973- پشت شیشه برف میبارد، در سکوت سینهام دستی، دانهی اندوه میکارد
0.
مستحضر هستم و به این نکته واقفم که در شأن دانشجوی ارشد نیست که بیاد از خوابگاه و مشکلاتش با هماتاقیاش پست بذاره؛ ولی بد نیست شرح حال دورهی ارشدم رو هم مثل دورهی کارشناسیم بنویسم.
1.
پریشب ازشون خواهش کردم برای دورهمی و فیلم دیدن و چای آخر شب، برن اتاق شیما اینا و شیما اینا نیان اینجا. هر سه شون رفتن و منم در آرامش و سکوت یه کم درس خوندم و خوابیدم. حدودای 2 برگشتن و تنها برنگشتن! شیما اینارم با خودشون آورده بودن که اینجا بخوابن. چند ماهه شام و ناهار و صبونه رو باهم میخورن و همین مونده بود بیان اینجا بخوابن و فکر کنم کمکم باید براشون کمد لباسم اختصاص بدیم. با سر و صداشون بیدار شدم و منتظر موندم بخوابن و خودم هم سعی کردم دوباره بخوابم. ولی تا 3 مشغول صحبت کردن بودن. ظاهراً دورهمیِ اونجا کافی نبوده و بقیهی حرفاشونو اومده بودن اینجا بزنن. گوشیمو برداشتم و داشتم پیامای تلگراممو چک میکردم که هماتاقی شمارهی 3 گفت "عه بچهها نسرین بیداره." با همون لحن و تُنِ صدای خودش گفتم "بیدار نیستم، بیدار شدم. بیدارم کردید!" این آخرین جملهای بود که همهمون شنیدیم. بعد از این جملهی من همهشون سکوت کردن و حتی جملهی ناتمامشون رو هم تمام نکردن و پتو رو کشیدن رو سرشون و خوابیدن. و من تا خود صبح بیدار موندم و کلاً دیگه نتونستم بخوابم.
صبح براشون چنین پیامی نوشتم و فرستادم و رفتم دوش گرفتم خشمم فروکش کنه و بعدش اومدم نماز صبح و صبونه و دیگه هیچی دیگه. تا موقعی که گشنهم بشه و بخوام بیام ناهار بخورم سالن مطالعه بودم. حدودای 5 صبح به همهشون به جز نسیم پیام دادم: "دوست عزیز! الان ساعت پنجه و من هنوز نتونستم بخوابم. چرا؟ چون بدخواب شدم! چون دو ساعت پیش صدای شما بدخوابم کرد. چون در طی شبانه روز فقط یک بار میتونم بخوابم که این یک بار میتونه یک ساعت تا هر چند ساعت باشه و اگه بیدار شم دوباره نمیتونم بخوابم. و امشب مثل هر شب! صدای شما بیدارم کرد. شمایی که تا 3 نصف شب بیدار میمونید و فردا تا لنگ ظهر قراره بخوابید و البته که به خودتون مربوطه چه قدر و تا کی میخوابید. اما من که عادت دارم زندگیم رو از 6 صبح شروع کنم، مجبور خواهم بود تو اون بازهی زمانی که شما خوابید آرومتر صبحانه بخورم، آرومتر ناهار درست کنم و حتی آرومتر درس بخونم. خب الان دلم میخواد اون چراغو روشن کنم و کتاب بخونم. ولی الان پنج صبه و شما خوابیدین و رعایت کردن حال کسی که خوابه یه رفتار انسانی و اجتماعیه و مستلزم داشتن یه شعور حداقلیه که من اونو دارم. برای همین الان بلند نمیشم آشپزی کنم، درس بخونم یا بلندبلند صحبت کنم. به نظر میرسه لازمه برای این اتاق که یه مکان اجتماعی محسوب میشه، ساعت خاموشی تعیین بشه. مثلا 12 شب. و حتی به نظرم لازمه مجددا تکرار کنم کسی که دوست داره آهنگی رو بشنوه از هندزفری استفاده کنه. به هر حال یه وقتایی یکی شاده و دوست داره آهنگ شاد گوش بده و بقیه که من هم عضوی از بقیه هستم ممکنه شاد نباشن و دوست نداشته باشن اون آهنگو بشنون. یا برعکس، ممکنه نخوان آهنگ غمگین شما و کلا آهنگ شما رو و حتی الفاظ و عبارتهای غیرمودبانه و به تعبیری زشت و رکیک شما رو گوش بدن. کسی که واقف هست به کارش و به اشتباهش، حق عذرخواهی و بخشیده شدن نداره. و مستحضر هستیم که این اتفاق نه یک بار و نه برای اولین بار، بلکه یک ماهه که هر شب تکرار میشه و من هر روزی که صبح کلاس دارم، شبش خواب کافی نداشتم. حتی عصر که برگشتم و خواستم بخوابم هم موفق نشدم." بعدشم یه برچسب چسبوندم کنار کلید و روش نوشتم:
2.
