پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

734- به واقع!

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ب.ظ


پریروز آخرین روزِ کاری من بود؛ و پروژه‌ی فوق سرّی تبدیل گفتار به نوشتار پس از یک و نیم ماه سر و کله زدن با سیگنال و نویز و صدا، به فرجام رسید و مهرم را حلال نموده و جانم را آزاد کردم. حقوقم هم قراره یکشنبه واریز بشه؛ به محض دریافت sms حتماً به سمع و نظرتون می‌رسونم!

و چون پریروز یادم رفته بود موقع تحویل دیتا، موس‌شون رو بهشون پس بدم، مجبور شدم دیروز هم یه سر برم شرکت و پس از عودت دادن موس (عودت ینی بازگرداندن) با الهامِ عزیز (که مترو شریف باهم قرار داشتیم) راهیِ دانشگاه که روبه‌روی شرکت مذکور بود شدیم و علی‌رغم بی‌اعصابی نگهبانِ درِ انرژی و راه‌ندادنمان، به لبخند و شادی‌مان ادامه دادیم و روی به سوی درِ تربیت نهادیم و اون در هم بسته بود و درِ صنایع هم بسته بود و بعد از سه پی دوم (270 درجه) طواف دانشگاه مذکور، از درِ آزادی داخل شدیم و رفتیم مسجد یا همون حوزه و نشستیم پای منبر و اونایی که میگن حوزه‌ی فلان دانشگاه بهتره یا بدتره، عرضم به حضور انور خودم و خودت و خودمون که هدف من استشمام اکسیژن همون دانشگاه سابقمه! وگرنه مغزمو که خر گاز نگرفته شش سال برم پای منبر یه دانشگاه دیگه!
والا!!!
ولی کلاساش خیلی باحال بود؛ فرش داشت و باید کفشاتو درمی‌آوردی و لازمه اعتراف کنم من واقعاً اعصاب پای منبر نشستنو ندارم! اگه مباحثه باشه اوکی‌ام؛ ولی مخاطب بودن برای یه متکلم وحده رو نمی‌تونم تحمل کنم و حالا اگه متکلم مذکور کسی مثل آقای قرائتی باشه خوبه، ولی کسی که هر دو جمله یه بار میگه "مثلاً" و "به اصطلاح"، رو اعصابمه به واقع! و خب یه رمان با خودم برده بودم برای یه همچین موقعیت احتمالی! و کامنت‌ها عمداً و نه سهواً برای این موضوع خاص بسته است. (ینی یه جورایی راستش ضمن تقدیر و تشکر بابت وقتی که گذاشتید برای خوندن این سطور بی سر و ته، عارضم به حضورتون که این پستو برای خودم نوشتم و وقتی برای خودم می‌نویسم کامنتا بسته است به واقع)


۹۴/۱۲/۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

الهام

رئیس شماره2