741- آن "یواشکی"ها و این "وای اگر بفهمند چه میشود" ها
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ب.ظ
همهمون خلق و خوهای خاصی داریم که از بقیه متمایزمون میکنه و شخصیتمونو میسازه. تو هم ویژگیهایی داری که ماها نداریم یا انقدری که تو داری نداریم. دقیق، کنجکاو، منظم، پیگیر و سریش برای پیدا کردن جواب سوالی که دنبالشی و [خندیدم. خندید و گفت:] جدی میگم، زود خسته نمیشی، حواست به کارای خودت و کارای ماها هست، دیر با آدم صمیمی میشی، خیلی دیر؛ با این همه مهربونی. خیلی مهربونی، برای همه مهربونی؛ با اونایی که ازشون دلخوری هم مهربونی. [چند بار به این صفتِ مهربونی تاکید کرد و گفت:] ولی بین همهی اینا، صداقت عجیبی داری که راستگوییِ صرف نیست، یه رفتار خاصی که آدم میتونه بهت اعتماد کنه. "رابطهات با آدما صادقانه است." [اینا رو معصومه، همکلاسی ارشدم میگفت. خندیدم و گفتم چه خوب تو این مدت شناختی منو.]
* * *
گاهی من تنها کسی بودم که از بیماری یا اعتیاد یا مشکل خانوادگی فلانی خبر داشتم. از درگیریهایی که با پدر و مادرش داشت یا والدینش باهم داشتن و گاهی جزو همه بودم؛ همهای که میدونستن و من هم میدونستم. و هیچ وقت از کسی نپرسیدم و نمیپرسم فلانی که باهاش رابطه داری اسمش چیه و چه شکلیه و چی کاره است و چی میخونه و سطح رابطهتون در چه حدیه؛ نمیپرسم چون هستند کسانی که به این امور رسیدگی کنن و مورد تجزیه و تحلیل قرار بدن. تنها سوالی که ذهنمو درگیر میکنه و گاهی ازشون میپرسم و اتفاقاً صادقانه جواب میدن اینه که کیا از این رابطهتون خبر دارن که خب جواب اغلبشون اینه که یه چند نفر از دوستان. به ندرت شنیدم خانوادههاشون هم مطلع باشن و از وقتی "مشاور" به دوستم که در شرف ازدواج بود گفت به شوهرت نگو دوستپسر داشتی، از اون موقع به همجنس خودم هم اعتماد ندارم چه برسه به ناهمجنسی که دنیا دنیا باهاش فاصله دارم.
از من و دوستم در مورد لباسش پرسید که نظرتون چیه و اینو بپوشم یا نه و وقتی فهمیدم برای یه مهمونی مختلط قراره همچون لباسیو بپوشه، مغزم انقدر داغ کرده بود که تو چلهی زمستون یه ساعت زیر دوش آب سرد بودم که حالم بیاد سر جاش. موقع رد شدن از جلوی نگهبانی چادر سرش میکرد و عصر میرفت و صبح برمیگشت و میگفت سر از تنم جدا میکنن اگه بفهمن کجا میرم و اگه خانوادهاش زنگ میزدن و سراغشو میگرفتن باید میگفتیم خوابیده یا رفته با دوستش درس بخونه و البته نمیگفتیم.
شاید خوابگاه یکی از رازآلودترین مکانهای دنیا باشه. شاید آدما هر چی رازهاشون بزرگتر باشه، مجبور بشن دروغهای بیشتری بگن. هماتاقی دوستم تنفروشی میکرد؛ (معادل دیگهای برای کارش ندارم) و نه تنها براش مهم نبود که بقیه از این موضوعِ به نظر من کثیف، مطلع باشن، بلکه کارش رو با طلاق والدینش توجیه میکرد و شغلش رو، تاکید میکنم شغلش رو یک راز نمیدونست و دلیلی برای پنهان کردنش نداشت. در حالی که همین موضوع طلاق هم حتی برای برخی میتونه یک راز باشه، طلاق میتونه موضوعی باشه که از نزدیکترین دوستان هم پنهانش کنی.
همهی ما رازهای خاص خودمونو داریم. سابقهی بیماری، سابقهی اعتیاد، یه تجربهی تلخ، یه حادثهی دردناک، حتی شغل و موجودی حساب بانکی و معدل و نامِ واقعی و اصل یا بدل بودن جواهرات هم میتونه یه راز باشه. موضوعی که از دیگران پنهان بشه یه رازه؛ حتی احساساتمون و هر چیزی که نخوایم همه بدونن. پس همهی ما رازهای خاص خودمونو داریم که بالطّبع درجهی اهمیتشون متفاوته و گاهی اجازه میدیم بعضی از نزدیکترینها توی دونستن اون راز، سهیم باشن. با این همه، موضوعی که برای من یه رازه شاید برای دیگری یه اتفاق پیش پا افتاده باشه.
یه دوستی که پدرِش، دوست پدرم بود و خانوادهی فوقالعاده متدین و مذهبی داشت. یهو نه چادرش رو که همه چیو گذاشت کنار و دوست دیگرم، پدرِش آشنای همکار بابا بود و به خاطر مشروب از خوابگاه اخراج شد و هر موقع بابای از همه چی بیخبرم میپرسید از فلانی و فلانی چه خبر، میگفتم خوبن و من نه تنها به خانوادهی خودم نمیتونستم این موضوع رو بگم، بلکه بقیهی دوستان هم خبر نداشتن و شاید دلم میخواست به احترام رفاقتمون تو چشم بقیه هنوز خوب بمونن و فکر میکردم آبروی اونا آبروی منه.
اونا خوب موندن و این من بودم که هر روز باید "از اونا یاد بگیر که چه قدر خوبن" رو میشنیدم و چیزی نمیگفتم و اگه ازشون جدا میشدم، محکوم میشدم به ناسازگاری! نه این، که حتی به هم خوردن "موضوعی" رو گردن گرفتم تا اون آدم، تو ذهن پدرم خوب بمونه و هر بار متهم شدم به ناسازگاری با آدما. به اینکه همیشه مشکل از من و رفتارهای منه و هر بار سکوت کردم تا اون آدم و اون فلانیها خوب و بیمشکل بمونن.
همهی ما رازهای خاص خودمونو داریم. موضوعی که از دیگران پنهان بشه یه رازه؛ حتی احساساتمون و هر چیزی که نخوایم همه بدونن؛ که بالطّبع درجهی اهمیتشون متفاوته و گاهی اجازه میدیم بعضی از نزدیکترینها توی دونستن اون راز، سهیم باشن.
وقتی یکی رازشو بهتون نمیگه لابد شرایطشو ندارین و لابد وقتش نرسیده که بدونین. این به معنی بیصداقتی نیست؛ بیصداقتی ینی اونی نباشی که هستی، ینی پیامهاتو بعد از دریافت و ارسال پاک کنی و اسم همکلاسیا و دوستای پسرتو سارا و مریم سیو کنی، بیصداقتی ینی بری مهمونی و بگی کتابخونه بودم ینی...
۹۴/۱۲/۰۹