناسم
و حیف‌تر که آدم خوبی نیستم
یادت نره صفحه‌ی اول فرهنگو امضا کن بعد بفرست برای استادت. وسطشم از این علامتا که مثل یه نخ درازه داشته باشه. از اینا که لای تقویم می‌ذارن که فلان صفحه گم نشه. تو قسمت تشکر یا مقدمه از کتابایی که ازشون استفاده کردی هم بنویس. اگه چیز دیگه‌ای به ذهنم رسید کامنت می‌ذارم برات :)
پاسخ:
ممنون [بوس]
یا خدا با خودتون حرف می زنین، جواب هم می دین:)
البته گاهی وقتا منم با خودم صحبت میکنم، ولی به حرفاش گوش نمیدم.همیشه هم سر تکون میده و میگه تنبل . اگه به حرفاش گوش میدادم الان کلی پیشرفت کرده بودم .
پاسخ:
:))) بنده خدا کامنت گذاشته؛ جوابشو ندم؟ :دی
آدم باید برای خودشم وقت بذاره خب
به نظرم از زبان مراد نوشتین.:))
پاسخ:
نه خودمم. ینی از زبان خودمه به خودم. قصه‌ی مرادم فکر کنم بهتره تموم بشه. به قول فاضل نظری آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
بله،بله متوجه شدم،  این فرهنگ که تموم شد  عکسش رو می ذارین  اینجا؟ 
پاسخ:
تموم که شد؛ چشم :) تموم نشده هنوز. احتمالاً یه هفته ده روز دیگه آماده میشه. فقط دو تا چاپ می‌کنم. برای خودم و استاد شماره‌ی 17
همممم خیلی هم خوب.
انشاالله.
موفق باشین.
پاسخ:
همچنین :)
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۱ سها (اسم مستعار)
پس باید گفت تو از اون دسته وبلاگ نویس های استثنائی هستی که از این جور سوال و جواب ها ناراحت میشن. وگرنه خیلی از وبلاگ های دیگه هستند که از همین نوع سوالات از افراد تازه وارد ناراحت نمیشن و براشون عادیه (خیلی هاشون اصلاً وبلاگشون یه طوریه که مخاطب تازه واردشون بیشتر از ثابت هاست)....
خیلی هاشون هم که واقعاً ناراحت میشن خودشون این چیزا رو اصلاً تو وبلاگشون نمینویسن، نه اینکه برای مخاطب قانون بذارن.
حالا امیدوارم از همین حرفهای منم ناراحت نشده باشی;) چون قصد ندارم ناراحتت کنم:)
پاسخ:
نه اشتباه نکن. من نازک‌نارنجی نیستم. استثنائی و خاص هم نیستم. مطمئن باش همه ناراحت میشن از این سوالا. حتی خود تو هم اگه وبلاگ داشتی و در شرایط ما بودی ناراحت می‌شدی. فرق من و بقیه اینه که من این ناراحتی رو نشون می‌دم و بقیه نشون نمی‌دن و نفرت و بغضشونو می‌ریزن تو خودشون و می‌ذارن به حسابِ شعورِ پایین مخاطب و هیچی نمی‌گن. ببخشید انقدر رک هستم. ولی کسی که تازه مثلاً همین امروز صبح با یه وبلاگی آشنا شده و یه پست از اون وبلاگ خونده که توش اشاره‌ی ظریفی به جدایی پدر و مادر بلاگر شده، حق نداره بپرسه چرا پدر و مادرت جدا شدن و خیلی باید بی‌شعور باشه که پدر و مادر اون فرد رو قضاوت یا نصحیت کنه و در مورد موضوعی که هیچ اطلاعی نداره نظر بده. 
این اتفاق چند روز پیش برای خود من افتاد و دیدم یکی از دوستان تو وبلاگش به این موضوع اشاره کرده. با اینکه یه سالی میشد که این وبلاگ رو می‌خوندم و با اون فرد دوست بودم مطلقاً به خودم اجازه ندادم وارد حریم خصوصی‌ش بشم. حتی اگه خودش تو پستش در موردش نوشته باشه. فقط از سر کنجکاوری ازش خواستم اگه قبلاً پست‌های دیگه‌ای راجع به این موضوع نوشته بهم معرفی کنه که بخونم. همین.
+ کامنتت نه تنها ناراحتم نکرد؛ بلکه به نظرم لازم بود یکی این بحثو پیش بکشه و ازت ممنونم :)
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۸ سها (اسم مستعار)
این که برای خودت کامنت میذاری و جوای میدی هم خیلی جالبه....
پاسخ:
مثل اینه که آدم خودش غذا درست کنه و خودشم بخوره و خودشم تعریف کنه از کارش و تصمیم بگیره سری بعد نمک بیشتری بریزه تو غذاش. آدمای تنها به همچین کارایی عادت دارن :)
غرق شدن میون کلی کتاب و هی نوشتن... میشه گفت در کل تابستون دلبریه :دی
پاسخ:
فقط باید تا می‌تونی تلاش کنی که سرت یه ذره هم خلوت نشه که اگه بشه بدجور دلت مچاله میشه برای روزای گذشته
۲۷ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۲ سها (اسم مستعار)
- خودم وبلاگ دارم:)
- از این افرادی که ناراحت نمیشم زیاد دیدم و خودم هم ناراحت نمیشم (البته راجع به درس و دانشگاه کلا منظورم بود. وگرنه مثالی که زدی که کلا تکلیفش روشنه نباید سوال زیادی پرسید....)
- بیشت خواننده های وبلاگ تو واقعاً تازه وارد نیستن. بلکه فقط خواننده خاموش بودن....
پاسخ:
نمی‌دونستم وبلاگ داری. خوشحال می‌شدم اگه آدرسشو داشتم و می‌خوندم. خب هر کی روی یه موضوعی بیشتر حساسه و یه عده هم کلاً روی تمام ابعاد زندگی‌شون حساسن. ولی حساس بودن یا نبودن افراد، از اشتباهِ عملِ دخالت و تجسس و کنجکاوی کم نمی‌کنه.
چی بگم والا. من خودم از اینام که تا دوستام خودشون نگن ازدواج کردیم یا بچه‌دار شدیم نمی‌فهمم و نمی‌پرسم که بفهمم. نصف دوستای من موقع ارشد تغییر رشته دادن و نه تنها ازشون نپرسیدم چرا، بلکه تا خودشون نگن، از اوضاع درس و دانشگاه فعلی‌شون نمی‌پرسم هیچ وقت.
و اگه یه روز ازم بپرسن مثلاً فلانی و فلانی و فلانی که خواننده‌ی وبلاگتن اهل کجان، یا چی خوندن یا چند سالشونه، اینارم نمی‌دونم و حتی از صمیمی‌ترین خوانندگان وبلاگم هم اگه ضرورتی پیش نیاد سعی می‌کنم نپرسم. مثلاً الان در مورد تو مطلقاً هیچی جز همین اسم نمی‌دونم. آیا باید بپرسم؟ نه. چون ضرورتی نداره برام.
کلاً من روی مقوله‌ی سوال پرسیدن حساسم. تو دانشگاهم اگه می‌دونستم استادم جواب سوالمو نمی‌دونه یا ممکنه برداشت دیگه‌ای از سوالم بشه نمی‌پرسیدم.
یادته استادتون می‌گفت تعریف باید تا جای ممکن جامع و مانع باشه و بهتره که تست‌شون کنید؟
به نظرم برای تست تعریف‌ها می‌تونی از خواننده‌های وبلاگت کمک بگیری. مثلاً تعریف‌ها رو بدی و بخوای مدخل رو حدس بزنن.
پاسخ:
هممم آره فکر خوبیه. ولی کارم هنوز تموم نشده و نمی‌دونم برسم یا نه. می‌ترسم انقدر هول‌هولکی بشه که حتی فرصت نکنم یه دور بخونم و غلط املایی‌های احتمالی‌شو درآرم. برای ویرایششم قراره از سلطان دقت، الهام، کمک بگیرم؛ که خب اونم درگیر دفاعه و در کل اوضاع قمر در عقربه
ی کامنت غیر مرتبط با پست...

