پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

745- فدای سرم

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ

تابستونِ دو سال پیش، ماه رمضون، یکی دو ماه رفتم یه شرکت مخابراتی تو شهر خودمون برای پاس کردن درسی به نام کارآموزی؛ که به صورت مبسوط در جریان خاطراتش هستید...

عصر که خسته و درب و داغون برمی‌گشتم خونه، خلق و خویی بس نیکو داشتم که در قالب کلمات نمی‌گنجد. ماه رمضونم بود و اصن یه وضعی!!! حتی یادمه یه پست گذاشتم و یه چیزی با این مضمون نوشتم که این آقایونی که میرن سر کار و وقتی برمی‌گردن مدام غر میزنن که خسته‌ایم و هوا گرمه یا سرده یا ترافیکه و اون دسته از عزیزانی که انتظار دارن وقتی میرسن خونه شام یا ناهارشون آماده باشه و یه آبمیوه‌ای، چایی، قهوه‌ای براشون بیارن انتظار به جایی دارن و حق میدم بهشون.

این دو ماهی که اینجا، تهران می‌رفتم سر کار (هنوزم میرم البته؛ ولی خب غیرحضوری) این دو ماهی که گذشت با اون کارآموزی دو سال پیش یه فرقایی داشت و اولین تفاوتش این بود که وقتی خسته و درب و داغون می‌رسیدم خوابگاه کسی نبود نازمو بکشه، غذای آماده جلوم بذاره و بگه خب! تعریف کن ببینم چی شد، چه طور بود...

حوصله و وقت آزاد کافی نه برای خودم داشتم نه دیگران، سر چیزای بی‌خود و بی‌اهمیت با هم‌اتاقیامم بحثم میشد و مکالمات تلفنی‌م با خانواده در حد سلام خوبی خوبم خداحافظ بود و از اینکه کسی یازده به بعد بهم زنگ بزنه ناراحت و گاهی حتی عصبانی می‌شدم و انقدر خسته بودم که به وبلاگم هم نمی‌تونستم پناه بیارم...

دنبال یکی بودم که فقط درکم کنه؛ بفهمه که دیر خوابیدم و کله‌ی سحر رفتم دانشگاه و از اونجا سر کار و شاید حتی ناهار هم نخوردم؛ یه موقع نایِ خرید کردن نداشتم؛ اگر هم خرید می‌کردم نایِ غذا درست کردن نبود و اگر هم درست می‌کردم از شدت خستگی نای خوردنشو نداشتم.

موقع ثبت نام هم نرفته بودم سراغ کارای اداری برای گرفتن غذای خوابگاه و به مامانم هم گفته بودم غذا نفرسته و غذا نیارم و خودم درست کنم و خلاصه دهنم سرویسِ سرویس بود به واقع!!! سیستم خوابگاه این جوریه که غذاهارو می‌ریزن تو ظرف یه بار مصرف و میارن میذارن رو یه میز کنار پله‌ها و ملت میرن برمی‌دارن و البته ممکنه به سرقت هم بره حتی!

هر از گاهی تنها برمی‌گشتم خوابگاه و هر از گاهی با نگار. ینی روزایی که والیبال داشت و شریف بود باهم برمی‌گشتیم؛ چند وقت پیش نگار یه سر رفت تبریز و وقتی برگشت خوابگاه از خونه‌شون غذا آورده بود. برگشتنی (ینی وقتی داشتیم برمی‌گشتیم خوابگاه) نگار غذاشو از رو اون میز کنار پله‌ها برداشت و گفت از خونه غذا آوردم و نمی‌خوامش و بمونه برای یکی که غذا نداره...

شام، عدس پلو بود و منم عدس پلو دوست ندارم :دی ازش گرفتم و گفتم ینی الان از من مستحق‌تر هم هست مگه؟ 

روز بعد، ینی شب بعد قیمه بود و من قیمه هم دوست ندارم، ینی کلاً حبوبات دوست ندارم. اون شبم قیمه رو آورد داد بهم و گفت من بازم غذا دارم و نمیخوام. یه کم خورشت درست کردم و برنجشو خوردم و قیمه‌هه موند (چون لپه هم دوست ندارم) و دو روز بعد برنج درست کردم و قیمه رو هم خوردم :دی

ناگفته نماند که برنج هم دوست ندارم حتی!

