۱۹۹۸- ماجراهای مدرسه (قسمت ۱۷) و کشمش
۱. ورقههای امتحان بچهها رو از هفتهٔ پیش کپی کرده بودم آورده بودم خونه. امروز تو خونه جا گذاشتم و خوش به حالشون شد. نه فقط ورقهها که لیست اسامی حضور و غیاب و دفتر نمره رو هم جا گذاشتم. کلاً امروز دستخالی رفتم مدرسه.
۲. تکالیف نگارششونو (که یه انشا در مورد اسمشون بود) تحویل دادن و اونا رم تو مدرسه روی میز دفتر دبیران جا گذاشتم. فرم طرح درسم معاون آورد برام که تو خونه پر کنم ببرم براش. اونا رم همونجا جا گذاشتم. امیدوارم تا سهشنبه گموگور نشن و همونجایی که بودن بمونن.
۳. میگن اون دانشآموزی که بیمارستانه و کماست، قرص نخورده و حین تمرین (ورزش) ضربه دیده. البته از نظر خانوادگی هم در شرایط مساعد و آرومی نبوده و مشکلاتی داشته. فعلاً به ما گفتن براش غیبت بزنید تا ببینیم چی میشه.
۴. چند روز پیش یکی از دانشآموزان بعد از کلاس تو سالن گفت خانوم حلالم کنید در مورد شما یه حرف اشتباهی زدم یا یه همچین چیزی. عجله داشتم و دقیق متوجه نشدم. حتی دقت نکردم ببینم کیه و کدوم کلاسه. حتی نپرسیدم چی گفتی و به کی گفتی. گفتم اشکالی نداره دیگه بهش فکر نکن. ولی خودم چند روزه دارم فکر میکنم چی میتونست بگه که نیاز به حلالیت داشت.
۵. داشتم درس میدادم که اومدن بچهها رو بردن فیلم قلب رقه! رو ببینن. منم رفتم باهاشون. فیلمه پِلِی نشد و غریب رو گذاشتن براشون. دیده بودم و وسطش پا شدم رفتم دفتر دبیران که بعدش به کلاس بعدیم برسم. و بدین سان این کلاس یه جلسه از بقیهٔ کلاسها عقب افتاد!
۶. زنگای تفریح با معلمای زیست راجع به معادلهای فارسی مصوب کتاب زیست بحث میکنم و تلاش میکنم توجیه بشن ولی نمیشن. بعد میرن با همین اطلاعات کم و اشتباهشون بچهها رو شستوشوی مغزی میدن و نسبت به فرهنگستان بدبین میکنن.
۷. جلسهٔ فرهنگستان ساعت ۲ شروع میشه و مدرسه ۲ تعطیل میشه. تا برسم جلسه، بخشی از صحبتها رو از دست میدم.
۸. اگه از خانوادهم اسم دهتا خوردنی و نوشیدنی که من ازشون متنفرم و لب بهشون نمیزنم رو بپرسین، تو جوابهاشون قطعاً به آناناس و آب آناناس و آب هلو و کشمش و کیک کشمشی و کشمشپلو و پیازداغ اشاره میکنن. چیزهای دیگری هم هستند که دوست ندارم (مثل کدو و بادمجون) ولی اینایی که گفتم خیلی برجستهن.
۹. شنبهها دوتا جلسهٔ مهم تو فرهنگستان دارم. تو یکیش حدوداً پونزده تا بیست نفر شرکت میکنن و دومی یه کم خصوصیتره و سهتا پنج نفر شرکت میکنن. یه بار تو این جلسهٔ خصوصیتر رئیس گفت از یخچال خودشون برامون رانی بیارن. یه دونه رانی هلو داشتن یه دونه آناناس. چهار نفر بودیم و هر دو رو نصف کردن. از شانس من هلو رو به من تعارف کردن و نه تونستم برندارم نه تونستم نخورم. نفسمو حبس کردم و بینیمو گرفتم و خوردم. اولین رانی هلوی عمرم بود و همچنان خوشم نیومد. امروزم دوتا رانی آناناس داشتن و سه نفر بودیم. این دومین رانی آناناس عمرم بود و از اینم خوشم نیومد. بینیمو گرفتم و اینم با حبس نفسم خوردم. پیش از این یک بار در کودکیم به اشتباه آب آناناس خورده بودم (با آب پرتقال اشتباه گرفته بودم) که بعدش بالا آورده بودم و دیگر هرگز لب بهش نزدم تا امروز که مجبور شدم بخورم. چند وقت پیشم تو جلسه کیک کشمشی تعارف کردن. اینجا دیگه رودروایسی رو گذاشتم کنار و کشمشاشو جدا کردم بعد خوردم. عکس هم گرفتم یواشکی.
۱۰. از کاروبارم پرسیدن (همیشه میپرسن) و با شنیدن خبر انتقالیم خوشحال شدن. چند وقت یه بارم راجع به حقوقم میپرسن (که مطلع بشن از کف جامعه!) و از اینکه حقوق لیسانس و ارشد و دکتری تفاوت چندانی نداره تعجب میکنن. اولین بارم که گفتم حقوقمون هفت تومنه تعجب کردن. البته الان بیشتر شده (فعلاً ۱۲ تومن) ولی بازم کمه.
۱۱. پیامی که امروز بعد از جلسه ساعت ۱۷:۳۸ برای ملیکا فرستادم و اینجا نمیتونم بنویسم 🤣
۸. انبه. انبه رو فراموش نکن. نفر اول فهرست سیاه خوراکیایی منه. تو رتبههای بعدی میتونم به آناناس و خوراک لوبیا اشاره کنم. قیمه هم البته یه پاش اینوره یه پاش اونور.