چهارشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۱۰ ب.ظ
۹۶/۰۵/۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
پاسخ:
من عاشق کار و درسم. الانم دارم یه فرهنگ لغت کوچولو مینویسم :)
پاسخ:
متفاوتترین و حتی قشنگترین تابستون عمرمو دارم تجربه میکنم. تابستونی که از مهرش قرار نیست مدرسه و دانشگاه برم.
پاسخ:
وقتی به این فکر میکنم که به هر حال باید یه سری کارها رو انجام بدم، ترجیح میدم با لذت انجامشون بدم تا با نق و ناله
پاسخ:
کوچیکه. و در حد پروژهی درسی.
پاسخ:
:) چه برنامهی خوب و مفیدی. منم عاشق خیاطی و کاردستیام. ولی امکاناتشو ندارم :(
پاسخ:
حالا نمیخواد حسودیتون بشه. سعی میکنم حسابی بخونم و دکتری قبول شم و از مهر بعدی دوباره برگردم به آغوش دانشگاه
حجم و کیفیتشونو آوردم پایین که حجمتون زیاد کم نشه. چهارده تاست. سی تا بودن کلاً. لباس یه سریاشون در شأن شیخ نبود و اونا رو نذاشتم :دی
پاسخ:
اون آخریه منم، در حالی که دارم فکر میکنم تبارِ مدخلِ آهو رو فارسی بنویسم یا پهلوی
پاسخ:
من هنوز پروژهی یکی از درسای ترم آخرمو تحویل ندادم. وقتش تا شهریور بود. بعدشم پایاننامه و دکتری. حالا حالاها باید درس بخونم
پاسخ:
:)) چقدر صبر کنم آخه. گیریم حالا حالاها نخواست زن بگیره.
خیلی هم دلش بخواد زن باسواد داشته باشه
والا
پاسخ:
من از اول تیر در حال پژوهشم :| به جوونیت رحم کن و وارد این حیطه نشو :|
پاسخ:
خب خود خدا هم به همکفو بودنِ طرفین تاکید کرده. چه مالی، چه تحصیلی و چه حتی ظاهری؛ باید شبیه هم باشن.
پاسخ:
چپکیشون کردم عمداً که چپدست شن :دی
پاسخ:
که قابل درمان هم نیست
پاسخ:
منم از گارنو خوشم نیومد :|
تیمن قشنگتره
پاسخ:
چون همهشون منن. ینی من اونام. اونا منن. منم چپدستم :دی
ممنون. به همچنین
پاسخ:
خودم شخصاً و حتی عمداً چرخوندمشون که چپکی شن :دی
پاسخ:
البته اگه موعد تحویل داشته باشن یه وقتایی جیغ میزنی که خدایا خداوندا آخه چه گناهی به درگاهت کردم که چنین عقوبتی دادی
پاسخ:
آره :) یه سریای دیگه خوشگلتر از اینا بودن و به خاطر خوانندههای آقا از اونا صرف نظر کردم
نگفتم رشته و دانشگاه و معدل یکسان؛ عرض کردم مشابه. ولیکن بیخیال
پاسخ:
بلی! عمدی است.
تفریحات کوچولومون هم سر جاشه :)
پاسخ:
عه! تو موهامو یادته؟! :))))) آخی....
بلی. متمرکزم. اگه نباشم که نمیشه. راه حلشم اینه که هر فکر و خیالی به ذهنت رسیدو یادداشت کن که بعدا بهشون فکر کنی
پاسخ:
من از زور خوشم نمیاد. باید با عشق! کار کنم :دی
ولی گاهی منم اون اولیه میشم
پاسخ:
ولیکن باز کردی و دیدی زهی خیال باطل :)))
پاسخ:
:))) خب هر جور دوست داری بگذرون! نگذرونی میگذره تموم میشه هااا
+ نمردیم و کامنت عمومی شما رو هم دیدیم! از 23 تا کامنتی که تاکنون برام ارائه کردی فقط این آخری عمومی بود :|
پاسخ:
نع! نداشتی. جبران کن؛ چون کامنتِ خصوصیای که لزومی به خصوصی بودنش نیست رو مُخمه و رو مخم بودی :))))
پاسخ:
:))) وبلاگِ من پرِ کامنتِ بیربطه ^-^ راحت باش. البته
نامربوط با
بیربط فرق داره. کامنت نامربوط رو مخ خودمم هست.