هفته‌ی بعد افتادم رو غلطک و روال کار اومد دستم؛ ولی با شروع شدن ترم جدید و کلاسام، بازم عنان کارو از دست دادم و اون هفته هم نسیم غذاهاشو باهام نصف می‌کرد ولی خب معده‌ام اصن با غذای خوابگاه سازگار نیست و نبود و نخواهد بود.


صبح لباسامو انداختم تو لباسشویی و اومدم رو تختم دراز کشیدم و به این فکر می‌کردم که خب یکی باید باشه که الان بره یه کیلو اسفناج و قارچ و یه کم سیب‌زمینی و هویج و ماست و شیر و کاهو و کلم و یه چند کیلو میوه بگیره و به واقع نایِ از تخت پایین اومدنو نداشتم و دل‌پیچه و دل‌درد چنان بر من مستولی شده بود که دعوت دخترخاله‌ی بابا به صرف ناهار و حتی شام رو رد کرده بودم و کماکان به این فکر می‌کردم که چرا کسی نیست بره یه کیلو اسفناج و قارچ و یه کم سیب‌زمینی و هویج و ماست و شیر و کاهو و کلم و یه چند کیلو میوه برام بگیره

برای تلطیف فضای ذهنم بلند شدم موهامو شونه کنم و نگارو تو راه‌پله‌ها دیدم که داشت می‌رفت ناهارشو بگیره

برگشت و ظرفو گرفت سمت من و گفت من امروز نمی‌تونم ناهار بخورم؛ روزه‌ام :)

دوباره اومدم رو تختم دراز کشیدم و به این فکر کردم که درسته که کسی نیست بره برام یه کیلو اسفناج و قارچ و یه کم سیب‌زمینی و هویج و ماست و شیر و کاهو و کلم و یه چند کیلو میوه بگیره، ولی خب یکی هست که دوست دارم برای افطار مهمونش کنم :)

بلند شدم رفتم خرید


+ یادی از گذشته‌ها (روز اول ترم اول ارشد)

+ دیالوگ من و مامان (فقط خانوما میتونن بخونن و رمزش مدل ساعتمه)

۹۴/۱۲/۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

مامان

نگار

نظرات (۵۴)

میشه لطفا طرز تهیه ی این سوپه و اون کوکو ماننده رو به من بگی؟
من همیشه دلم میخواست طرز تهیه این سوپ سفیدای بچه های ترک خوابگاه رو بدونم. تو بیا و ارزوم رو براورده کن :)
پاسخ:
کوکو نیست؛ قارچ شکم پره
اون قسمت ساقه مانند قارچو دربیار و 
اگه فر داری، توشو پر کن از سیب زمینی سرخ کرده و گوشت و پیاز و فلفل دلمه ای و رب و ادویه و
بعدش پنیر پیتزارو بریز روش بذار تو فر

اگه فر نداری قارچارو بپز و همین کارارو انجام بده
من قارچارو تو شیر پختم و بعداً شیرو ریختم تو سوپ شیر

سعی کن بزرگ ترین قارچ های ممکن رو بخری

و اما سوپ
موادشو که می بینی همه رو با شیر بپز و یا توش مرغ بریز برای طعمش
یا از این پودرای سوپ مثل گالینابلانکا و سوپ آماده و ...
آخر سرم اون اسفناجا و قارچا رو اضافه کن 

نمکم اصن نریز :دی
من همیشه یادم میره نمک بریزم
الان مدل ساعتتو از کجا بفهمم؟ :/
پاسخ:
مگه نداری؟
ینی تا حالا پستای مخصوص بانوان رو نخوندی؟!!!
الان برات میفرستم
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۲ سرباز جامانده
الان با خوندن متن ب این پی بردم مامانم چه نعمتیه. و البته فهمیدم سازگاری معدم چقدر بالاس و همینطور فهمیدم شما چ کدبانویی
پاسخ:
:) مامانا همه شون نعمتن
در مورد کدبانو بودن منم بر منکرش لعنت
خسته نباشید واقعا ... خیلی دردسر دارین؛ والا بیشتر از یه دانشجو سختی میکشین :(
ظرف چینی زود میشکنه .. بهتر نیست از یه ظرفایی استفاده کنید که نشکنه؟
پاسخ:
ممنون :)
من از سال اول کارشناسیم دونه دونه جهیزیه های مامانمو شکوندم
البته اینا خودشون میشکنن
شکسته نفسی دارن به واقع
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۵ محسن رحمانی

