802- تو مملکتی که توش عشق، جُرمه
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۳ ب.ظ
دارم خودمو برای میانترمام آماده میکنم و سعی میکنم به خودم بقبولونم با فعلِ لایک و دوست داشتن نمیشه مجهول ساخت و با لاو و عشق میشه. سعی میکنم به خودم بقبولونم که دوست داشتن ارادی نیست و نمیشه از افعال غیر ارادی مجهول ساخت و با عشق میشه. سعی میکنم و سعی میکنم و تمام سعیم رو میکنم به خودم بقبولونم که عشق ارادیه؛ حتی اگه حافظ گفته باشه که عاشقی نه به کسب است و اختیار.
و یاد دیالوگی از آواز قو میافتم. آواز قویی که 9 سالم بود دیدم؛ تو یه سکانسی که اتفاقاً سکانس آخر هم بود، جمشید هاشمپور به بهرام رادان میگه خودتو تسلیم کن و برگرد ایران و پیمان یا همون بهرام رادان میگه کجا برگردم؟ برگردم مملکتی که توش عشق جُرمه؟
و یاد حدیثی میافتم که عشق آدمو کور و کر میکنه و نمیذاره واقعیتها رو ببینه و حتی یاد حرف یکی از اساتید معارفم میافتم که میگفت گناه ینی انجامِ ارادی یه کار بد؛
حالا که این محبت و دوست داشتن "ارادی" نیستن، حتی اگه کار بدی باشن، چرا باید گناه باشن؟
پس دوست داشتن گناه نیست.
تا کی گناه نیست؟
تا وقتی که اوضاع تحت کنترلم باشه.
که ارادهی قوی میخواد که جلوی نفست کم نیاری و کنترلش کنی.
من این اراده رو دارم.
ینی امشب وقتی هوس بستنی کردم و برش داشتم و نگاش کردم و گذاشتم سر جاش اینو فهمیدم.
+ خدایا، بیشتر از همیشه به این اراده نیاز دارم... بیشترش کن... نذار کور و کر شم...
۹۵/۰۱/۲۵