مثال واقعی برای کامنت بیربط: سلام عزیزم. من رتبهی کنکورم فلان شده. به نظرت پزشکی بخونم یا دندون؟
پاسخ: به نظرم به فلان و بهمان دلایل دندون بخون.
مثال واقعی برای کامنت نامربوط: سلام. بنده قصد دخالت ندارم ولی خوب به نظر بنده ای کاش رشته برق رو ترجیحا ادامه میدادید. مثلا همون شریف. الانم تو مقطع دکترا بودید یا مثل دختر خانمهای فارغ التحصیل شریف میرفتید دنبال اپلای! البته نمیخوام این پاسخ کلیشهای رو بشنوم که رشته مورد علاقهام زبان بود یا میخوام به کشورم خدمت کنم نرفتم خارج! به اعتقاد من شما یکی از بهترین شانسهای زندگیتون رو پشت پا زدید. البته الان هم اصلا دیر نشده، آخه زبان رو می تونستید به طور جانبی هم بخونید.
پاسخی که میخواستم بهش بدم: به تو هیچ ربطی نداره من چه غلطی کردم :|
پاسخی که دادم: به هر حال هر کسی صلاح خودشو بهتر میدونه.
پاسخ:
اینکه دلش نخواد کسی بدونه چه رتبهای داره و چه رشتهای میخواد و کامنت مشاورهایشو خصوصی میفرسته قابل قبوله. بحثم سر این نیست. در واقع مشکل اصلی من اینه که معمولاً برای ملت کامنت خصوصی نمیفرستم و ترجیح میدم کامنتهای دریافتیم خصوصی (چه به صورت ایمیل چه تلگرام و چه نظر خصوصی) نباشه. دلیلشم اینه که مکالمهی خصوصی رو نشانهی صمیمیت و ارتباط نزدیک میدونم و هر کسی و هر رابطهای رو شایستهی این جایگاه نزدیک نمیدونم. و در چنین شرایطی احساس میکنم به حریم شخصیم تجاوز و تعرض شده :|
پاسخ:
:)))) آقاااا! من که گفتم منظورم کامنتِ درسی نیست.
الله اکبر!
پاسخ:
:))))) تو هر جور عشقت میکشه عمل کن. همیشه حق با مشتری است اصلاً.
راستی من این عکسِ نیشِ تا بناگوش باز و اسمتو خیلی دوست میدارم ^-^
پاسخ:
چی چی شده؟ چیزی نشده!
پاسخ:
بهمن نود و چهاررررررررررررررررررررررررر؟ :( هزار پست عقبی از ملت. خب از بهمن 94 تاکنون، من از این رو به اون رو شدم :دی رسماً رفتی حسسسسسسابی برای کنکور بخونیا! آفرین. احسنت به تو! من والا صبح کنکورم هم کامنتا رو جواب دادم رفتم سر جلسه. شبشم پست گذاشته بودم حتی. از این ارادهها ندارم به واقع.
وقتایی که اوضام روبهراه نیست میبندم کامنتا رو معمولاً
پاسخ:
در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گلهها نیست، بگذریم
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم
ابری که میگذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»
هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم
سجاد سامانی
پاسخ:
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست،
مقصر دل دیوانه ماست...
قیصر امینپور
پاسخ:
به نمایندگی از شکمت میپرسم گَه مـرا پس میزنی، گه باز پیشم میکشی؛ فازت چیست؟ :)))
پاسخ:
خوشگلن :) ممنون ^-^
دقیق نشمردم عکسا رو؛ ولی فکر کنم تو رکوردداری و بیشترین تعداد عکسا رو فرستادی
پاسخ:
شمردم. یازده تا فرستادی (بعد از تولد 9 سالگی). عارفه و راضیه با 46 و 17 عکس در مقام اول و دومن. ولی چون اونا آیدی تلگراممو دارن،عکسهای تو رو با ضریب 4 در نظر میگیرم :دی
پاسخ:
کامنت نامربوط به هر شیوهای روی مخمه. اون مثالی که عرض کردم خصوصی بود، و روی مخم بود. اگه عمومی هم بود روی مخم بود. کلاً کامنت نامربوط (کامنتی که جوابش به توچه هست) رو مخمه.
