403- سیل اومد ایلامو برد، اون وقت مراد هنوز نیومده منو ببره
بچه که بودم یه دفترچه داشتم که توش خلاصهی کتابایی که میخوندم رو مینوشتم
ده دوازده سالم بود که با تقریب خوبی شاهنامه رو خونده بودم
هر بار که با شخصیت جدیدی آشنا میشدم تو دفترچه ام یادداشت میکردم
مثلاً مینوشتم فریدون دوست کاوه بود, ایرج و تور و سلم پسرای فریدون بودن
آرزو همسر سلم بود، سهی همسر ایرج، آزاده همسر تور، تور ایرج رو کشت و
منیژه دختر افراسیاب، منیژه زن بیژن، سام پسر نریمان، زال پسر سام، رودابه زن زال، مادر رستم و
چند روز پیش وقتی داشتم کمدمو مرتب میکردم این یادداشتا و خلاصههامو پیدا کردم
تکیه داده بودم به کمدم و داشتم میخوندم:
برزو پسر سهراب، تهمینه زن رستم، جریره و فرنگیس زن سیاوش، کتایون زن گشتاسپ و
خط به خط میخوندم و نه به حماسههای رستم فکر میکردم نه به خط بچگانهی خودم
تکیه داده بودم به کمدم و به رودابه فکر میکردم
به تهمینه، به منیژه، به کتایون، سودابه، گلنار، مالکه، آرزو، شیرین
به اینکه بر عکس دیگر داستانهای عاشقانه، اینجا زنان آغازگر روابط عاشقانهاند
و در ابراز عشق، همسرگزینی و ازدواج پیش قدم
البته در مواردی معدود، چنانکه معمول است مردان آغازگران عشق یا ازدواجند
مثل داستان دلسپاری سهراب به گردآفرید، کاوس به سودابه، بهمن به دختر خودش هما!!!
و شیرویه به زن پدر خود، شیرین!!!
ولی پیشقدمی خانوما هنوز برام هضم نشده
از نمونههای غیرایرانی عشق ایشتر به گیل گمش
و همین طور خدیجه و حضرت محمد
نمیدونم...
شاید اگه من جای امثال تهمینه و منیژه و کتایون بودم،
ترجیح میدادم هیچ وقت به رستم و بیژن و گشتاسپ نرسم تا اینکه احساساتمو نشون بدم
لابد دست روی دست میذاشتم و
نمیدونم بعدش چی میشد
+ شعر از نظامی