پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۰۱۹- از هر وری دری (قسمت ۶۵)

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۲:۱۶ ب.ظ

۱. یه بار تو یه گروهی یه بنده خدایی که نمی‌شناختمش معادل فارسی چندتا کلمه رو پرسید. راهنماییش کردم. چند وقت بعد پیام داد که می‌خوام تو مقدمهٔ کتابم ازتون تشکر کنم. اجازه می‌خواست و می‌پرسید با چه عنوانی بنویسم؟ گفتم نیازی به تشکر نیست و وظیفه بود. اصرار کرد. گفتم بقیه رو هر جوری نوشتین منم همون‌جوری بنویسین. گفت فقط از شما تشکر کردم. گفتم پس بنویسید پژوهشگر فرهنگستان. گذشت تا چند وقت پیش که زنگ زد که می‌خوام کتابمو بیارم تقدیمتون کنم و کجا بیارم. آدرس می‌خواست. گفتم نیازی نیست و راضی به زحمت نیستم (راستش موضوعشم نه موردعلاقه‌مه نه به دردم می‌خوره). بازم اصرار کرد و گفتم می‌تونید بفرستید فرهنگستان. گفت نه می‌خوام حضوری بیارم و اگه نیام و بفرستم بی‌احترامیه. گفتم پس حضوری تشریف بیارید فرهنگستان. گفت نه، دورم و یه جای دیگه ببینمتون. گفتم من از صبح مدرسه‌م، تا شبم فرهنگستانم. وقت جای دیگه رفتن ندارم متأسفانه. قسمت رومخ قضیه اونجا بود که در پاسخ و لابه‌لای حرفاش گفت منم پرمشغله‌ترین یا یکی از پرمشغله‌ترین مجردهای روی زمینم. نمی‌دونم چه نیازی بود به تجردش اشاره کنه. تلفنی اینا رو می‌گفت و منم اون موقع داشتم کیک درست می‌کردم و نمی‌تونستم کارمو متوقف کنم. یه بار زنگ زده بود و نتونسته بودم جواب بدم و مجدداً زنگ زده بود. گفت پس هر موقع رفتید نمایشگاه کتاب، بگید اونجا ببینمتون و کتابمو تقدیمتون کنم. یک ساعت حرف زد و منم دستم بند بود و خستهٔ سیزده چهارده ساعت کار بودم و حوصله نداشتم توضیح بدم سال‌هاست کتاب و هر چیزی رو اینترنتی می‌خرم و نمی‌رم نمایشگاه. گفتم باشه اگه رفتم خبر می‌دم، ولی بعیده، چون اوج سرشلوغیامه اواخر اردیبهشت. هفتهٔ آخر علاوه بر نمایشگاه کتاب، پاسداشت زبان فارسی هم هست و فرهنگستان و چند جای دیگه هم چند روز همایش دارن و خودمم سخنرانی دارم. مدرسه هم به‌خاطر کنکور مراسم روز معلمو انداخته هفتهٔ سوم اردیبهشت. رساله و مقاله و مدرسه و امتحان بچه‌ها و آزمون اصلح خودم (که بعد از گذروندن مهارت‌آموزیِ دانشگاه فرهنگیان می‌گیرن و تاریخشو هنوز اعلام نکردن ولی گفتن به‌زودی) یه طرف، اینکه اون هفته برای حضور در دوتا مراسم باید برم تبریز هم یه طرف. تولدم هم که مهم نیست دیگه. بهش گفتم اگه رفتم نمایشگاه خبر می‌دم و خداحافظی کردم. ول نمی‌کرد که. ضمن خداحافظی شروع کرد به عذرخواهی که ببخشید انگار شام می‌خوردید و فلان و بهمان.