پاسخ:
:)) بیربط به پسته ولی نامربوط نیست. کامنت نامربوط، نامربوط بودنش بستگی داره به کامنت گذارنده. مثلاً اگه این سوالو یکی دیگه میپرسید جوابم ":|" بود :))) یا مثلاً وقتی دکتر حداد موقع مصاحبه پرسید چرا برقو رها کردی و این رشته رو میخوای بخونی نگفتم به شما ربطی نداره و صلاح مملکت خویش خسروان دانند. عین آدم جواب دادم. ولی خب خوانندهی وبلاگ در مقامی نیست که اون سوالو بپرسه. ینی بهش مربوط نیست. حالا در پاسخ به سوال شما، واقعیت اینه که مراد در لغت به معنای کسی هست که من میخوام و ارادهاش کردم. اسم فاعل نیست و اسم مفعوله. ینی خواسته شده؛ نه خواستار و خواستگار. این نکتهای بود که هیچ وقت هیچ کس بهش دقت نکرد :دی حالا ویژگیهای کسی که من بخوامش چیه، بماند...
پاسخ:
:) حرفتون عرفاً درسته؛ ولی شرعاً منم میتونم خواستگار باشم. هر چند عملاً نمیتونم :)))
این پستو بخونید. دو سال پیش نوشتم:
پاسخ:
خودِ خدا هم ثواب کارهای ما رو در شرایط خاص چند برابر میکنه. مثلاً: مسواک و عطر ثواب نماز را هفتاد برابر میکند. متاهل باشی هم ثواب نمازت بیشتره :دی
اینجا منم به اونایی که عکساشونو آپلود میکنن و لینک میفرستن 4 برابر امتیاز میدم :)
پاسخ:
اعتراض وارد نیست. آدم هر سوالی که به ذهنش برسه رو که نمیپرسه. من هر چه قدرم هیچی ننویسم در مورد رشتهام، باز یه عده پیدا میشن همچین کامنتایی بذارن. پس مشکل از محتوای نوشتههای من نیست. اینا باید یاد بگیرن در مورد چیزی که بهشون مربوط نیست نظر ندن خب. مثلاً این موضوع به پدر و مادرم مربوطه چون اونا هزینهی تحصیلمو میدن؛ به دانشگاه و اساتیدم مربوطه، چون آموزشِ من به اونا مربوطه؛ ولی واقعاً هیچ ربطی به هیچ کدوم از دوستام، خوانندههای وبلاگم و در و همسایه و فک و فامیل نداره و این اون چیزیه که ما هنوز که هنوزه یادش نگرفتیم؛ که تو کار و موضوعی که بهمون مربوط نیست کنجکاوی نکنیم.
پاسخ:
جمع کن خودتو باو. تف تفی کردی وبلاگمو :|
پاسخ:
:))) سیمکشِ فرهنگنویسِ کیکِ بدون فر درستکنِ همیشه آنلاین
پاسخ:
میپذیرم که اونی که اینو میپرسه خیرخواه منه و حداقلش دشمنی باهام نداره. ولی آیا من از این شخص خیرخواه راهنمایی خواستم؟ و آیا خیرخواه بودن کافیه؟ لازم نیست به شرایط من آگاه هم باشه؟ که نیست! خیرخواه بودن کافی نیست. ما ضمنِ راهنمایی و حتی امربهمعروف باید به جایگاه خودمون هم نگاه کنیم. خوانندهی وبلاگ (تازه نه یه خوانندهی صمیمی و قدیمی، بلکه کسی که دو روز هم نیست با وبلاگت آشنا شده) به هیچ وجه من الوجوه شرایط لازم و کافی برای پرسیدن چنین سوالات و ارائهی این نصایح رو نداره.
پاسخ:
باشه برخط :| اصن خطشم میخوای فارسی کنیم بگیم نویسه. خوبه؟
عمیقاً و شدیداً در مورد این مقوله به قسمت معتقدم
پاسخ:
درس، کار، سربازی، خونه، پسانداز، زن، بچه
بیا اینم هدف :دی
پاسخ:
اُه خدای من سربازی، ده سال پیش؟
پس من سکوت میکنم و میرم از وقتم بهینهتر از این استفاده نمایم.
پاسخ:
از برای چه؟ لافکادیو؟
البته من وبلاگ خوب زیاد سراغ دارم، بلاگر خوب هم همینطور. ولی وبلاگ خوب و بلاگر خوب هر دو توأمان کم است.
