این چند وقتی که فیلمهای مکتبخونه رو میدیدم، نکات و چیزهای جدیدی که یاد میگرفتم رو برای خودم یادداشت میکردم. نکاتی رو هم که فکر کردم ممکنه برای شما هم جالب باشه، اینجا میارم. اگه روی اعداد و لینکها کلیک کنید، فیلمشم میتونید ببینید. به دلیل جذابیتِ این فصل (رشد مغز کودک)، خلاصهی اغلب قسمتا رو ارائه میدم. خواه پند گیرید خواه ملال :دی
قسمت 168 و 169، به نوعی مقدمه محسوب میشه و با مطرح شدن سوالاتی مثلِ «آیا بچه بین چهره و صدای مادرش و دیگران تمایز قائل میشه»، «آیا استرس و احساسات مادر به کودک منتقل میشه»، «آیا تفاوت در تجارب زندگی فرد روی ژنهاش و نسلهای بعدیش تأثیر داره»، «آیا صفات اکتسابی میتونن وراثتی باشن و به نسلهای بعدی منتقل بشن» و اینکه «تجربهی محبت مادری و تجربههایی مثل قحطی در دوران کودکی بعداً چه تأثیری روی رفتارش داره» بحثِ شیرینِ رشد مغز شروع میشه.
قسمت 170، میگه تربیت و طبیعت جدا از هم نیستن و محیط روی رفتار تأثیر داره. تغییراتی که تجلیِ ژنی داشته باشن رو توضیح میده و به عنوان نمونه، تأثیر یادگیریِ زبان و تجربهی قحطی و محبت رو روی ژن مثال میزنه و میگه بعضی از این ویژگیهای اکتسابی به سطح سلول جنسی نمیرسن و به نسل بعد منتقل نمیشن، ولی بعضیاشون میشن.
قسمت 171، چگونگی تبدیلِ کرم! به انسان طی چهل هفته رو توضیح میده و میگه اگه بچه 28 هفتگیش به دنیا بیاد هم میتونه اون بیرون رشد کنه و نمیره و آدم بشه. و این چیزا برای منی که تو کفِ ناف بودم و هستم هنوز، تازگی و جذابیت داره و شگفتانگیز به نظر میرسه. ولیکن هنوز هم معتقدم برای نجات جون آدما هم که شده هیچ وقت نباید برم سراغ پزشکی.
داستانِ ناف چی بود؟ nebula.blog.ir/post/13
قسمت 172، معماری و مدلهای عصبی رو توضیح میده که خب سرِ سوزنی هم متوجه نمیشم چی میگه و علاقهمند هم نیستم متوجه بشم چی میگه. در ادامهی همین قسمت، دانشگاهی رو معرفی میکنه که امریکاست و دانشجوها و استاداش همون جا توی دانشگاه زندگی میکنن و خب اولین چیزی که بعد از شنیدنِ این نکته به ذهنم رسید این بود که فکر کن پیازت تموم بشه و بری تقتق، درِ واحدِ استادت اینا رو بزنی که دکتر پیاز داری؟ دکترم در حالی که شلوار کردی تنشه چار تا دونه پیاز بیاره و بگه آش رشته درست میکنی؟ بوش همهی بلوکو برداشته. بعد تو هم بگی آره الان تو فازِ پیازداغشم. آماده که شد براتون میارم :دی
قسمت 177، این سوال مطرح میشه که آیا کودک هنگام تولد صدای مادرش رو تشخیص میده یا نه. برای پاسخ دادن به این سوال، دانشمندان میان از مغز کودکِ یه روزه EEG میگیرن و متوجه میشن وقتی صدای غریبه برای بچه پخش میشه قسمت راست مغزش فعال میشه و وقتی صدای مامانش پخش میشه، قسمت چپ. و سوال من الان اینه که چرا با صدای باباها این آزمایشا رو انجام نمیدن هیچ وقت؟ بیتوجهی به مردان تا کی؟!
قسمت 181، در مورد توانمندیهای کودک پنجماهه و هفتماهه و حافظه و درک و فهمشون میگه.
قسمت 182، در مورد صدماتیه که به مغز نوزاد وارد میشه و اثراتیه که بعداً روی رفتارش میذاره میگه.