بعضی عکسا لباساشون چقدر خوووشگله.. :)

........

+چ تابستون زیبایی داری عزیز من همش توی فکرم بود ک از امروز تابستونم شروع میشه ولی فکر نمیکنم بشه...
پاسخ:
یه چندتای دیگه هم بودن که اونا هم خیلی خوشگل بودن و راستش فضا چون همگانی بود و آقایون هم عکسا رو می‌دیدن روم نشد اونا رو بذارم. ینی انقدر که من با شرم و حیام :دی
یکیش این بود: [کلیک] و این: [کلیک] سومی [کلیک] اینم خوب بود: [کلیک] :)))
اینم من و نسیم: [کلیک]
همون طور که قبلا عرض کردم ایشون هیچیش به من نرفته و شبیه باباشه. باباش کیه؟ باباش و داداشش: [کلیک]
این تابستون زیباتر هم میشد اگه خانواده همکاری می‌کرد باهام که برم کلاس خیاطی و از این کلاسایی که خانوما میرن خونه‌داری یاد می‌گیرن. ولی تا حرفشو پیش می‌کشم میگن دکترا دکترا دکترا :|
۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۵ پرتقالِ دیوآنه
چقدر دلم تنگته نسرین
پاسخ:
:) الهی قربون اون دل تنگت ^-^
منم دلم تنگه. کیه که دلش تنگ نباشه
تو گروه درسی‌مون پیام گذاشتم ضمن خسته نباشید به دوستانی که احتمالاً هم‌اکنون درگیر فرهنگِ مینیاتوری نگاری هستند؛ شما رو نمی‌دونم این فرهنگ چقدر روی زندگی‌تون اثر گذاشته، ولی من تمام دیشب داشتم مدخل "زار" رو خواب می‌دیدم. کابوس بود به واقع. و حتی خواب دیدم فایلِ وردِ لغت‌نامه‌ی دهخدا گم شده و بهم گفتن باید از اول بشینم تایپش کنم و نشسته بودم از مقدمه‌ی لغت‌نامه‌ی اون مرحوم شروع کرده بودم به تایپ! یه سوال؛ حالا که این فرهنگ، یه فرهنگ معاصره، آوردن معانی قدیمی و متروک و زیرمدخل‌های قدیمی که کاربرد ندارن و در کل برچسب قدیمی متناقض با هدفمون که معاصر بودن فرهنگه، نیست؟ و اگر اطلاعی ارائه بدیم که برچسب قدیمی بزنیم، کار اشتباهی کردیم؟
ولی هنوز کسی جواب نداده :(
پاسخ:
غصه نخور؛ اگه تا فردا کسی جواب نداد از استاد می‌پرسم بهت میگم.
نسرین؟ مامان گفت هشت و نیم یه سر به قرمه‌سبزی بزن ببین در چه حاله. هشت و نیمه الان. یادت نره یه وقت.
پاسخ:
مچکرم که یادم انداختی! الان می‌رم ببینم در چه حالن
خب؟ در چه حال بودن؟
پاسخ:
سلام می‌رسونن :))) والا متوجه نشدم که به اون مرحله‌ای رسیدن که زیر گازو خاموش کنم یا نه. اگه از ضریب اطمینان دو (که به قول یه بنده خدایی خیلی ضریب اطمینان بالاییه در مهندسی! :دی) استفاده بشه، حدود یه ربع بعد از وقتی مامان گفته چک کن باید آماده شده باشه حتما! [تفکر]
ضریب اطمینان و کوفت. ضریب اطمینان و درد! بردار بچش ببین جا افتاده یا نه!!! 
دارم روزی رو می‌بینم که طفل معصومت ونگ می‌زنه و داری احتمال اینو حساب می‌کنی که گشنه‌شه و شیر بدی بهش یا جاشو خیس کرده :|
پاسخ:
ینی الان داری منو به سُخره می‌گیری؟! می‌دونی من کیک بدون فر بلدم درست کنم؟ برو! برو فرهنگ لغتتو بنویس. صدای تلویزیونم کم کن سرم رفت
سلام این کامنتاتون به خودتون آدمو به حرف زدن میارن. خدا قوت واقعا