۲. بعضی شبا از فرهنگستان دیر برمی‌گردم و برای کارهای مدرسه (مثل تصحیح برگه) مجبورم تا صبح بیدار بمونم و صبح دوباره برم مدرسه. شنبه تا حدودای پنج صبح بیدار بودم. صبح کلاس داشتم و بعدشم فرهنگستان دوتا جلسه. خواستم یه ساعتی بخوابم بعد برم که جون داشته باشم. زنگ هشدار گوشیمو گذاشتم روی ساعت ۶. صبحانه می‌خوردم که نگاه به ساعت کردم دیدم هفت‌ونیمه. با نگرانی گفتم وای! من هفت‌ونیم باید سر کلاس باشم، وای لباسامو اتو نکردم، وای فلان و وای بهمان. داشتم با عجله و اضطراب اسنپ می‌گرفتم که با صدای زنگ گوشی بیدار شدم. دیدم ساعت ششه. فی‌الواقع نه خواب راحتی دارم، نه مایلم به بیداری.

۳. یه دانش‌آموز دارم به اسم ستایش که کلاسا رو یکی در میون میاد و چند وقتیه که همون یکی در میونشم نمیاد. شنبه موقع حضور غیاب همین‌جوری که سرم تو دفتر نمره بود و جلوی اسم غایبا «غ» می‌ذاشتم گفتم بچه‌ها چند وقتیه که ستایشو نمی‌بینم. یکی از بچه‌ها گفت خانوم تکرارشو فلان ساعت فلان شبکه پخش می‌کنه. اون یکی گفت آره منم می‌بینم، هر سال پخش میشه. یکیشون به بقیه یادآوری کرد که خانوم تلویزیون نمی‌بینه. یه نفر پرسید ینی پایتختم ندیدید؟ با قیافه‌ای شبیه علامت سؤال سرمو بلند کردم ببینم اینا چی دارن می‌گن.

۴. یه دانش‌آموز هم دارم که فامیلیش میرحسینیه. اوایل به اشتباه موسوی صداش می‌کردم. مثلاً یه چیزی می‌پرسیدم و می‌گفتم موسوی جواب بده. همه همدیگه رو نگاه می‌کردن که موسوی نداریم که. منم خطاب به این بنده خدا می‌گفتم پس تو کی هستی؟ می‌گفت میرحسینی.

اگر چنانچه فکر کردید بعد از یک سال، من دیگه اسمشو یاد گرفتم و تونستم موسوی رو از میرحسینی تفکیک کنم و دیگه این بنده خدا رو میرحسینی صداش می‌کنم زهی خیال باطل؛ چرا که همین سه‌شنبه موقع نوشتن اسامی غایب‌ها، بازم نوشتم موسوی.

اینکه این عزیزان سنشون قد نمی‌ده دلیل چنین خطای زبانی‌ای رو متوجه بشن و چیزی براشون تداعی نمیشه هم یه بخش دیگهٔ ماجراست. چراکه حوزه‌های واژگانی از یک جامعهٔ زبانی به جامعهٔ زبانی دیگر در زمان یا مکانی دیگر فرق می‌کند.

۵. یه دانش‌آموز هم داریم که با مادربزرگ و عمه‌هاش زندگی می‌کنه. به معلم‌ها سپرده برای عمه‌هاش شوهر پیدا کنن. عمه‌ها دهه‌شصتی هستن.

۶. پریروز سر کلاس برای اولین بار در تاریخ تکلّمم، یه لحظه لهجه‌م از کنترلم خارج شد! و گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی، «غ»شو جوری گفتم که بچه‌ها باتعجب گفتن خانوم چرا مثل ترک‌ها! گفتین؟!

والا چون که خودمم ترکم. چون که خسته بودم. چون که یه گ دیگه تو جمله بود. اصلاً سه‌تا گ رو به صورت‌های مختلف ریختین تو مصراع یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا که چیو ثابت کنین الان؟ چرا گبول نمی‌کنین اینا از نظر ما مثل همن و فرگی ندارن؟

هر موقع هم می‌فهمن ترکم سؤال بعدیشون اینه که ترکی هم بلدین؟! چقدر بلدین؟ می‌تونید حرف بزنید؟ فیلم ترکی هم می‌بینید؟ بدون زیرنویس یا با زیرنویس؟ تیم موردعلاقه‌تون تراکتوره؟ 🙄

۱۶ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۴:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)