اون روز که داشتم این قسمتها رو میدیدم، کاملاً اتفاقی متوجه شدم شبکهی دو هم داره مستندی رو در مورد کودک انسان نشون میده. دقایق آخرِ این مستند رو دیدم و متوجه نشدم اسم و مشخصات برنامه چیه که دانلودش کنم و کامل ببینم. منتظر موندم سایتهایی که برنامههای صدا و سیما رو آرشیو میکنن، این مستند رو بذارن رو سایتشون برای دانلود. چند روز بعد وقتی برنامههای مستند شبکهی دو رو بررسی میکردم متوجه شدم فقط اون روز نبوده که این مستند پخش میشده و این مستند قسمتهای دیگری هم داره. از کیفیت فیلم و پوشش افراد و مطالبی که ارائه میشد، میشد فهمید که مستند، قدیمیه. ولی با اینهمه برام تازگی و جذابیت داشت. آرشیوِ مستندهای روزها و هفتهها و ماههای قبلِ شبکه دو رو جستوجو کردم و این چهار تا رو پیدا کردم. اگه فرصت و علاقه دارید، ببینید:
مستند کودک انسان، قدرت تکلم در کودکان
(telewebion.com/episode/1710569):
اولین چیزی که با دیدن این مستند نظرمو به خودش جلب کرد اسم بچه بود. اسمش هدر بود و من داشتم فکر میکردم لابد پدر یا مادرش بلاگر بودن که اسم بچهشونو گذاشتن هدر :دی. تو این قسمت با شدت و فرکانسِ مکیدنِ پستونک بچه، در مورد درک کودک از چهرهی وارونه و سکوت و اشاره و زبان مادریش تحقیق میکردن و اینکه آیا حروف اضافه رو از واژهها میتونه تفکیک کنه یا نه. و من چقدر دلم میخواست کلی بچه داشتم که این آزمایشا رو روشون انجام میدادم و بهعنوان پروژه تحویل اساتیدم میدادم :دی
مستند کودک انسان، فکر کردن
(telewebion.com/episode/1709975):
در مورد درک کودک از ریاضیات و اعداد و قانون جاذبه و استفاده از ابزارهایی مثل قاشق و نرده و...
مستند کودک انسان، روابط اجتماعی
(telewebion.com/episode/1708783):
در مورد درک کودک از تفاوت جنسیتها و جنس خودش و دوست شدن با بقیه و مشارکت و همکاری و اینا.
مستند کودک انسان، راه رفتن
(telewebion.com/episode/1709397):
در مورد تجربهی چهار دست و پا راه رفتن کودک و ترسش از ارتفاع و پرتگاههای بصری و استفاده از دستش موقع راه رفتن.
همزمان با دیدنِ این مستندها و فیلمهای مکتبخونه، داشتم خودمو برای آزمون استخدامی (مربی مهدکودک) آماده میکردم و کتابی در همین راستا میخوندم موسوم به «کمک برای والدین: راهنمای عملی تغییر و اصلاح رفتار کودک». انقدر نچسب بود این کتاب که هر آن تصمیم میگرفتم ببندم بذارم کنار و با خودم میگفتم اگه همهشو نخونی، حق نداری بهش بگی مزخرف. چون ممکنه فصل بعدش مزخرف نباشه و خب با تمام تلاشی که کردم کتابه رو تو دلم جا کنم، مهرش به دلم ننشست و تا آخرین صفحهش مزخرف بود. البته شاید به درد تربیت بچههای غربی بخوره. ولی مطلقاً حتی یک درصد هم حاضر نیستم بچههامو بر اساس این کتاب تربیت کنم. ینی اصن بچههای من بر یه همچین اساسهایی نمیتونن تربیت بشن.
همزمان با خوندنِ این کتاب و دیدن این مستند و درسهای مکتبخونه، متنی به دستم رسیده بود برای مجلهای. و من باید این متنو ویراستاری میکردم و اتفاقاً تو آزمون استخدامی ویراستاری هم شرکت کرده بودم و این کار تمرین هم محسوب میشد برام. تو یه بخشی از این متن در مورد تولستوی نوشته بود «او با دختری به نام آندره یفنا، ازدواج نمود و صاحب سیزده فرزند شد». علاقهی من به کودکان و بازی باهاشون بر کسی پوشیده نیست و اعتراف میکنم تو فانتزیام حداقل دو تا دختر و دو تا پسر دارم. و از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون دلم میخواست دویست سال زودتر بهدنیا میومدم و زودتر از آندره یفنا با تولستوی آشنا میشدم و همین جوری که داشتم به دویست سال پیش فکر میکردم یادِ لطفعلیخان زند هم افتادم که اونم همون حول و حوش میزیست و خب دچار بحران عاطفی شدم که اگه دویست سال پیش میزیستم، ترجیح میدادم برم شیراز و زنِ عشق دیرینم بشم یا مهاجرت کنم روسیه و سیزده فرزند بهدنیا بیارم و در ادامه حتی داشتم به این فکر میکردم که فارسی یادشون بدم یا ترکی یا روسی؟ و حتی داشتم فکر میکردم اسمشونو چی بذارم و اگه اسمشون ماههای سال باشه طبق اصلِ لانهی کبوتری حداقل دو تا از بچههام اسم مشابه خواهند داشت و حتی داشتم فکر میکردم روسیه به استرآباد گرگان نزدیکه و چقدر نزدیک آقامحمدخان ایناییم و حتیتر اینکه داشتم فکر میکردم اگه دویست سال پیش به دنیا میومدم قبل از اینکه سلسلهی قاجار، زندیه رو منقرض کنه، خودم آقامحمدخانو منقرض میکردم.
ادامه دارد...
من این دو تا فیلمو کامل ندیدم؛ ولی دوستشون دارم و همیشه آرزو داشتم دو تا دختر و دو تا پسر و در کل یه همچین خانوادهای داشته باشم و خب آرزو بر جوانان عیب نیست. ولیکن واقعیت اینه که:
از سلسله عکسهای اکانت اینستاگرام خانوادگیم.
دفتری که تو این عکس جلومه دفتریه که خلاصهی مکتبخونه رو توش مینوشتم.