215- بمونم یا برم؟ بمونه یا ببرم؟
ماشین حساب مهندسیم...
پست 174 و 176 یادتان هست؟
میدانید ماجرا چیست؟ ماجرا این است که به قول فاطمه, ما دهه هفتادیها پناه آورده بودیم به این دنیای مجازی
از دست همهی آن آدمهای واقعی
ما این کرهی خالی از سکنه را تحویل گرفتیم و آبادش کردیم... با وبلاگهایمان... پیجهای شخصیمان...
برای خودمان شخصیت ساختیم... هویت ساختیم...
نسرین بودیم, تورنادو شدیم
آدمهایی را انتخاب کردیم که دوست داشتیم با آنها معاشرت داشته باشیم
قفل گذاشتیم روی صفحه هایمان...
رمز گذاشتیم روی وبلاگ هایمان،
نخواستیم کسی بدون رد شدن از فیلتر ِ ما وارد دنیایمان شود
ما در این دنیا نسخهای از خودمان را ساختیم که نابترین بخش شخصیتمان را شامل میشد
ما بهترین مدل ِ خودمان را شکل دادیم و در این دنیا خودمان را بیشتر دوست داشتیم
زندگیهایمان را با هم تقسیم کردیم... دغدغههایمان را...
ولی خب محکوم شدیم به اینکه همیشه سرمان در این دنیای مجازیست
همیشه محکوم شدیم آن هم بدون اینکه کسی بیاید و بپرسد
که دردتان چیست که این دنیای واقعی را دوست ندارید و رفته اید سراغ آن صفر و یک ها
ما را همیشه محکوم کردند چون سرمان گرم ِ آنی بود که دوست داشتیم
برای ما این دنیا فراری بود از همه ی کسانی که درونیاتمان حوصلهشان را سر میبرد
ما اینجا گشتیم و کسانی را پیدا کردیم که نوشته هایمان... عکس هایمان و بودنمان برایشان جالب بود
اینجا منطقه ی امن ِ زندگی ما بود
مثل وقت هایی که وسط یک مهمانی ِ فامیلی طرز فکر آنها اعصابمان را خط خطی میکند و
زود پناه میآوریم به این دنیا و پستی خفن مینویسیم در باب تفکرات منقرض شدهی عده ای و
غر میزنیم و دوست های مجازیمان هم میآیند و تایید میکنند و همگی مینشینیم باهم غر میزنیم و
با خودمان میگوییم ایول! پس من اینجا تنها نیستم
اصلا اصل ِ کشش ما به این دنیا همان جایی شروع شد که فهمیدیم توی آن دنیای راستکی با خودمان تنهاییم
دغدغه های ما برای کسی مهم نیست...
ما فکر میکردیم دیگر اینجا راحت شده ایم
ولی...
یکی دو هفته نیستم, نه پستی منتشر میکنم, نه کامنتی تایید میشه
و نه براتون کامنت میذارم
شاید دیگه هیچوقت برنگردم...