833- ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت، با درد صبر کن که دوا میفرستمت
بهشت زهرا، بهشت رضوان، وادی رحمت، بهشت رضا یا حالا هر اسمی که روی قبرستوناتون گذاشتید و همین طور بیمارستانا؛ بخش سرطان، بخش سوختگی و حتی سردخونه و؛
این جور جاها حالِ خوب آدمو یه جور ناجوری بد میکنه.
دیروز وقتی خیره شده بودم به آخرین ذرتِ تهِ لیوانم، بهش گفتم ما بیشتر از سهممون داریم درد میکشیم، گفتم خیلیا خواسته و ناخواسته با حرفاشون و کاراشون، زخمِ کهنهمونو خراش میدن یا حتی نمک میشن و میپاشن رو دردامون.
گفت باز خوش به حال تو که به روز Judgment و یه دنیای دیگه اعتقاد داری و میری اونجا و اون روز یقهی این آدمایی که اشکتو دراوردنو میگیری
هنوز نگاهم به اون یه دونه ذرت تهِ لیوانم بود و داشتم فکر میکردم امید نداشتنِ به فردا، امید نداشتنِ به یه قاضی و داورِ عادل، امید نداشتنِ به آرامشِ بعد از این همه سختی، دردش بیشتر از دردِ اون پسربچه نباشه، کمتر نیست.
* عنوان از حافظ