پاسخ:
رویا نیست باو! عینهو واقعیته. خود خود واقعیم. الانم تو فاز چنگ زدنِ موهام و جیغ زدن و ناله و غلط کردن و فغانِ پس کی تموم میشه این فرهنگ لغت کوفتیام و جالبتر آنکه همین الان دارم روی مدخلِ «کاسه» و زیرمدخلِ «کاسهی چه کنم دست گرفتن» کار میکنم :))
پاسخ:
انتظار خیلی بده. خیلی.
پاسخ:
فکر کنم «تا» و «ضرب» و «جنگ» هم رو مخ باشن. تا سیام تموم نشه من میدونم و تو!
پاسخ:
خسته، غمگین، ناامید، دلتنگ، رسیدم به مدخلِ «عصر» و نمیدونم بنویسم اسم سوره است یا اینو نباید تو فرهنگها آورد. بابا رفته تهران و عصر برمیگرده. خواستم منم برم یه سر به دوستام بزنم. ولی هر چی فکر کردم دیدم هیچ کدوم از اونایی که میتونم ببینمشون اونایی نیستن که میخوام ببینمشون و اونایی که میخوام ببینمشون اوناییان که نمیتونم ببینمشون. میفهمی که؟
پاسخ:
شنیدم آدمای خوب وقتی میمیرن، آخر هفتهها میتونن برگردن زمین و به آدمایی که دوستشون دارن سر بزنن
ولی حیف که آخر هفته دانشگاهها تعطیله و من خونهی دوستامو نمیشناسم
و حیفتر که آدم خوبی نیستم
پاسخ:
:))) بنده خدا کامنت گذاشته؛ جوابشو ندم؟ :دی
آدم باید برای خودشم وقت بذاره خب
پاسخ:
تموم که شد؛ چشم :) تموم نشده هنوز. احتمالاً یه هفته ده روز دیگه آماده میشه. فقط دو تا چاپ میکنم. برای خودم و استاد شمارهی 17
پاسخ:
نه اشتباه نکن. من نازکنارنجی نیستم. استثنائی و خاص هم نیستم. مطمئن باش همه ناراحت میشن از این سوالا. حتی خود تو هم اگه وبلاگ داشتی و در شرایط ما بودی ناراحت میشدی. فرق من و بقیه اینه که من این ناراحتی رو نشون میدم و بقیه نشون نمیدن و نفرت و بغضشونو میریزن تو خودشون و میذارن به حسابِ شعورِ پایین مخاطب و هیچی نمیگن. ببخشید انقدر رک هستم. ولی کسی که تازه مثلاً همین امروز صبح با یه وبلاگی آشنا شده و یه پست از اون وبلاگ خونده که توش اشارهی ظریفی به جدایی پدر و مادر بلاگر شده، حق نداره بپرسه چرا پدر و مادرت جدا شدن و خیلی باید بیشعور باشه که پدر و مادر اون فرد رو قضاوت یا نصحیت کنه و در مورد موضوعی که هیچ اطلاعی نداره نظر بده.
این اتفاق چند روز پیش برای خود من افتاد و دیدم یکی از دوستان تو وبلاگش به این موضوع اشاره کرده. با اینکه یه سالی میشد که این وبلاگ رو میخوندم و با اون فرد دوست بودم مطلقاً به خودم اجازه ندادم وارد حریم خصوصیش بشم. حتی اگه خودش تو پستش در موردش نوشته باشه. فقط از سر کنجکاوری ازش خواستم اگه قبلاً پستهای دیگهای راجع به این موضوع نوشته بهم معرفی کنه که بخونم. همین.
+ کامنتت نه تنها ناراحتم نکرد؛ بلکه به نظرم لازم بود یکی این بحثو پیش بکشه و ازت ممنونم :)
پاسخ:
مثل اینه که آدم خودش غذا درست کنه و خودشم بخوره و خودشم تعریف کنه از کارش و تصمیم بگیره سری بعد نمک بیشتری بریزه تو غذاش. آدمای تنها به همچین کارایی عادت دارن :)
پاسخ:
فقط باید تا میتونی تلاش کنی که سرت یه ذره هم خلوت نشه که اگه بشه بدجور دلت مچاله میشه برای روزای گذشته
پاسخ:
نمیدونستم وبلاگ داری. خوشحال میشدم اگه آدرسشو داشتم و میخوندم. خب هر کی روی یه موضوعی بیشتر حساسه و یه عده هم کلاً روی تمام ابعاد زندگیشون حساسن. ولی حساس بودن یا نبودن افراد، از اشتباهِ عملِ دخالت و تجسس و کنجکاوی کم نمیکنه.