O_oپس شما چی دوست دارید؟

 

 

پاسخ:
گوشت (مرغ، ماهی، گوسفند، شتر، گاو :دی)
سیب زمینی
هویج
سبزیجات
آرد
تخم مرغ
شکلات
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۶ محسن رحمانی

کلا دوری از خانواده سخته .

زود تموم کنید برگردید به آغوش خانواده .

پاسخ:
:) ایشالا
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۰ دفترچه زندگی
تو عکس اون سوپه رو که دیدم اول فکر کردم آش دوغه بعد گفتم شما که آش دوغ دوست نداشتید تا اینکه فهمیدم سوپه:)
اونجا که گفتید خورشت درست کردید میشه دقیقا بگید چه خورشتی بوده که حبوبات نداشته:)
واینکه بابا چه قدر باکلاس کسی که قارچ شکم پر میخوره نبایدم غذای خوابگاه رو دوست داشته باشه:)))
پاسخ:
من عاششششششششششششششق گوشتم
اون خورشت، گوشت چرخ کرده با سیب زمینی سرخ کرده بود

در ضمن، من از هیچ آشی بدم نمیاد و عاشق آش دوغم
قارچ شکم پر :)))
پاسخ:
:دی
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۷ محسن رحمانی
تصویر دوم غذا کنار ظرف قارچ توی ظرف کناری چیه ؟
پاسخ:
مواد داخل شکمِ قارچ
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۸ دفترچه زندگی
والا تو یکی از پستاتون گفته بودید که آش دوغ خوردید و حالتون بد شده
فکر نکنید ما اینجا رو گذری میخونیم من خودم یه آرشیو از اینجا تو ذهنم دارم:))))
پاسخ:
:))) شایعه است
من عاششششششق آش دوغم
اونی که از آش بدش میاد داداشمه

ارجاع به پست های عاشورا تاسوعا و آش رشته مامان بزرگ نگار اینا
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۰ شقایق رمضان پور
گوشتش به نظرت زیاد نیست؟اقتصاد مقاومتی چی میشه پس؟!!:))

اون یه قارچی که تو سفره ت نیست کجا رفته؟من یهویی نگرانش شدم:((
پاسخ:
نسیم (هم اتاقیم) خورد :دی

احسسسسسسسسسسسسسسسسسسسنت به دقتت!!!
من عاشق گوشتم چند بار بگم؟ :دی
دارم روی فرزند پسر فکر می کنم فقط تا اون بزرگ میشه باید فریزت کنم
پاسخ:
:)))) پس اسم پسرتو بذار مراد
20 و چند سال اختلاف سنی هم زیاد نیست به نظرم
براش کیک بدون فر درست می کنی؟بچه م مثل مادرش خواب کیک بدون فر نبینه صلواااات یادته خواب دیدم میخوان ترورم کنن گفتم قبلش بذارین به 3تاارزوم برسم بعدترورم کنید؟بعدبردنم فروشگاه گفتن پودر کیک بخر گفتم نه با آرد می خوام مثل نسرین 
پاسخ:
:))))))))))))))) یادمه
اون موقع دیگه فر دارم
با فرشو درست میکنم
ایشالله :)))))))))
پاسخ:
^_^
منم بلدم سوسیس سرخ کنم :|
پاسخ:
:))) من تو عمرم این کارو نکردم
فقط یادمه بچه بودم یکی دو بار سوسیس خوردم

خییییییییییییییییییییییییییییلی وقته سوسیس ندیدم اصن
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۲ زهرا یگانه
کلاً این پست رو عمیقاً درک می کنم. خدا قوت.
پاسخ:
:))) عمیقاً ما دردکشیده ایم
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۳ فاطمه (خودکار بیک)
لامصب وبلاگ نیست که... درس زندگیه! 
پاسخ:
لامصب!!!
قارچ و سوپت که خیلی خوشمزه بود
ولی من که سالاد نخوردم :دی
نمیدونم چطور بود مزه ش :)
بشقابتم که شکوندم و خسارتم وارد اومد بهت
پاسخ:
بشقابام هر دوشون فدای سر خودمه هااااااااااااا
اشکالی نداره برای تولدم دو دست بشقاب میخری جبران میشه :دی
تازه سالادم نخوردی

