916- شمام بعضی صبا چشاتونو که باز کردید همونجا روی تخت خیره میشید به یه گوشه از سقف و فکر میکنید؟
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ق.ظ
چهارشنبه وقتی داشتم سیدی فارغالتحصیلی رو میگرفتم خدا خدا میکردم مسئول مراسم بذاردش تو جعبهی آبی. روی میز پرِ جعبههای رنگی بود که سیدیا رو میذاشت توشون و میداد دست بچهها. سیدی منو گذاشت تو یه جعبهی سبز. چیزی نگفتم. شاید فکر کردم مثل اون روزا که با درخواستهای کوچیک، تمرینِ نه شنیدن میکردم، باید با حسرتهای کوچیک شروع کنم و به نرسیدنها و نداشتنهای بزرگ عادت کنم. مثلاً حسرتِ نداشتنِ جعبهی آبی.
خوبیِ داشتنِ مشکلات و دغدغههای متعدد و متنوع اینه که وقتی از دردِ یکیشون فریاد میزنی، کسی شک نمیکنه که شاید اصن این فریاده مال این درد نباشه.
۹۵/۰۴/۱۳