۱۴۹۷- یلدای نودوسه
سال تحصیلی ۹۲ که تموم شد، چهار سالِ تحصیلی منم تموم شد. ولی یه تعداد از واحدای درسیمو هنوز نگذرونده بودم. تو کنکور ارشد هم هنوز شرکت نکرده بودم. روال عادی اینه که اواخر ترم هفت و اوایل ترم هشت کنکور ارشد بدی و چهارساله تموم کنی، ولی من تصمیم گرفته بودم یه سال بیشتر تو شریف بمونم. از اونجایی که احتمال میدادم ارشد برق اونجا قبول نشم یه درس اختیاری از ارشد و دکتری برداشتم که آرزوبهدل نمیرم. کارشناسیا میتونستن از این کارا بکنن. یه استاد معارف هم بود که اونم شریفی بود. دوستش داشتم. با اینکه بیست واحد عمومی و معارفمو کامل گذرونده بودم، سال آخر رفتم لیستو چک کردم و هر چی اون استاد ارائه کرده بودو برداشتم. سه واحد آموزش خط پهلوی از مرکز زبان هم برداشتم. ولی دیگه اجازه نداشتم تو خوابگاه از واحدهای چهارنفره و پنجنفره استفاده کنم. باید بهشت رو ترک میکردم به مقصد واحدهای ششنفرۀ بلوک ۱۳ که گفته بودن شده هفتنفره. هماتاقیام خیلی ناراحت بودن از این بابت. پیدا کردن هماتاقی جدید هم برای اونا سخت بود هم برای من. اون سال چون میخواستم کنکور ارشد بدم، نیاز به آرامش و سکوت داشتم. برای همین یه مدت فکر خونه گرفتن به سرم افتاد. ولی گزینههای مناسبی برای همخونهای پیدا نکردم. یادمه اون سال بابا میگفت دویست سیصد تا ظرف یهبارمصرف بگیرم که توی اونا غذا بخوری که وقتت برای شستن کاسه بشقاب هدر نره و راحت برای کنکور بخونی. دلم برای محیطزیست سوخت و نذاشتم چنین کاری بکنه. تابستون ۹۳ همهش ذهنم درگیر این بود که خونه بگیرم یا برم بلوک سیزده. اگه خونه بگیرم، با کی بگیرم و اگه برم بلوک سیزده با کیا هماتاقی بشم. نگار و نرگس و مژده هم پنجساله بودن. ولی چون نگار دورشتهای کامپیوتر بود و نرگس دورشتهای فیزیک، قانوناً میتونستن تو واحد خودشون بمونن. ولی من و مژده باید واحدامونو تخلیه میکردیم و میرفتیم بلوک ۱۳. یادم نیست مژده کجا رفت و با کیا هماتاقی شد. بهنظرم مرخصی گرفت که برای کنکور ارشد بخونه. منم بیخیال خونه گرفتن شدم و با الهه و راضیه و متین و سه نفر دیگه که اونا هم مثل من سال پنجم بودن به توافق رسیدم و اسبابکشی کردیم واحد ۱۴۳. این واحد همون واحدی بود که براشون جلسۀ توجیهی گذاشتم و بهشون گفتم از سؤال جواب دادن خوشم نمیاد. مثل ۱۴۴، U شکل بود. فرقش با ۱۴۴ این بود که در ورودی و سرویس بهداشتی و تختا تو سر سمت راستِ U بودن و آشپزخونه و جایی که درس میخوندیم سر سمت چپ U. میز ناهارخوری و بالکن هم تقاطع دو سر U بود. کنکورم بهمنماه بود و این چهار ماهی که با این شش نفر بودم به درس خوندن گذشت. سالهای قبلشم همهش درس میخوندم، ولی اون سال چون تصمیم گرفته بودم همزمان تو چند تا کنکور ارشد شرکت کنم، شب و روزمو به هم دوخته بودم و بیوقفه