535- فراق، کوه را هامون کند؛ هامون را جیحون کند؛ جیحون را پرخون کند؛ پس با این دل ضعیف چون کند؟
صبح وقتی بیدار شدم برای نماز، چشام درد میکرد
مال گریهی دیشبه
خوبه هماتاقیم، نسیم امتحان داشت و سالن مطالعه بود کلاً
آخه اصن دوست ندارم کسی گریهمو ببینه!
شماها البته یه کم فرق دارید
شماها یه کم بیشتر از اونایی که وبلاگمو نمیخونن منو میشناسین
برای همین زیاد نگران کج فهمیتون نیستم!
تا همین پارسال چه قدر غر میزدم سر همین نماز صبح
یادتونه میگفتم این چه وقتِ عبادته؟!
خب خدایی باس از خواب نازت بزنی بیدار شی دو رکعت نماز که چی آخه!!!
اصن تایمش با تایم حیاتی جغدا سازگار نبود
ولی خداروشکر یه سالی میشه بیشتر از یکی دو بار قضا نشده
یادمه تو وبلاگ بنده خدای شماره 1 سر همین قضا نشدن با یه سری بنده خدای دیگه شرط بندی کردیم و
یادم نیست سر چی شرط بستیم
ولی من بردم به هر حال...
داشتم وضو میگرفتم که اون دختره که هنوز اسمشو نمیدونم و عمه نداره رو دیدم
گفت سلام؛ صبح به خیر!
خب همچین مکالمههایی برام یه کم عجیبه
اگه دوباره دیدمش اسمشو میپرسم و باهاش دوست میشم
تازه بنده خدای شماره 1 حاضره یک یا چند فقره از عمههاشو با تمام امتیازاتش تقدیم این دوستمون کنه
ولی میگه گارانتی نداریم...
بعد نماز تو سالن، جلوی آینه قدی داشتم موهامو شونه میکردم
اون دختره که به داد کتلتام رسیده بودو دیدم
گفت سلام؛ صبح به خیر!
اسمشو پرسیدم... زهرا بود
هممم... زهرا!
به قول شاعر، بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم!
میخوام برم میدون میوه و تره بار و یه کم خرید کنم
یه سری خرت و پرتم برای دسر باید بخرم، سالاد و سبزی و حالا ببینم دیگه چی لازم دارم
همین تره باره که کنار مسجده
همین مسجد دو تا کوچه پایینتر
باهاشون صبحت میکنم داداشمم بیاد تو سلول ما :دی
از این لست سین اخوی میشه به این نکته پی برد که ما خونوادگی همهمون جغدیم!
سر راه، از این قرص صورتیام باس بگیرم :)))))