اصن شما نمونه بارز و مصداق زنده کسی هستی که قارچ و سوپ میخورن و بشقاب آدمو میشکنن :دی
خوش بحال نگار چه دوست خوبی داره
دلم برای سالاد سوخت
ولی خودمونیما شیطونه چه پیشنهاد های خوبی میده ;)))

پاسخ:
:) من بیشتر دلم برای نگار سوخت که سالاد نخورد
لازم به ذکر بنده هم رمز ندارم
پاسخ:
فرستادم :)
متشکرم
:*
پاسخ:
خواهشمندم

آخی چقدر مهربونی تو :)
از این غذاهای نیمه آماده دوست داری؟ مثل ناگت مرغ یا پیتزا آماده ی فریز شده یا ناگت میگو و اینا. غذاهای راحتی هستن برای وقتایی که نمی تونی غذا درست کنی.
در ضمن اون دیالوگت با مامانت خیلییییییییییییییییییییییییی باحال بود اصلا کل پست یه طرف اون دیالوگ یه طرف وای خدا خیلی عالی بود :)))))  (جهت سوزاندن دل آقایان)
پاسخ:
:))) مردم آزاری نکن
اینا همین که فقط به سه تا کامنتشون پاسخ داده میشه، درد کمی نیست

دوست دارم
اتفاقا ترم اول کارشناسیم هم زیاد می‌خوردم، ولی لامصب وزنمو از 39 آورد رو 52
چاق کننده است
البته الان 44 ام
عدد دوست داشتنی خودم
درست ترش که فلاسکه خب flask
ولی چون ک راحت تر قبل س میاد ما میگیم فلاکس :دی 
از دید زبانشناسی یه چیزی میگفتن بهش که یادم نیست:| درهرحال غلط نیست اینم! :دی

پاسخ:
از نظر زبانشناسی لابد میگن تنبلی زبانی و راحت طلبی :دی
قارچ رو چطور پختی:/؟
آب ننداخت رو گاز؟!
باید امتحان کنم منم:)) شاید یه وقتی فر نداشتیم خب:| :-"

تو خونه ی ما هم اخیرا 3تا لیوان شکسته، اونم تو خونه ی ما که هیچییی نمی شکنه:|
پاسخ:
تو همون شیری پختم که قرار بود بریزم تو سوپ
موادو که ریختم داخل قارچ، یه ذره هم سرخش کردم
تو روحم که رمز گم کردم!
اه
پاسخ:
تو روحت واقعا
فرستادم
تلگرامتو چک کن :)))
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۵۸ شن های ساحل
(آیکون نوازش) نازی نازی اخی بمیرم برات :)
پاسخ:
^_^

:)))))))))))

خسته نباشی واقعاََ

هی یاد اون دختری میفتم که دس ب سیا سفید نمیزد و واس دسمال کشیدن کابینتا گریه کرد!! و الان چه کدبانویی شده:)))))))

دیگه وقت شوور کردنته

مراد کجایی بیا ببر اینو:دی

پاسخ:
:))) آخ آخ
روز اول خوابگاه
عجب دورانی بود


مراااااد... عزیزم کجایی؟!
اون روغن هست واقعا ؟!!
پاسخ:
بله
رب هم قاطیشه
ما یه فامیل داشتیم با یه دختر شریفی ازدواج  کرد بعد دختره هیچی بلد نبود به جز فیزیک :) بعد این فامیلمون خودش شده بود خانوم خونه . میگفت کم کم یاد میگیره . دختره هم انصافاکم کم داشت یاد میگرفت به هر حال ساختن قورم سبزی از راکتور هسته ای و این چیزا راحت تر هست دیگه . همه چی داشت درست میشد تا رفتن امریکا  دختره کار پیدا کرد و دانشگاه تدریس میکنه این فامیل دور ما هم  شد خانوم خونه دوباره:))))