البته ما در خدمت هستیم اگر وقت کردین بگین مدخلارو حدس بزنیم کمکی هم اگه از دستمون بربیاد در خدمتیم


پاسخ:
سلام :)
ممنونم. فکر کنم یه هفته‌ای طول بکشه تا تموم بشه
تموم که شد؛ حتماً ازتون کمک خواهم خواست و خوشحال می‌شم راهنماییم کنین
داری چی کار می‌کنی؟
پاسخ:
در حال ذوقم :دی
ذوقِ ناشی از دیدنِ طرح جلد فرهنگم؛ ینی فرهنگت. شایدم بهتره بگم فرهنگمون :دی
خیلی خوشگل شده. عمیق‌تر که فکر می‌کنم می‌بینم اون عکسی که تو پیشنهاد داده بودی بیشتر به درد سنگ قبر می‌خورد. این خیلی خوشگله.
یهو استرس گرفتم.
به نظرت تموم میشه تا یه هفته‌ی دیگه؟
+ این آهنگ آپاردی سئللر سارانی خیلی خوبه نسرین. خیلی! شنیدی؟
پاسخ:
هممم آره تموم میشه نگران نباش :)
اتفاقاً الان دارم گوش میدم. قدیمی‌ترین فیلمیه که دیدم و یه چیزای محو و کمرنگی ازش یادم میاد. بچه که بودم ویدیوشو دیدم. اون موقع نمی‌فهمیدمش؛ ولی الان می‌تونم ساعت‌ها باهاش گریه کنم.
این گروه درسی‌تون خیلی باحاله. اگه ملت سوال داشته باشن، تو سه‌سوته جواب میدی. حالا اگه تو سوال داشته باشی ملت روزه‌ی سکوت می‌گیرن :|
دوباره پیام گذاشتم تو گروه که درسته که تو این گروه امیدی به دریافت پاسخ سوالات نیست ولی سوال دیگری دارم: برای «ثابت»، می‌خواستم «ثابت پلانک» و یه چند تا ثابت دیگه رو هم زیرمدخل قرار بدم. فرهنگ معاصر صدری افشار (ویرایش 4، سال 1381) در تعریف ثابت پلانک واحدش رو اشتباه نوشته (نوشته ژول بر ثانیه). واحد پلانک ژول ثانیه است. اگر شما ویرایش و چاپ جدیدتری دارید، آیا این در چاپ‌های بعدی تصحیح شده؟ اگر نه؛ یه کاربر چه جوری می‌تونه این موضوع رو با دست‌اندرکاران فرهنگ در میون بذاره؟
پاسخ:
حالا خوبه استاد خودشم تو این گروهه و می‌بینه. به نظرم تو به پرسیدن ادامه بده.
راستی تو خجالت نمی‌کشی از فرهنگ به اون عظمت ایراد درمیاری؟ غلط‌گیر حیا کن، فرهنگستانو رها کن :)))
کامنت‌دونی وبلاگتو بیشتر از پستاش دوست دارم. اینجا راحتم. اینجا مزاحم کسی نیستم و نگران اینم نیستم که با روشن شدنِ ستاره‌ی پست جدید وقت کسی رو تلف کرده باشم. می‌دونی؟ اینجا خیلی خودمم.
نسرین؟ ظهر شبکۀ یک داشت مدینه رو نشون می‌داد و اون آهنگی که حامد زمانی برای پیامبر خونده بودو پخش می‌کردن. یاد یه چیزی افتادم و دلم تنگ شد. خیلی هم تنگ شد نسرین. خیلی.
پاسخ:
می‌دونم. همه‌ی این دلتنگیات تقصیر منه و می‌دونم هیچ وقت نمی‌بخشی منو. فقط یادت باشه که من هر کاری کردم به نفع خودت بود.
بامت بلند باد ڪه دلتنگی‌ات مرا
از هر چه هست؛ "غیر تو" بیزار کرده است...