چی بگم والا. من خودم از اینام که تا دوستام خودشون نگن ازدواج کردیم یا بچهدار شدیم نمیفهمم و نمیپرسم که بفهمم. نصف دوستای من موقع ارشد تغییر رشته دادن و نه تنها ازشون نپرسیدم چرا، بلکه تا خودشون نگن، از اوضاع درس و دانشگاه فعلیشون نمیپرسم هیچ وقت.
و اگه یه روز ازم بپرسن مثلاً فلانی و فلانی و فلانی که خوانندهی وبلاگتن اهل کجان، یا چی خوندن یا چند سالشونه، اینارم نمیدونم و حتی از صمیمیترین خوانندگان وبلاگم هم اگه ضرورتی پیش نیاد سعی میکنم نپرسم. مثلاً الان در مورد تو مطلقاً هیچی جز همین اسم نمیدونم. آیا باید بپرسم؟ نه. چون ضرورتی نداره برام.
کلاً من روی مقولهی سوال پرسیدن حساسم. تو دانشگاهم اگه میدونستم استادم جواب سوالمو نمیدونه یا ممکنه برداشت دیگهای از سوالم بشه نمیپرسیدم.
پاسخ:
هممم آره فکر خوبیه. ولی کارم هنوز تموم نشده و نمیدونم برسم یا نه. میترسم انقدر هولهولکی بشه که حتی فرصت نکنم یه دور بخونم و غلط املاییهای احتمالیشو درآرم. برای ویرایششم قراره از سلطان دقت، الهام، کمک بگیرم؛ که خب اونم درگیر دفاعه و در کل اوضاع قمر در عقربه
پاسخ:
یه چندتای دیگه هم بودن که اونا هم خیلی خوشگل بودن و راستش فضا چون همگانی بود و آقایون هم عکسا رو میدیدن روم نشد اونا رو بذارم. ینی انقدر که من با شرم و حیام :دی
همون طور که
قبلا عرض کردم ایشون هیچیش به من نرفته و شبیه باباشه. باباش کیه؟ باباش و داداشش: [
کلیک]
این تابستون زیباتر هم میشد اگه خانواده همکاری میکرد باهام که برم کلاس خیاطی و از این کلاسایی که خانوما میرن خونهداری یاد میگیرن. ولی تا حرفشو پیش میکشم میگن دکترا دکترا دکترا :|
پاسخ:
:) الهی قربون اون دل تنگت ^-^
منم دلم تنگه. کیه که دلش تنگ نباشه
پاسخ:
غصه نخور؛ اگه تا فردا کسی جواب نداد از استاد میپرسم بهت میگم.
پاسخ:
مچکرم که یادم انداختی! الان میرم ببینم در چه حالن
پاسخ:
سلام میرسونن :))) والا متوجه نشدم که به اون مرحلهای رسیدن که زیر گازو خاموش کنم یا نه. اگه از ضریب اطمینان دو (که به قول یه بنده خدایی خیلی ضریب اطمینان بالاییه در مهندسی! :دی) استفاده بشه، حدود یه ربع بعد از وقتی مامان گفته چک کن باید آماده شده باشه حتما! [تفکر]
پاسخ:
ینی الان داری منو به سُخره میگیری؟! میدونی من کیک بدون فر بلدم درست کنم؟ برو! برو فرهنگ لغتتو بنویس. صدای تلویزیونم کم کن سرم رفت
پاسخ:
سلام :)
ممنونم. فکر کنم یه هفتهای طول بکشه تا تموم بشه
تموم که شد؛ حتماً ازتون کمک خواهم خواست و خوشحال میشم راهنماییم کنین
پاسخ:
در حال ذوقم :دی
ذوقِ ناشی از دیدنِ طرح جلد فرهنگم؛ ینی فرهنگت. شایدم بهتره بگم فرهنگمون :دی
خیلی خوشگل شده. عمیقتر که فکر میکنم میبینم اون عکسی که تو پیشنهاد داده بودی بیشتر به درد سنگ قبر میخورد. این خیلی خوشگله.
پاسخ:
هممم آره تموم میشه نگران نباش :)
اتفاقاً
الان دارم گوش میدم. قدیمیترین فیلمیه که دیدم و یه چیزای محو و کمرنگی ازش یادم میاد. بچه که بودم ویدیوشو دیدم. اون موقع نمیفهمیدمش؛ ولی الان میتونم ساعتها باهاش گریه کنم.