شایان ذکر است من موقع خواب نه تنها به نور حساس نیستم، بلکه ترجیح میدم اطرافم روشن هم باشه به دلیل ترس از تاریکی. ولی باید به این نکته هم توجه کنیم که روشن نبودن برق، خاموش شدن صداشونم در پی خواهد داشت. و دلیل دیگر اینکه، بارها اتفاق افتاده که شب من داشتم درس میخوندم و اینا با لحن مهربون گفتن میخوایم بخوابیم و خواهش کردن که برقو خاموش کنن و منم چارهی دیگهای نداشتم جز خاموشی و دیگه نتونستم درس بخونم و الان با این یادداشت خواستم تلافی کرده باشم اون شبا رو. هم اون شبا رو، هم شبایی که برق روشن بود خودشون درس بخونن و هم همهی صبایی که بدون آلارم گوشیم خودم بیدار شدم و به آهستگی صبونه خوردم که خوابشون دچار اختلال نشه و قدرِ این شعور منو ندونستن.
3.
چیزی که این وسط بیشتر اذیتم میکرد این بود که ظاهراً هماتاقیامم از این شبنشینیها دلِ خوشی نداشتن و هر بار که همسایهها میومدن دورهمی و وقتی برمیگشتن نفس راحتی میکشیدن و میگفتن بازم از کار و زندگی افتادیم. یا وقتایی که نمیومدن میگفتن خوب شد نیومدن. ولی خب نکتهی تأملبرانگیز قصه اینجاست که اصلاً و ابداً اعتراضشون رو نه به این موضوع بلکه کلاً به موضوعات دیگه هم علناً نشون نمیدادن و لابد منتظر بودن من اعتراض کنم و بگن نسرین گفته دیگه نیاید اتاق ما؛ که چهرهی خودشون مخدوش نشه. به هر حال من آدمی نیستم که تظاهر کنم به حسی که ندارم یا دارم. ممکنه یه روز دو روز یه هفته یه ماه حتی یه سال صبر کنم، تحمل کنم، بیام تو وبلاگم غر بزنم و ناراحتیمو بروز ندم، ولی خب وقتش که برسه طرف رو در جریان میذارم که بره روی رفتارش با من تجدید نظر کنه.
4.
صبح که اینا خواب بودن تاسیساتی خوابگاه با میخ و دریل داشت در و پنجرهها رو عایقبندی میکرد. بعدشم مسئول خوابگاه در زد و بیهوا درو باز کرد که بلند شید بیایم اتاق شمارم عایقبندی کنیم. که بچهها گفتن نمیخوایم. بعدشم دزدگیر ماشین یه بنده خدا و بعدشم جیغ و از خواب پریدن هماتاقی شمارهی 3 و تلفنِ هماتاقی شمارهی 2 که یکی زنگ زده بود و یه کار اینترنتی داشت و بقیه خواب بودن و اینم باید پشت لپتاپ و تلفنی، کار اون بنده خدا رو راه مینداخت. ینی فکر کنم یه خواب خوش از گلوی هیچ کدوم پایین نرفت. بیدار که شدن غر میزدن که چه وضعشه و نتونستیم بخوابیم و پیام منو هنوز نخونده بودن. تا بیان تلگرامشونو چک کنن رفتم سالن مطالعه که راحتتر خجالت بکشن :دی
5.