فاضل نظری
پاسخ:
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصۀ تنهایی نیست؟ 

 فاضل نظری
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست
دشنام داده است ولی دستخط اوست 

فاضل نظری
پاسخ:
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است؛
دل، به یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد...

فاضل نظری 
گفتم به هیچکس دل خود را نمی‌دهم
اما دلم برای همان هیچکس گرفت

فاضل نظری
پاسخ:
می‌ذاری به کارم برسم؟ یه هفته بیشتر وقت نداریمااااا! این فرهنگه رو تموم کن بعد هر چه قدر خواستی مشاعره می‌کنیم.
کلا لباسا خوشگل بود :)))پسندیدیم :دی
پاسخ:
حالا که پسندیدی پس مبارکه :)
تو مطمئنی سرچ گوگل وبلاگتو غیرفعال کردی؟ می‌ترسم هم‌کلاسیای فرهنگ‌نگاریت مدخل‌های توی کامنت‌ها رو سرچ کنن پیدات کنن :|
خدا رو شکر یه نفر پیدا شد به اون دو تا سوالت تو گروه درسی جواب بده. الان یه سوال دیگه مطرح کردم تو گروه. نوشتم سلام مجدد و سوال جدید
برای مدخل «حرم»، ازآنجایی‌که باید همه‌ی حالات و مصوت‌های ممکن رو درنظربگیریم، یادمه تو کتاب ادبیات دبیرستانمون ترکیبِ «حُرم نَفَس» داشتیم. به معنای گرمای نفس. البته هر چی کتابامو گشتم این عبارت رو پیدا نکردم. ولی مطمئنم همچین عبارتی رو داشتیم.
حالا مساله اینه که هیچ کدوم از فرهنگ‌هایی که من بهشون دسترسی دارم «حُرم» رو ضبط نکردن و فقط معین و عمید «هُرم» رو به این معنی دارن و نوشتن عامیانه و گویش تهرانیه. احتمالاً دواملاییه. به دلیل حضور حرفِ «ح» تو این کلمه تصور می‌کردم عربی باشه؛ ولی چیزی ننوشته و در کل هیچ اطلاع دیگه‌ای در مورد این کلمه ندارم. شما مطلب دیگه‌ای در موردش می‌دونید؟ یا بلدید؟ یا فرهنگی دارید که توش در این مورد نوشته باشه؟
پاسخ:
آره غیرفعالش کردم. ولی هنوز فوبیای اینو دارم که با سرچ پیدام کنن :|
یه نفر از دنبال کننده‌های وبلاگت کم شده. فکر کنم طرف فهمیده رد دادیم و با خودش گفت این بود شباهنگ شباهنگی که می‌گفتن؟ و به این نتیجه رسیده که این دختره خل شده و زده به سرش و با خودش حرف می‌زنه! فلذا قطع دنبال کردن رو زده و فرار کرده :)))
دیشب خواب دیدم خانم ع. مسئول خوابگاه شریف زنگ زده و عصبانیه که چرا رفتم خونه‌ی دخترخاله و بهشون نگفتم کجا میرم و چرا نگفتم شب نمیام و گفت زنگ زدیم از دخترخاله پرسیدیم که آیا اونجایی و اونا هم گفتن آره اونجایی. 
ولی من تو خواب خونه‌ی اون دخترخاله نرفته بودم و خونه‌ی یه دخترخاله‌ی دیگه رفته بودم. هر چند زنگ زده بودن خونه‌مون و من با تلفن خونه صحبت می‌کردم و نمی‌دونم دخترخاله‌ها چه نقشی داشتن این وسط. تازه خانم ع. یه جمله می‌گفت و نیم ساعت سکوت می‌کرد و باز یه جمله می‌گفت و نیم ساعت سکوت می‌کرد. بعد می‌دونی کجاش جالب بود برام؟ به خانوم ع. گفتم بیچاره من که دکترا هم بهشتی قبول میشم و کی بشه که از دستتون خلاص شم. نکته اینجاست که خوابگاه بهشتی هرگز به حضور و غیاب گیر نمی‌داد و اصن براشون یک اپسیلون هم مهم نبود کجا می‌ریم و چرا نیومدیم و خب اون خانومه مسئول خوابگاه شریف بود نه بهشتی و چرا من باید از لفظ خلاص شدن استفاده می‌کردم؟ اصن چرا من تو خواب گفتم دکترا بهشتی قبول میشم؟ :| به نظرت دکترا قبول میشم اصلاً؟
پاسخ:
خواب‌هایی که می‌بینی اذیتم می‌کنه شباهنگ. میشه دیگه خواب نبینی؟
نسرین؟ نمره‌های معنی‌شناسی و تاریخ علم اعلام شده. دارم از استرس می‌میرم. میشه چک کنی ببینی چند شدی؟
پاسخ:
تاریخ علم نه؛ متون علم. تاریخ علمو ترم قبل داشتی و بیست شدی دیگه.
معنی‌شناسی 20 شدی؛ متون علمی 17.5 :( کاش 18 می‌شدی اینو. آخه اینجوری معدل کل‌ت روند 19 نمیشه :(
۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۲ سها (اسم مستعار)
بابا پست جدید بذار، دیگه حالم بد میشه این عکسا رو میبینم.
تو پست جدید هم میتونی برای خودت کامنت بنویسی....:)
پاسخ:
:)) حس‌ش نیست پست بذارم. نه حوصله‌ی رو منبر رفتن دارم نه خاطره‌ای چیزی برای تعریف کردن. اگه فرهنگم یه کم زودتر از موعد تحویل آماده بشه، مدخل‌های اصلی رو می‌ذارم پست بعدی که تست‌شون کنید. توضیح می‌دم چه جوری.
چطوری خل وض؟؟؟؟؟؟؟؟ =)))))
پاسخ:
با کدوممونی الان؟ اون خلی که کامنت می‌ذاره یا اون چلی که جواب میده؟
خل و چلم خودتی :))
اینا همه عوارض بی شوهریه ها ..‌
با جفتتونم
پاسخ:
ظهر داشتم مقدمه و پیش‌گفتار فرهنگو می‌نوشتم. جای نیمه‌ی گم‌شده‌ی عزیزم تو قسمت تقدیم به... بدجوری خالی بود. اگه تا آخر هفته و قبل از پرینت و چاپ اومد که اومد، نیومد خودش ضرر می‌کنه به نظرم :)))
کِی بریم دکتر؟؟؟؟؟؟از یه روان پزشک خوب برات وقت گرفتم
پاسخ:
خدایی شعر قشنگ‌تر از این شنیدی؟