پاسخ:
حالا خوبه استاد خودشم تو این گروهه و میبینه. به نظرم تو به پرسیدن ادامه بده.
راستی تو خجالت نمیکشی از فرهنگ به اون عظمت ایراد درمیاری؟ غلطگیر حیا کن، فرهنگستانو رها کن :)))
پاسخ:
میدونم. همهی این دلتنگیات تقصیر منه و میدونم هیچ وقت نمیبخشی منو. فقط یادت باشه که من هر کاری کردم به نفع خودت بود.
پاسخ:
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دوبرابر شدن غصۀ تنهایی نیست؟
فاضل نظری
پاسخ:
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است؛
دل، به یک لحظه کوتاه به هم میریزد...
فاضل نظری
پاسخ:
میذاری به کارم برسم؟ یه هفته بیشتر وقت نداریمااااا! این فرهنگه رو تموم کن بعد هر چه قدر خواستی مشاعره میکنیم.
پاسخ:
حالا که پسندیدی پس مبارکه :)
پاسخ:
آره غیرفعالش کردم. ولی هنوز فوبیای اینو دارم که با سرچ پیدام کنن :|
یه نفر از دنبال کنندههای وبلاگت کم شده. فکر کنم طرف فهمیده رد دادیم و با خودش گفت این بود شباهنگ شباهنگی که میگفتن؟ و به این نتیجه رسیده که این دختره خل شده و زده به سرش و با خودش حرف میزنه! فلذا قطع دنبال کردن رو زده و فرار کرده :)))
پاسخ:
خوابهایی که میبینی اذیتم میکنه شباهنگ. میشه دیگه خواب نبینی؟
پاسخ:
تاریخ علم نه؛ متون علم. تاریخ علمو ترم قبل داشتی و بیست شدی دیگه.
معنیشناسی 20 شدی؛ متون علمی 17.5 :( کاش 18 میشدی اینو. آخه اینجوری معدل کلت روند 19 نمیشه :(
پاسخ:
:)) حسش نیست پست بذارم. نه حوصلهی رو منبر رفتن دارم نه خاطرهای چیزی برای تعریف کردن. اگه فرهنگم یه کم زودتر از موعد تحویل آماده بشه، مدخلهای اصلی رو میذارم پست بعدی که تستشون کنید. توضیح میدم چه جوری.
پاسخ:
با کدوممونی الان؟ اون خلی که کامنت میذاره یا اون چلی که جواب میده؟
خل و چلم خودتی :))
پاسخ:
ظهر داشتم مقدمه و پیشگفتار فرهنگو مینوشتم. جای نیمهی گمشدهی عزیزم تو قسمت تقدیم به... بدجوری خالی بود. اگه تا آخر هفته و قبل از پرینت و چاپ اومد که اومد، نیومد خودش ضرر میکنه به نظرم :)))
پاسخ:
خدایی شعر قشنگتر از این شنیدی؟
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی،
یا بیا!
حتی میگه:
بیا که هر دو به نوعی، به شانه محتاجیم؛
دوباره موی تو و حال من پریشان است...
البته هر دو تا شونه رو خودم لازم دارم چون موی من و حال من پریشان است :دی
پاسخ:
تو بیا حال مرا خوب ڪه نه بهتر ڪن
ڪه من و حال خوشم با تو سخنها داریم...
پاسخ:
نه اتفاقاً امروز حس و حال شعر ندارم
شده آیا که نفهمی که چه مرگت شده است؟
من دقیقا به همین حال دچارم امروز
علیرضا آذر
پاسخ:
خواب دیدم نیستی، تعبیر آمد میرسی!
هرچه من دیوانه بودم، ابن سیرین بیشتر
پاسخ:
عزیزم ^-^
این فرهنگ یه فرهنگ کوچولوی 50 صفحهایه. قدّ یه تقویم :)
ایشالا اگه ده سال دیگه، بیست سال دیگه، یا نه اصن چهل سال دیگه یه کتاب راستراستکی نوشتم، یه جلد با امضا و دستخط خودم طلب تو. فقط یادت نره بیای بگیریااااا
پاسخ:
خدا شفامون بده به حق همین روز عزیز :|
پاسخ:
روانی چو روانی ببیند خوشش آید
پاسخ:
من وارث لبخند تو باشم که غمی نیست
میخندی و در زندگیام پیچ و خمی نیست
جنگیست میان من و صد طایفه هر روز
این منحنی سادۀ تو ارث کمی نیست
رسول مرشدلو
ممنونم :) ساحل نزدیکه و به پارو زدنم ادامه میدم ببینم چی میشه
پاسخ:
گفتی غلط یاد این افتادم:
بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم
چشم تو برای هفت پشتم کافیست
حسین میدری
و این:
یا همان اول قدم بر قلب ویرانم مَنِه!
