940- شب شب شور و حال بود، یک شب بی مثال بود، عروس میرفت به حجله، دیشب شب وصال بود!
1. مدالِ جوانمردی رو تقدیم میکنم به:
صاحب مغازه لوازم آرایشی و بهداشتی که دقایقی قبل از نیمه شب شرعی، در حالی که دنبال لاکپاکن بودم و مغازهها یکی پس از دیگری بسته بودن، وارد مغازهش شدم و تو دلم گفتم آیا اگه بفهمه نمازم داره قضا میشه و لاکِ رو ناخنمو ببینه، به همون قیمتی میفروشه که همیشه میفروشه؟ بله! حتی کمتر از قیمتی که همیشه میخرم، خریدم.
2. وقتی با کفش 13 سانتی، یه مسیر طویل و خاکی رو مجبور شدم بدون ماشین، پیاده طی کنم، یه غلط کردمِ خاصی تو چشام بود و یه دستم به دیوار بود و یه دستم تو دستِ همراهان!
3. دامادی که به جمعِ ایل و طایفهی ما پیوسته، اهل سرابه و این شهر از شهرهای استان ما میباشد و از سوغاتیهایش میتوان به کره و لبنیات اشاره کرد. و تندیس برترین دیالوگ رو تقدیم میکنم به:
اولی: خوششششششش به حال ندا
دومی: چرا؟
اولی: فامیلای شوهرش هی قراره براش کره بفرستن
4. به صورت نامحسوس زبانشونو تحت نظر گرفته بودم. فکر کنم ما فعلامونو با "خ" تموم میکنیم و اونا با "ح". مثلاً گَلین گِداخ (=بیاید بریم) و گَلین گِدَح. (البته این گَلین، علاوه بر اینکه به معنیِ "بیاید" هست، معنی عروس هم میده. آهنگ ساری گلین هم ینی عروس موطلایی). تحقیقاتِ من ادامه داره و باید بیشتر بررسی کنم این دو تا لهجه رو.
5. اولین بارم بود از پدیدهای به نام "ریمل" استفاده میکردم. حیف که اسلام دست و بالمو بسته وگرنه چه عکسها که آپلود نمیکردم و چه دستها که با ترنج نمیبریدید!
6. تندیس بیوفاترین و رفیق نیمهراهترین رو هم مشترکاً تقدیم میکنم به:
ناخن انگشت شست و اشاره و وسطی دست چپ و راست که به فجیعترین شکل ممکن شکستن و شیطونه میگه برو اون چهار تای دیگه رم کوتاه کن بره پی کارش.
7. از کرامات شیختان:
به تعداد مهمونا دستمال کاغذی رو میز بود و همهش گل گلی بود. جز این یکی که جلوی من بود! به شخصه کفم برید و به رادیکال 63 قسمت مساوی تقسیم شد وقتی دیدمش. پس بیاید به قانون جذب ایمان بیاریم.