یا مرا از خود ببر آنجا که هستی،
یا بیا!

حتی میگه:
بیا که هر دو به نوعی، به شانه محتاجیم؛
دوباره موی تو و حال من پریشان است...
البته هر دو تا شونه رو خودم لازم دارم چون موی من و حال من پریشان است :دی
نسرین.......

نسرین !!
پاسخ:
تو بیا حال مرا خوب ڪه نه بهتر ڪن
ڪه من و حال خوشم با تو سخن‌ها داریم...
پ دلت مشاعره میخواد
باشه.بااینکه از سرکار اومدم و از خستگی دارم میرم رو استندبای ولی حاضرم :دی


مدتی هست
که حیرانم و تدبیری نیست..

وحشی_بافقی
پاسخ:
نه اتفاقاً امروز حس و حال شعر ندارم
شده آیا که نفهمی که چه مرگت شده است؟
من دقیقا به همین حال دچارم امروز
علیرضا آذر 
پس من میرم بخوابم و توام ب کارات برس
پاسخ:
خواب دیدم نیستی، تعبیر آمد می‌رسی!
هرچه من دیوانه بودم، ابن سیرین بیشتر
به هوای پیشنهادات شباهنگ(:دی) تو راه وبلاگت بودم(انگار دارم میرم مسافرت مثلا:|)بعد داشتم فکر میکردم لغت نامه ای که داری مینویسی رو مثلا از کجا میتونم پیدا کنم؟برم کتابفروشی بگم اون لغتنامه ای که نسرین نوشته؟بعد اگه گفت کدوم نسرین؟بگم شباهنگ دیگه!نمیشناسین؟:دی بعد بگم حالا شما یکم اینجاهارو نگاه کنین،احتمالا جلدش یه جغده که داره به مقبره لطفعلی خان نگاه میکنه:دی بعد یهو دیدم که گفتی فقط دوتا نسخه ازش چاپ میکنی:( حالا میگم خواننده های وبلاگ،وی آی پی محسوب نمیشن ینی؟:(
[اشک ریزان به سمت پنلش روانه میشود]
پاسخ:
عزیزم ^-^
این فرهنگ یه فرهنگ کوچولوی 50 صفحه‌ایه. قدّ یه تقویم :)
ایشالا اگه ده سال دیگه، بیست سال دیگه، یا نه اصن چهل سال دیگه یه کتاب راست‌راستکی نوشتم، یه جلد با امضا و دستخط خودم طلب تو. فقط یادت نره بیای بگیریااااا
نسرین؟ جز بچه‌ی اولت که احتمالاً دهه‌ی نودیه، بقیه‌ی بچه‌هات دهه‌ی چی میشن؟
دهه‌ی صدی؟ دهه‌ی صفری؟ دهه‌ی دهی؟ صدی؟ صفری؟ از صبح فکرمو مشغول کرده این موضوع :|
پاسخ:
:|
آخه آدم کامنت خودشو با :| جواب میده؟ اصن من قهرم. دیگه هم برات کامنت نمی‌ذارم :|
پاسخ:
خدا شفامون بده به حق همین روز عزیز :|
روانیییییییییییییییییییییییییییییی
پاسخ:
روانی چو روانی ببیند خوشش آید
این‌ کیست که با این همه غم می‌خندد
زخمی شده باز دم به دم می‌خندد

در مرگ چه رازیست که این کهنه درخت
با هر تبری که می‌زنم ، می‌خندد

میلاد عرفان‌پور

خسته نباشید
پاسخ:
من وارث لبخند تو باشم که غمی نیست
می‌خندی و در زندگی‌ام پیچ و خمی نیست
جنگیست میان من و صد طایفه هر روز
این منحنی سادۀ تو ارث کمی نیست
رسول مرشدلو