درست میخوندم. برای کنکور برق میخوندم، برای کنکور زبانشناسی میخوندم، برای مهندسی پزشکی میخوندم. علاوه بر کارت خودم، با کار دوستامم از کتابخونه کتاب میگرفتم و تراکتوروار! میخوندم. یادم نیست اونجا تو واحد ۱۴۳ چی گذشت بر من و عملکرد هماتاقیام چجوری بود که بهشون گفتم بعد از کنکورم از اینجا میرم یه جای دیگه. واقعاً یادم نیست. حتی یادم نیست کی کجا رو کدوم تخت میخوابید و حتی وقتی به این فکر میکنم که هفت نفر بودیم و شش تا تخت داشتیم یادم نمیاد کی رو زمین میخوابید. همین یادمه که تخت من بالای تخت راضیه بود. یادمه الهه هم مثل من تمیزی رو دوست داشت و مخصوصاً روی تمیزی سرویس بهداشتی حساس بود. چون بقیه حاضر نمیشدن پول بدیم بیان تمیز کنن، الهه میگفت خودم سرویسا رو تمیز میکنم. نامبرده الان امریکاست. میگفت تو رزومهم باید بنویسم یکی از تخصصام هم تمیز کردن سرویسه. منم بشور بساب آشپزخونه رو بر عهده داشتم. چون منم روی تمیزی گاز و یخچال و سینک حساس بودم. ولی یادم نیست بقیه چی کار میکردن. لابد اونا هم جارو میکردن. تو این چهار ماه، فکر کنم دو بار اساسی از این حرکتا زدیم. من انقدر که با سر و صدا مشکل داشتم با کثیفی و بینظمی مشکل نداشتم. سر و صداشون زیاد بود. نه میتونستم خوب بخوابم، نه خوب درس بخونم. من آدم آرومیام و اونا بمب انرژی بودن. بهشون گفته بودم که بعد از کنکور میرم از اینجا. وقتی یکی میره، بازماندگان باید جایگزین پیدا کنن، وگرنه هزینۀ اون فرد میافته گردن اونا. حالا یه عده خوشحال هم میشن اگه هماتاقیشون بره. جاشون بازتر میشه. ولی یه عده ناراحت میشن. چون هزینهشون بیشتر میشه. وظیفۀ من بود که تصمیمم رو باهاشون در میان بذارم تا اگر قراره کسی رو بیارن زودتر اقدام کنن. کجا قرار بود برم؟ نمیدونم. بعد از ۹ ترم، حوصلۀ مذاکره و آشنا شدن با آدمای جدیدو نداشتم. ولی تحمل اونجا رو هم نداشتم.
یلدای ۹۳، یادم نیست هماتاقیام رفته بودن خونهشون و نبودن یا من نخواستم باهاشون باشم. از یلدای اون سال این عکسو دارم. عکس میز یلدای اتاق نگار و نرگس ایناست. تو همون واحد ۷۴ای که سال ۹۰ اونجا بودم. بعد از ما اینا اومدن اینجا ساکن شدن. اون شب کیک درست کردم و انار دون کردم و یلدا رو اون سال با نگار و نرگس گذروندم نه با هماتاقیام.
اینم پستی که اون موقع تو وبلاگم گذاشتم (چون لینک پستای ۹۳ به بعدو بلاگفا خورده، از pdf مطالب عکس گرفتم).
حالا من اگه بخوام کوئیز بگیرم و ازتون بپرسم کیکی که شب یلدای ۹۳ برای نگار و نرگس اینا درست کردمو قبلاً کجا دیدید چی میگید؟ من هر سؤالی تو امتحان بدم، مطمئن باشید جوابش تو جزوهتون هست. پس جزوهتونو ورق میزنید و به تاریخ انتشار پستی که تو این پست ازش یاد شده دقت میکنید و میگید عه، این همون کیکِ دمکنیِ مزیدیه؟ :))