۱۹۰۴- اگر به دستِ من اُفتَد فِراق را بِکُشَم
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۳۰ ب.ظ
شنبه وقتی داشتم چمدونمو میبستم بیام خونه، دم در وقتی هماتاقیم بغلم کرد و گفت «زود برگرد»، گفتم من تا حالا دلم برای خوابگاه و هماتاقیام تنگ نشده ولی تو با بقیه فرق داری. گفتم دلم برات تنگ میشه. دلم براش تنگ شد.
حالا خونهام. باید دوباره چمدونمو ببندم و برگردم تهران. بغض کردم که کاش میتونستم بیشتر بمونم. یکی میگه «نرو»، یکی میگه «دیرتر برو»، یکی میپرسه «کی برمیگردی؟» و من هزار بار دلتنگترم.
+ عنوان از حافظ
۰۲/۰۳/۰۴