ممنونم :) ساحل نزدیکه و به پارو زدنم ادامه می‌دم ببینم چی میشه
من غلط کردم اگه از تو خوشم بیاد 
توام غلط کردی اگه ازمن خوشت میاد
بیا برو از روانیا خوشت بیاد :پی
پاسخ:
گفتی غلط یاد این افتادم:
بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم 
چشم تو برای هفت پشتم کافیست 
حسین میدری

و این:
یا همان اول قدم بر قلب ویرانم مَنِه!
یا غلط کردی که حالا میل رفتن کرده‌ای
علی زکریائی
بااین فرمول اگه بری تا ۱۴۹۶ هم نشستی فرهنگ لغتِ سیم کشان رو مینویسی 
و ترشیدی و گیسات رنگ دندونات شده
الکی امیدوار نباش ک شوهر کرده باشی .من بطور قطع امر محال میدونم این قضیه رو.بله!صوبتم نباشه
پاسخ:
اینجور مواقع به ملت میگم شوهر ماست نیست برم از سر کوچه بخرم

+ بابت عدم نمایش کردنِ کامنت بعدی معذرت می‌خوام. یه سری چیزا توش بود که ممکن بود برای بقیه سوء تفاهم بشه
امممممم فک کنم فهمیدم چه چیزهایی بود 
مشکلی نی .حله :))))


شوهر ماست نی ولی تو پیش بینی کردی تا پایان دهه نود ازدواج کرده و فارغ شده ای حتی :| 
بجمب پس چون ۳سال و نیم تا پایان مهلت شما باقیست :دی
پاسخ:
:)))) من یه بار صاف و پوست‌کنده معیارامو به زری خانوم و پری خانوم و اینایی که کلی شوهر تو دست و بالشونه و هی این و اونو بت معرفی می‌کنن و تو رو به این و اون نشون می‌دن گفتم، بعدش عمه‌هام منو بردن تو آشپزخونه و بهم گفتن دیگه هیچ جا اینا رو نگو؛ فکر می‌کنن خل و چلی
پخخخخخخخخخخخ 
آیییییییی ترکیدم :)))))

+ برقمون رف :( داشتم از سخنان حاج آقای درون برنامه فرمول یک فیض میبردما
تیروئیدم ایست داد :دی
پاسخ:
علاوه بر اینکه بهم گفتن این حرفا رو هیچ جا نگو فکر می‌کنن خل و چلی، اینم گفتن که ممکنه ملت فکر کنن عیب و ایرادی چیزی داری :|
از سخنان حاج آقا فیض می‌بردی یا مجری؟ :دی
صادقانه بگم؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
استغفرالله!
مشخصه ک حاج آقا و سخنان گهربارشون p:
پاسخ:
من اگه ببینم مجری زیادی خوشگله و حواسم پرت می‌شه و نمی‌ذاره حاج‌آقا رو گوش بدم میگم گفتی نظر خطاست تو دل می‌بری رواست؟ بعد می‌زنم تلویزیونو خاموش می‌کنم
دو چشمه از معیاراتو رونمایی نن بینم تا کجا عمه هاتومستفیض کردی نسرین
پاسخ:
میشه دست رو دلم نذاری؟ خونِ خون‌ه :| هیششششششششششکی درکم نمی‌کنه
می‌گم من سرویس طلا و مهریه نمی‌خوام، به جاش طرف خودش انقدر باشعور باشه که قبل از اینکه من بگم جهزیه‌ی ایرانی بخریم، خودش از خودش اقتصاد مقاومتی نشون بده و بگه وسایل خونه‌مون باید وطنی باشه :| ولی هیچ کدوم حتی نمی‌دونن اقتصاد مقاومتی چیست!
اجالتا اینبار روا نیست ضیاست :دی
پاسخ:
:)) احسنت به این دقت و هوش و ذکاوتت. خوشم اومد. ما یه ضرب‌المثل داریم که میگه حرفو بنداز زمین صاحبش برداره :)))) منتظر بودم ببینم به ایهام جمله پی می‌بری یا نه.
یازیخ عمه هات 
طفلیارو خدا زده خودشون حالیشون نی :(((
پاسخ:
حتی وقتی گفتم دلم میخواد من و همسرم خونه‌مونو اجاره بدیم به یه زوج بی‌بضاعت و بعدش بریم با مادرشوهرم اینا زندگی کنیم چنان چپ‌چپ نگام کردن که یه خفه شوی خاصی تو چشماشون بود. ولی نتونستن جلوی زری خانوم و پری خانوم چنان که باید بیانش کنن
بعد یه عمر گدایی توقع داری شب جمعه مو گم کنم؟
من حتی از جمله " ان شالله حاجت رواشی " هم متنفرم
ازاول روایت
وسط دروازه
آخر کامروا
و حتی شعرِ

خصم گوید که روا نیست نظر در رویش

من اگر هست و اگر نیست روا، می‌نگرم



پاسخ:
تو مصداقِ شعرِ باخود گفتم فراموشت می‌کنم، بی‌خود گفتمی
کامنت اخرو کلا بردار :دی

مکه جهزیه ایرانی چ ایرادی داره؟؟؟؟؟اگر جنس خوب باشن چرا که نه؟
پاسخ:
فقط خواستم بدونی چقدر متفاوت نگاه می‌کنیم به موضوع ازدواج :|
نه 
خیلی م متفاوت نیسدیم
من موردی با جهیزیه ایرانی ندارم
منتها تاکید میکنم جنس خوبش
پاسخ:
تو رو نمی‌گم که.
من و خانواده و فک و فامیلم. من و اطرافیانم.

