931- ببین چه جوری تا عمق جانِ دکتر ف. نفوذ کردماااااااااااا!
ترم اولِ دورهی کارشناسیم (سال 89) یه درسی با دکتر ف. داشتم (با تقریب خوبی اکثرِ قریب به اتفاق اساتیدِ من اسمشون با ف. شروع میشه). تو این کلاسِ 40 نفره، 5 تا دختر بودیم که نفر 5 ام که تنها دخترِ المپیادیمون بودو هیچ وقت ندیدیم.
ترم اول من فقط همین چهار تا دخترو میشناختم و به جز هممدرسهایام، فقط با همینا سلام علیک داشتم. تازه این دختر المپیادی رم که اصن نمیدیدیم و اگه دقیقتر بگم فقط با این سه تا دختر سلام علیک داشتم.
یه روز مهسا (هممدرسهایم؛ که شهیدبهشتی قبول شده بود. از مؤسسین این وبلاگ) بهم گفت فریدو میشناسی؟ فرید تو کلاس شماست و اگه کمک لازم داشتی روش حساب کن و برو بگو من دوست مهسام و (فرید طلای جهانی المپیاد فلان رو داشت و مهسا هم مرحلهی اول المپیاد فلان رو قبول شده بود و فرید همشهریمون بود و همین مدرسهی بغلیمون درس میخوند و انقدر شاخ بود که به جای اینکه این به دانشگاهها درخواست بده اونا درخواست میدادن بورسیهش کنن).
روزای اول بود و خب من هنوز یخم باز نشده بود و هیچ جوره راه نداشت برم به فرید بگم سلام من دوست مهسام :| خب که چی آخه!!! فلذا یادمه در اقدامی مضحک!!! به مهسا گفتم ببینم کلاسمون فقط چهار تا دختر داره که هر چارتامون چادری هستیم و فقط منم که همیشه شال سفید سرمه و اگه خواست اون بیاد بگه سلام من دوست مهسام :دی (ظاهرِ من خیلی شیطون و شرّه :دی ولی اولین دیالوگم با همین آقای الفی که میشناسید رو فروردین 91 با یک سلام شروع کردم. ینی ترم 4! اونم با کسی که تمام واحدام باهاش مشترک بود.)
خلاصه، نه این فرید اومد سلام داد نه من و بالاخره فارغالتحصیل شدیم و اولین دیالوگم باهاش همین چند ماه پیش بود که یکی از پستای زبانشناسانهی اینجا رو تو فیسبوکم منتشر کرده بودم و برای پستم کامنت گذاشت. (پست 444) البته خیلی وقته که فیسبوک ندارم.
این همه مقدمهچینی کردم که بگم دورهی کارشناسیم موجودِ بیحاشیهای بودم که نه اسمم سر زبونا بود و نه حتی با همشهریام سلام علیک داشتم. اصن حالا که تا اینجا نوشتم بذارید اینم بنویسم:
ترم 6 همکلاسیم جزوههاشو داده بود اسکن کنن بذارن رو سایت دانشکده و بهم گفت تو هم جزوههاتو بده و قرار شد برم یه جایی به اسم اتاق شورا که کنار اتاقی به نام رسانا بود. و من تا اون لحظه فرق اتاق شورا و رسانا رو نمیدونستم و تا حالا نرفته بودم. در حالی که پاتوق خیلی از بچهها بود. رفتم وایستادم دم در و با مکث و به آرامی رفتم تو و قرار بود جزوهها رو بدم به یکی به اسم حمید. این همکلاسیم و دوست حمید (که اسمش رضا بود) اونجا بودن و منتظر موندم حمید بیاد و جزوهمو دادم بهش و گفتم برای فردا لازمش دارم و اسکن که کردی همین امروز خبرم کن و پسش بده و چون کلاس داشتم خدافظی کردم برم سر کلاس و قرار شد اسکنش که تموم شد خبرم کنه. چه جوری؟
گفت بهتون میل میزنم. فکر کن روش نشده بود شمارهمو بگیره. جلوی خندهمو به زور گرفتم و گفتم شمارهتونو بدید زنگ بزنم شمارهام بیفته. هیچ وقت نسبت به شمارهم و پخش شدنش بین بچهها حساسیت نداشتمااا! مثلاً شب امتحان اخلاق، که من تنها دختر کلاس بودم و فقط هم من جزوه نوشته بودم، یه شماره ناشناس زنگ میزد جزوه میخواست و یه شماره ناشناس اسمس میداد میگفت شمارهتو از فلانی گرفتم که خب نه خودشو میشناختم نه فلانی رو.
خلاااااصه! این همه مقدمهچینی کردم که بگم به نظر خودم بین دویست نفر ورودی، موجودِ ساکت و بیحاشیه و گمنامی بودم که نه تو اردوها شرکت میکرد نه تو همایشها و کنفرانسها و کارگاهها و اگر هم در یک مقطعی معروف میشدم، به مددِ جزوههام بوده که بعد امتحان از یادها و خاطرهها حذف میشدم.
حالا این دکتر ف. که ترم اول باهاش اصول برق داشتم و از اینایی هم نبودم که سر کلاس سوال بپرسه و سوال جواب بده و از اینایی هم نبودم که دائم تو دفترش باشم و حتی یک بار هم نرفتم دفترش، بعدِ 5 سال! هنوز نتونسته فراموشم کنه و نه تنها فراموشم نمیکنه، بلکه بقیه رو هم به فامیلی من صدا میکنه! زینب یکی از اون چهار تا دختری بود که ترم اول با این استاد درس داشتیم و استادمون سر کلاس هم به من میگفت خانم فلانی و هم به زینب. منو که بعدِ اون کلاس ندید، ولی 5 ساله زینبو به فامیلی من صدا میکنه و حس میکنم اگه بعد این همه سال خودمو ببینه نمیشناسه. چند روز پیش زینب بهم پیام داده که:
حاشیه:
میدونم میدونید و حتی میدونم دونستنش براتون مهم نیست، ولی اون دختره که سمت راستِ عکسِ از بالا دومی وایستاده و روسریش سفیده منم، اون دختر در مرکز عکسِ اولی با روسری قرمز هم منم. اون مانتو سبزه با کفش سفید هم منم، اون ستاره هم اسمش شباهنگه و به واقع درخشانترین ستارهی آسمانِ شبه! و اونی که دورش دایرهی زرد کشیدم دکتر ف. هست. نمیدونم سِمَتش چیه الان؛ ولی روز فارغالتحصیلی مسئولمون بود.
و کماکان معتقدم یه هدر دارم شاه نداره. برای پیکسل پیکسلش زحمتها کشیدم که مپرس.