یا غلط کردی که حالا میل رفتن کردهای
علی زکریائی
پاسخ:
اینجور مواقع به ملت میگم شوهر ماست نیست برم از سر کوچه بخرم
+ بابت عدم نمایش کردنِ کامنت بعدی معذرت میخوام. یه سری چیزا توش بود که ممکن بود برای بقیه سوء تفاهم بشه
پاسخ:
:)))) من یه بار صاف و پوستکنده معیارامو به زری خانوم و پری خانوم و اینایی که کلی شوهر تو دست و بالشونه و هی این و اونو بت معرفی میکنن و تو رو به این و اون نشون میدن گفتم، بعدش عمههام منو بردن تو آشپزخونه و بهم گفتن دیگه هیچ جا اینا رو نگو؛ فکر میکنن خل و چلی
پاسخ:
علاوه بر اینکه بهم گفتن این حرفا رو هیچ جا نگو فکر میکنن خل و چلی، اینم گفتن که ممکنه ملت فکر کنن عیب و ایرادی چیزی داری :|
از سخنان حاج آقا فیض میبردی یا مجری؟ :دی
پاسخ:
من اگه ببینم مجری زیادی خوشگله و حواسم پرت میشه و نمیذاره حاجآقا رو گوش بدم میگم گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست؟ بعد میزنم تلویزیونو خاموش میکنم
پاسخ:
میشه دست رو دلم نذاری؟ خونِ خونه :| هیششششششششششکی درکم نمیکنه
میگم من سرویس طلا و مهریه نمیخوام، به جاش طرف خودش انقدر باشعور باشه که قبل از اینکه من بگم جهزیهی ایرانی بخریم، خودش از خودش اقتصاد مقاومتی نشون بده و بگه وسایل خونهمون باید وطنی باشه :| ولی هیچ کدوم حتی نمیدونن اقتصاد مقاومتی چیست!
پاسخ:
:)) احسنت به این دقت و هوش و ذکاوتت. خوشم اومد. ما یه ضربالمثل داریم که میگه حرفو بنداز زمین صاحبش برداره :)))) منتظر بودم ببینم به ایهام جمله پی میبری یا نه.
پاسخ:
حتی وقتی گفتم دلم میخواد من و همسرم خونهمونو اجاره بدیم به یه زوج بیبضاعت و بعدش بریم با مادرشوهرم اینا زندگی کنیم چنان چپچپ نگام کردن که یه خفه شوی خاصی تو چشماشون بود. ولی نتونستن جلوی زری خانوم و پری خانوم چنان که باید بیانش کنن
پاسخ:
تو مصداقِ شعرِ باخود گفتم فراموشت میکنم، بیخود گفتمی
پاسخ:
فقط خواستم بدونی چقدر متفاوت نگاه میکنیم به موضوع ازدواج :|
پاسخ:
تو رو نمیگم که.
من و خانواده و فک و فامیلم. من و اطرافیانم.
من حتی حاضرم جنس غیرخوب ایرانی بخرم...
پاسخ:
به هر حال تویی که انقدر آرزو میکنی و میگی شوهر کن شوهر کن، یادت باشه بعد از ازدواجم یکی از چیزایی که باید دورشون خط قرمز بکشم همین وبلاگه.
چون هیچ کدوم از اینایی که میان سراغم دیدِ خوبی نسبت به وبلاگ ندارن. اصولاً نمیفهمن وبلاگ چیه!