من حتی حاضرم جنس غیرخوب ایرانی بخرم...
خب من تفاوت تورو با خانواده ت و فک و فامیل و طایفه ت روزی فهمیدم که گفتی بین شون رسمه ماه عسل برن ترکیه
اونجا فهمیدم که اوووووووووه این حجم اختلاف تفکر اینا و نسرینو نگا..
پاسخ:
به هر حال تویی که انقدر آرزو می‌کنی و میگی شوهر کن شوهر کن، یادت باشه بعد از ازدواجم یکی از چیزایی که باید دورشون خط قرمز بکشم همین وبلاگه.
چون هیچ کدوم از اینایی که میان سراغم دیدِ خوبی نسبت به وبلاگ ندارن. اصولاً نمی‌فهمن وبلاگ چیه!
وبلاگ که سهله؛ تو فکر کن طرف میگه سیم‌کارتتو عوض کن ارتباطت با کلیه‌ی همکارا و هم‌کلاسیای پسرت (پسرم طوفان نه هااا! پسر اینجا ینی مذکر) قطع بشه، اون وقت بابا به جای اینکه طرف من باشه میگه از همین جا باید چشم گفتنو تمرین کنی. اون وقت فکر کن تو کل فامیل مادری و پدری، همه‌ی دخترای فامیل معتقدن پدر من روشنفکرترین پدر دنیاست :|
بابا من باهمه مردسالاریش معتقده دختراش نباس شوهرذلیل و چشم گو باشن :دی

پاسخ:
یه چیزایی رو نمیشه اینجا جلوی ملت گفت؛ ولی می‌دونی که آدم اگه یکیو دوست داشته باشه نه تنها طرف هر چی بگه چشم میگه، بلکه حتی می‌گرده کوچکترین چیزایی که طرف رو خوشحال می‌کنه یا طرف دوست داره رو پیدا می‌کنه که بشه همونی که طرف میخواد و دوست داره. ولی وقتی هیچ حسی به طرف نداری، انگار داری معامله می‌کنی باهاش. میگی حالا که میگی سیم‌کارتتو عوض کن، منم از خر مهریه نمیام پایین، حالا که میگی کار نکن، منم خونه‌‌ی این مدلی میخوام، حالا که نمی‌ذاری درس بخونم منم اینو میخوام و اونو میخوام و کل زندگیت میشه معامله‌ی چیزایی که ازت می‌گیرن و چیزایی که می‌خوای به دست بیاری؛ کماکان بی هیچ حسی.
عشقم حق داری همه ش ادامه تحصیل بدی 
دیگه نمیگم شوهر کن 
بیناوا بالام :(
پاسخ:
:(
عشق کجا بود تو این دوره زمونه نسرین؟
همه چیز شده معامله
عشق ...
کو عشق؟دیدیش سلام منم برسون بهش!
پاسخ:
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
میگم :دی
وبلاگتو ببند متاهل که شدیم دور هم بلاگرا یه کانال بزنیم اسمشم بزاریم ورود آقایان ممنوع :دی
بعد پستارو اونجا بزاریم =)))))))
کار نشد نداره ها.تو شوهرتو بکن اوناش بامن :پی
پاسخ:
:|
خب شوهر نکن
بمون بترش
سیم کشِ فرهنگ نویس
پاسخ:
:)
تورا ای سیم کش فرهنگ نویس خوابی یا بیدار :دی
پاسخ:
بیدارم هنوز و درگیر فرهنگ
اگه تا اینجای برنامه کامنتا رو پیگیری کردید و دارید فرهنگ نوشتن منو دنبال می‌کنید،
عرضم به حضور انورتون که در حال حاضر (1:25 نصف شب) درگیر تعریف پفک و پفیلا و پفک‌هندی‌ام و بحث سر اینه که از آرد ساخته شدن یا ذرت یا چی. فرهنگ‌های پیشین برای پفک نوشتن نوعی شیرینی
نوعی شیرینی؟!!!
باشد که رستگار شوم
پاسخ:
الهی العفو!
من غلط بکنم دکترا بخونم
سلام از وبت دیدن کردم
بسی زیبا بود😅
پاشو بیا یه سرکی یه وب منم بزن 😃
شاید خوشت اومد خواستی همو دنبال کنیم😜
پاسخ:
سلام
سلام :)
yon.ir/s3IgX
اینو الآن(البته چند دقیقه قبل از الآن) دیدم و عکس گرفتم😶
خداقوت تا اینجای فرهنگ نوشتن! :)
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
حالا سوالی که پیش میاد اینه که شباهنگ اسم پسره یا دختر؟ [تفکر]
ممنون :)
الآن از یه نفر از ساکنین ساختمون پرسیدم گفت خانومه :)
پاسخ:
حدس می‌زدم پسرونه باشه! نمی‌دونم مگهان رو می‌شناسی یا نه؛ فکر کنم می‌گفت شباهنگ اسم پسرعمو، پسرعمه یا یه همچین کسی از فامیلاشونه
چن بار به وبش سر زدم. راستش منم فکر می‌کردم پسرونه باشه. شایدم مثل این اسماییه که هم روی دخترا میذارن و هم پسرا؛ مثلِ وصال و متین!(هرچند این دوتا هم به نظرم بیشتر به پسرا میاد!) 
پاسخ:
وصال رو نشنیدم، ولی متین و شروین و ماهان و اندیشه هم به نوعی هم‌اتاقیم یا همسایه‌مون بودن تو خوابگاه، هم تو دانشگاه چند تا پسر به این اسامی داشتیم
آخ آخ این پسره اندیشه رو هرگزززززززززززززز فراموش نمی‌کنم! تا آخر ترم فکر می‌کردم اسم دوست‌دخترش اندیشه است و همیشه برای اون حاضری می‌زنه و چون من تنها دختر کلاس بودم، همیشه با خودم می‌گفتم چقدر اسکوله که به این فکر نمی‌کنه که وقتی داره برای اندیشه حضوری می‌زنه استاد می‌فهمه که فقط یه دختر تو کلاسه و اون دختر نسرینه. ما حضور و غیابمون اینجوری بود که بهمون برگه می‌دادن و حاضرا امضا می‌کردن یا اسمشونو می‌نوشتن و بعضی وقتا ملت اسم دوستای غایبشونم می‌نوشتن توش
یه روز که جزوه الکترومغناطیس و شماره‌شو گرفتم فهمیدم اندیشه خودشه :|||||||||||||||||
:| :))))
پاسخ:
:دی
:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
خیلی مخلصیم یا شیخ :)) فهمیدیم بخدا فهمیدیم :)