خلاصه اغراق و تعارف نمیکنم ولی یه شریفی کلا به جامعه بیشتر میتونه خدمت کنه   یه مرادی به نظرم پیدا کنیدکه خانوم خونه باشه به واقع
پاسخ:
1- کسی که میره شریف و از امکانات بیت المال استفاده میکنه، تکلیفی به گردن داره و اونم اینه که به جامعه خدمت کنه، وگرنه چشمش کور دندش نرم، میتونست درس نخونه یا بره یه جای دیگه درس بخونه. اون امکاناتو استفاده کرده، پس باید بازده هم داشته باشه
2- اون فامیلتون اگه دنبال خانوم خونه بود، نباید با یه دختر شریفی ازدواج میکرد
3- انجام دادن کار خونه نه وظیفه منه نه مراد!

یعنی چند مدل ساعت زدم رمزش باز نشد :-| اصلاً نه به خاطر نوشته، فقط به خاطر دونستن مدل ساعتت الان کنجکاوم :))))

 مدیونی جور دیگه فکر کنی ؛-)
پاسخ:
فرستادم برات مدل ساعتمو
بهش میاد خوشمزه باشه :) نوش جانتون.
پاسخ:
بسیااااااااار لذیذ بود به واقع
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۸ محسن رحمانی

اتفاقی افتاده ؟

پاسخ:
نه
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۴ دختر حــَوا :)
به واقع من کلی منتظر بودم یه پست رمزداری چیزی بذاری 
دیگه داشت حوصله م سر میرفت :)) 
پاسخ:
:)
شما همیشه لطف داری عزیزم
به به چه کدبانویی:* بعدم به جای اینکه صبر کنی واسه بچه ای که اختلافش بیست ساله به اختلاف 2 سال رضایت بده مهندس من متولد 73 به واقع :دی البته 71 داریم دیپلم داره :|
پاسخ:
:))) سه تا گل پسر خودتو میگی؟ :دی
عجب غذایی
پاسخ:
:)

http://oi68.tinypic.com/a10pe1.jpg
پاسخ:
ممنون :)
مرسی عزیزم:)
پاسخ:
^-^
جواب دوستت دارم مرسی نیست   :اسفند
:))))))))))))))))
پاسخ:
:)))))) عه
من فکر می‌کردم جوابش همینه :دی :پی :))))
بله دیگه دومی داره عمران میخونه،سومی که گرافیک میخونه 16 سالشه بدردت نمیخوره :) تازه مادرشوهر مثه من مانکن گیرت نمیاد که :دی
پاسخ:
یکی از فانتزیام این بود شوهرم هم وبلاگ داشته باشه
ولی اینکه مادرشوهرم خواننده وبلاگم باشه به فکرم خطور نکرده بود تا حالا
: اسفند 
برای عید :فروردین
:)))))))
پست رمزساعت دارم آرزوست.این جا نامحرم رد میشه نمیشه شیطنت کرد.الان با چادر و روبنده دارم صحبت می کنم :  اسفند
پاسخ:
:)))) میگم تو سریع شوهر کن منو بگیر واسه پسرت
کامنت قبلیو میبینی؟
بانو سه تا پسر داره هااااا :دی
کی؟کو؟کجاست؟بگیرینش 
  ایشون پسرواقعی دارن؟
به خانم بانو سلام برسون بگو شما موهاتون رو دوست دارین آیا؟:اسفند


پاسخ:
:))))))))) آره بانو 3 تا پسر واقعی داره
تازه اگه قبول کنم یه خواهر شوهرم می تونم داشته باشم :دی
زنده باشن ایشالله
چی چی رو اگه قبول کنم؟:اسفند 
دلبندم موهات رو دوست داری آیا؟:اسفند
تو پست رمزدار به خدمت می رسیم :اسفند

پاسخ:
:)))))))
عوض شوهر،مادرشوهر و خواهرشوهر وبلاگ دارند:دی در ضمن به ایشون بفرمایید چیزی که هنوز معلوم نیست در موردش بحث نکنیم،شاید در آینده پسری در کار نبود ، بهتره بر سر داشته هامون بحث کنیم :دی
پاسخ:
:دی
اینکه خودم خواننده وبلاگ مادر شوهرم باشم هم جزو فانتیازیام نبود خدایی :دی
زنده ای؟
پاسخ:

تا دیروز شرایط روحی مساعد نبود
حالا شرایط جسمانیم قوز بالا قوز یا همون نور علی نور شده

یه نفسی میاد و میره 
اگه قطع نشه یهو :دی

فردا امتحان کاری دارم
یه کم ذهنم مشغوله
دو روزم درگیر خرید مانتو بودم


خدا به پست جدید رحم کنه:|))))!
پاسخ:
آیکون خنده ی شدیداً بلند!!!
۱۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۷ فانتالیزا هویجوریان
آره مامان منم میگفت اون حرف رو ولی وقتی آمار کشته ها و زخمی های من بالا رفت دیگه معتقده که وقتشه که من برم سر خونه زندگی خودم تا ظرف هاش نفس راحتی بکشن :))))))
پاسخ:
اگرم بریم سر خونه زندگی مون ظروف خونه زندگی خودمونو میشکونیم به واقع

ای درد!!به چی میخندی!!

تو که حال میکنی با تایپ کردنت و طویله نوشتنت

این ماییم ک کور میشیم

که بابامون در میادو  تا بخونیمو تحلیلو تفسیر کنیم طویله هاتو

تو هم هی بشین بخند!!

پاسخ:
:)))) آیکون نیش تا بناگوش باز

دوروز درگیر یه مانتو خریدن بودی؟:/

پاسخ:
:دی

1- مشکل پسندم
2- هیچ جا سایز 36 سفید اون مدل مجلسی که میخواستم نداشت

مشکل پسندیو ک همه دخترا داریم...

ولی

ولیییییی

ولیییییییییییی

ببینم نی قلیونی تو؟36؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اخه سیو شیش؟!!

پاسخ:
شاید باورت نشه یه 36 پیدا کردم که تو تنم زار میزد
زاااااااااااااااااااااااااااااار

اقااااااااا

گفتی سفید داغ دلم تازه شد...

تو عمرم دلم یه مانتو سفیدو خواست یدونه همون سایزو داشت خریدمش وقتی که دنبال کفشو شلوار قرمز جیغ بودم براش!!معلوم نبود تو اون شلوغی کدوم مغازه جاش گذاشتمو کلا هاپولی شد:(

رفتیم دوباره بخریم ولی خب گفتم که!فقط یدونه بود!

باشد ک رستگار شوم دف دگ قرمزو سفید نخام بپوشم!!

پاسخ:
:(( آخی

به واقع الان مراد باید بیا بشینه بخونه و زاااااااااااااااااااار بزنه ب خاطر اوضاع هیکل خانومش:|!

وجدانا یکم بخور آبرومونو نبری پیش مراد بگه بم انداختین :دی

موندم اون بیچاره تو رو بغل کنه چی گیرش میاد:)))همش استخون:|))))))))



پاسخ:
آیکون خنده انفجاری و پاشیدن به در و دیوار و تشنج از شدت خنده

ببین ببین همین خندیدنات صورتتو لاغر میکنه بدتر میشی

نخند خواهرم نخند!

میگم بیا منو تو یه میانگین بگیریم هم ب قول داداشم من دیگه گامبو:| نباشم هم تو نمیترشی یه مرادی میاد سراغت:)))))))))))

پاسخ:
:))) هم سن و سال تو که بودم شرط بابام برای خریدن موبایل این بود که 50 کیلو شم
این آرزوش هرگز محقق نشد :دی (به جز ترم اول به مدت چند ماه موقت)
وقتی برام موبایل خرید 39 کیلو بودم :دی
الانم 44 ام
عدد مورد علاقه ام
44نصف منم نیستین =|


قرار پست طولانی بذارین :)))؟؟؟



پاسخ:
:) نه اصن قرار نیست فعلاً پست بذارم
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۲۶ اَسی بولیده
آخ آخ این فلاسک و فلاکس همیشه واسه منم سواله :|
عکس دومیه چیه دقیقا؟؟ چیزی منفجر شده احیانا؟؟ الآن بشقاب کدومه؟؟
پاسخ:
اون تیکه های شیشه شکسته بشقابه دیگه :)) ینی بشقاب بود