وبلاگ که سهله؛ تو فکر کن طرف میگه سیمکارتتو عوض کن ارتباطت با کلیهی همکارا و همکلاسیای پسرت (پسرم طوفان نه هااا! پسر اینجا ینی مذکر) قطع بشه، اون وقت بابا به جای اینکه طرف من باشه میگه از همین جا باید چشم گفتنو تمرین کنی. اون وقت فکر کن تو کل فامیل مادری و پدری، همهی دخترای فامیل معتقدن پدر من روشنفکرترین پدر دنیاست :|
پاسخ:
یه چیزایی رو نمیشه اینجا جلوی ملت گفت؛ ولی میدونی که آدم اگه یکیو دوست داشته باشه نه تنها طرف هر چی بگه چشم میگه، بلکه حتی میگرده کوچکترین چیزایی که طرف رو خوشحال میکنه یا طرف دوست داره رو پیدا میکنه که بشه همونی که طرف میخواد و دوست داره. ولی وقتی هیچ حسی به طرف نداری، انگار داری معامله میکنی باهاش. میگی حالا که میگی سیمکارتتو عوض کن، منم از خر مهریه نمیام پایین، حالا که میگی کار نکن، منم خونهی این مدلی میخوام، حالا که نمیذاری درس بخونم منم اینو میخوام و اونو میخوام و کل زندگیت میشه معاملهی چیزایی که ازت میگیرن و چیزایی که میخوای به دست بیاری؛ کماکان بی هیچ حسی.
پاسخ:
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
پاسخ:
بیدارم هنوز و درگیر فرهنگ
پاسخ:
الهی العفو!
من غلط بکنم دکترا بخونم
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
حالا سوالی که پیش میاد اینه که شباهنگ اسم پسره یا دختر؟ [تفکر]
ممنون :)
پاسخ:
حدس میزدم پسرونه باشه! نمیدونم مگهان رو میشناسی یا نه؛ فکر کنم میگفت شباهنگ اسم پسرعمو، پسرعمه یا یه همچین کسی از فامیلاشونه
پاسخ:
وصال رو نشنیدم، ولی متین و شروین و ماهان و اندیشه هم به نوعی هماتاقیم یا همسایهمون بودن تو خوابگاه، هم تو دانشگاه چند تا پسر به این اسامی داشتیم
آخ آخ این پسره اندیشه رو هرگزززززززززززززز فراموش نمیکنم! تا آخر ترم فکر میکردم اسم دوستدخترش اندیشه است و همیشه برای اون حاضری میزنه و چون من تنها دختر کلاس بودم، همیشه با خودم میگفتم چقدر اسکوله که به این فکر نمیکنه که وقتی داره برای اندیشه حضوری میزنه استاد میفهمه که فقط یه دختر تو کلاسه و اون دختر نسرینه. ما حضور و غیابمون اینجوری بود که بهمون برگه میدادن و حاضرا امضا میکردن یا اسمشونو مینوشتن و بعضی وقتا ملت اسم دوستای غایبشونم مینوشتن توش
یه روز که جزوه الکترومغناطیس و شمارهشو گرفتم فهمیدم اندیشه خودشه :|||||||||||||||||
پاسخ:
:) راستش من به مقولهی دوست اجتماعی اعتقاد ندارم
ارتباط من و شما نمیتونه و نباید فراتر از ارتباط نویسنده-خواننده باشه؛ حالا چه همدیگه رو تو صدا کنیم چه شما
پاسخ:
دیشب داشتم فکر میکردم اگه یهو بمیرم و بعد از مرگم یادداشتها و کلیدواژههای نصفه نیمهم که حسش نیست منتشر کنم بیافته دست کسی چی راجع به من فکر میکنه؟
پاسخ:
من میگم بیا و قبل از مردن اون یادداشتهاتو سر به نیست کن
خدایی عنوان بعضیاشون خیلی داغونه؛ ملت فکرشون جاهای بد بد میره
آخه جای خالی طاها هم شد کلیدواژه؟
نگاهی زبانشناسانه به کراش؟
برادر ساناز؟ :|
حداقل پسوردی چیزی بذار رو یادداشتهات
پاسخ:
در حال حاضر بله؛
ولی اگه شوهر کردم اومدم تهران ارتباطمون رو ارتقا میدیم و تو میشی پرستار بچههای من :)))))))))
پاسخ:
اگه عمه نداشت چی؟
خاله هم که نداره :(
طفلک بچههام
پاسخ:
میگی بده عمههاشون؛ منم گفتم اگه عمه نداشت چی؟
من میگم میم شما برو مرادآباد
والا!
پاسخ:
:| خدایا لطفاً به حق این روز عزیز و روزهای عزیز گذشته و آینده، بابای بچه هام تکفرزند باشه که چش و چال این راضیه درآد دلم خنک شه. جبران میکنم این لطفتو خداجونم :) مرسی بوس!
پاسخ:
:))) لازمشون دارم آخه. بعداً قراره پستشون کنم خب...
پاسخ:
آره با تو بود
بشین یه گوشه، به منبر امشب شیخ فکر کن