"برم پست قبلیاتو" ("تو" دیگه! مگه الان ما سوشیال فرندز نیستیم ؟) ببینم چند مدته نبودم..
پاسخ:
:) راستش من به مقوله‌ی دوست اجتماعی اعتقاد ندارم
ارتباط من و شما نمی‌تونه و نباید فراتر از ارتباط نویسنده-خواننده باشه؛ حالا چه همدیگه رو تو صدا کنیم چه شما
نسرییییننننن پست جدید! 
دیگه حالم بد شد انقدر اینا رو دیدم :)) 

+ اندیشه =))))))
پاسخ:
دیشب داشتم فکر می‌کردم اگه یهو بمیرم و بعد از مرگم یادداشت‌ها و کلیدواژه‌های نصفه نیمه‌م که حسش نیست منتشر کنم بیافته دست کسی چی راجع به من فکر می‌کنه؟
تو گروه هم‌مدرسه‌ایام میگن همین الان تبریز زلزله اومد
من چرا نفهمیدم پس؟

به هر حال آقا خوبی، بدی از ما دیدید حلال کنید :)))
اون یادداشت‌های نصفه‌نیمه‌مو هم نخونید. گمراه می‌شید
از ما گفتن ^-^
پاسخ:
من میگم بیا و قبل از مردن اون یادداشت‌هاتو سر به نیست کن
خدایی عنوان بعضیاشون خیلی داغونه؛ ملت فکرشون جاهای بد بد میره
آخه جای خالی طاها هم شد کلیدواژه؟
نگاهی زبان‌شناسانه به کراش؟
برادر ساناز؟ :|
حداقل پسوردی چیزی بذار رو یادداشت‌هات
ارتباط ماهم نویسنده خواننده ست ؟؟؟؟؟ (آیکون تفکر عمیق و نگاه زیرچشمی)
پاسخ:
در حال حاضر بله؛
ولی اگه شوهر کردم اومدم تهران ارتباطمون رو ارتقا می‌دیم و تو میشی پرستار بچه‌های من :)))))))))
بمنچه
بده عمه هاشون
والا بخدا
پاسخ:
اگه عمه نداشت چی؟
خاله هم که نداره :(
طفلک بچه‌هام
نگاه معنا دارو خیره خیره 
بیا برو افق 
تو بگی ف من میزم فرحزاد و میام بعد میگی اگر عمه نداشت چی؟
اگه عمه نداشتن من میشم خاله شون
ولی خودتی ..
پاسخ:
میگی بده عمه‌هاشون؛ منم گفتم اگه عمه نداشت چی؟
من میگم میم شما برو مرادآباد
والا!
الان حالیت میکنم


خدایا ان شالله ب حق این روز بچه های نسرین ۶تا عمه و ۸تا عمو داشته باشن
همه بگن آمیییییییین
پاسخ:
:| خدایا لطفاً به حق این روز عزیز و روزهای عزیز گذشته و آینده، بابای بچه هام تک‌فرزند باشه که چش و چال این راضیه درآد دلم خنک شه. جبران می‌کنم این لطفتو خداجونم :) مرسی بوس!

همه بگن آمین :)))
چرا در نابود کردنشون تعلل میکنی ؟! :دی

راضیه انقد شولوخ نکن دهع!
پاسخ:
:))) لازمشون دارم آخه. بعداً قراره پستشون کنم خب...
این فاطمه بامن بود گفت شلوغ نکنم؟؟؟


+شلوغ نمیکنم والا.بشدت غمگینم از صب با هیچکس حرف نزدم
از دیشب ینی در واقع
پاسخ:
آره با تو بود
بشین یه گوشه، به منبر امشب شیخ فکر کن