لابد الان پیش خودتون فکر میکنید ما باهم قهریم و حرف نمیزنیم و سایهی همو با تیر میزنیم. ولی سخت در اشتباهید. دیشب شیما اینا (اینا یه گروهنااااا. ولی به ذکر سردستهشون اکتفا میکنم) آلو و آلبالو و زردآلو خشک ازم خواستن و دورهمی خوردیم و یکیشون مشکل کامپیوتری داشت و رفع و رجوع کردم و آپدیت ویندوز و نصب آنتی ویروس برای هماتاقی شمارهی 2 و درست کردن دسر برای هماتاقی شمارهی 3، و SMS زیر که مکالمات من و نسیمه، همه و همه طی همین 24 ساعت گذشته اتفاق افتاد و در کل بچه که نیستیم قهر کنیم! اگه نگیم نخندیم، پیاز میشیم میگندیم. و من به هر دلیلی نسیم رو بیشتر از بقیه دوست دارم. برای تحمل کردن بقیه هم تمام تلاشمو کردم که ویژگیهای مثبت و خوبشون که با اخلاقم سازگارند رو کشف کنم و مدام تو ذهنم تقویت کنم. و ناگفته نمانَد که دیشب هم اومدن اینجا بخوابن و اتفاقاً همین الان که من در حال تایپ این سطورم، خوابن و در جایجای اتاقمون یه رخت خواب پهنه و کوفتشون بشه که این همه میخوابن و من جمعهها هم حتی بلد نیستم زیاد بخوابم.
6.
اینجا تو این تصویر، تخممرغ هیچ ضرورتی نداره و من اگه توی دسرا ازش استفاده میکنم دلیلش اینه که معمولاً کمتر به عنوان غذا (نیمرو و املت و...) از تخممرغ استفاده میکنم و سعی میکنم حداقل بریزمش توی دسر که بدنم دچار کمبود تخممرغ نشه به واقع! نکتهی دوم هم اینکه برید دعا به جونِ شباهنگ بکنید که حتی از میزان شعلهی گاز هم عکس میگیره. اون وقت ادمین کانالای آشپزی برای طرز تهیهی غذاهاشون شماره حساب میدن و من مفت و مجانی، تمام فنون و فوتهای کوزهگریهامو در اختیارتون قرار میدم.
7.
عکس جغد روی لباسشو! (از وبلاگ آقاگل کش رفتم این عکسو. که اخیراً کربلا بودن.)
8. الف
دوست، ینی کسی که تاریخ تولدشو بدون نگاه کردن به تقویم و سررسید حفظ باشی.
8. ب
دوست، ینی خوانندهی وبلاگت نباشه و بعد از دورهی کارشناسی ندیده باشدت و دورهی کارشناسیت جغد نبوده باشی، ولی بدونه که الان عاشق جغدی و این عکسا رو برات بفرسته که کادوی تولد سال بعدتو انتخاب کنی.
9. الف
این روزا دارم این کتابو میخونم و از بعضی سطرا و صفحاتش عکس میگیرم و تموم که شد، پست بعدی منتشرشون میکنم و یه کم بیشتر در مورد این کتاب توضیح میدم. سه شنبه از کتابخونه فرهنگستان گرفتمش.
9. ب
تنها ایرادش اینه که فروردین 1324 چاپ شده و صفحاتش عین بیسکویت خرد میشه!
10.
دردی که انسان را به سکوت وامیدارد
بسیار سنگینتر از دردیست که انسان را به فریاد وامیدارد.
و انسانها فقط به فریاد هم میرسند نه به سکوت هم!