۱۸۷۴- روز سیزدهم رمضان: غریب
دیشب (دوشنبه) به پیشنهاد اخوی بعد از افطار، خانوادگی رفتیم سینما برای دیدن فیلم غریب. این فیلم بخشی از فعالیتهای شهید محمد بروجردی (با بازی بابک حمیدیان) در کردستان رو نشون میده. به کارگردانی محمدحسین لطیفی و نویسندگی و تهیهکنندگی حامد عنقا، محصول سال ۱۴۰۱.
شبیه «منصور» و «موقعیت مهدی» بود. هر سۀ این فیلما رو اخیراً دیدم و دوست داشتم ولی اینو بیشتر دوست داشتم. موضوعش ناآرامیهای منطقۀ کردستان بعد از انقلاب بود. سال ۱۳۵۸ احزاب کُرد از جمله کومله و دموکرات باعث ناآرامی و ناامنی در منطقه شده بودن. محمد بروجردی از طرف امام خمینی بهعنوان فرمانده سپاه کردستان مأموریت داشته که اوضاع منطقه رو امن و آرام کنه. هر بار که این فیلما رو میبینم و با این آدما آشناتر میشم میگم چی میشد شهید نمیشدن و میموندن و کشورو اینا اداره میکردن نه یه مشت آدم بیخاصیت و بیلیاقت؟ همۀ کارها و حرفهاش تحسینبرانگیز بود. چند جا سربازای خودشو بابت اشتباهاتشون توبیخ کرد، یه جا یکی از سربازا داشت بقیه رو بهزور برای نماز صبح بلند میکرد که مثلاً دارم امربهمعروف میکنم و مانعش شد، یه جا یکیشون به یه اعدامی لگد زد، به اعدامی گفت بیا تلافی کن. یه بارم درگیریا سمت مسجد بود و سربازاش شک داشتن داخل مسجد تیراندازی کنن. گفت فقط تو مسجدالحرام (که تو شهر مکهست) نمیشه جنگید. ادای این الکیمذهبیا و متعصبا رو درنمیاورد. صبور و منطقی بود. لباساشم خیلی شیک بود و به لباس برادرا و بسیجیا و سپاهیا نمیخورد. وقتی هم شهید شد بیستونه سالش بود (اینو بعد از فیلم گوگل کردم ببینم چند سالش بوده). از پنج، پنج میدم بهش. شعری که آخر فیلم از وحشی بافقی خوند هم قشنگ بود:
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم
معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم...
و چقدر بلیتا گرون شده نسبت به مدت مشابه پارسال :|
اونایی که بلیتاشونو اینترنتی گرفته بودن اینجا باید چاپش میکردن. ولیکن جوهر نداشت و کاغذ خالی تحویلمون داد. رفتم از گیشه گرفتم :|
یه بار رفته بودیم توسکا شام بخوریم؛ تو منوشون ساندویچ تورنادو بود! اینم از گیشۀ سینما و فیلم تورنادو :|
سلفی خانوادگی، پای سفرۀ هفتسین سینما
از اونجایی که داشتم با شهید سلفی میگرفتم سعی کردم متین و متشخص وایستم. ولی انقدر اون چادرای آستیندار دانشجویی و کارمندی و خبرنگاری و ملی و فلان و بهمانو پوشیدم که طرز نگهداشتن این سادههای سنتی یادم رفته.
نه تنها طرفداران این احزابی که نام بردید بلکه طرفداران بقیه احزاب رو توی این چند ماهه توی خیابون دیدم و با برخی شون به خاطر کنجکاوی صحبت کردم . به جز مجاهدین که هیچ حرف و منطقی ندارند ، بقیه شون معمولا آدم های نرمال و منطقی ای هستند که باز هم تا باهاشون از نزدیک برخورد نداشته باشی متوجه حرفم نمیشی .
من واقعا اولش حتی تا حدی عصبانی بودم که این پرچم ها چیه گرفتید دستتون راه افتادید توی خیابون ؟ مگه ایرانی نیستید ؟ یکیشون توی اون مسیر برام توضیح داد که این پرچم سیاسی نیست بلکه نماینده یک قومه و تناقضی با پرچم کشور نداره . مثلا یه تیم فوتبال یا اقلیت های جنسی یا حتی یه شرکت یا دانشگاه میتونه پرچم خودش رو داشته باشه و این پرچم کشور رو زیر سوال نمیبره .
اخرش هم پرچم هامون رو با هم عوض کردیم و الان یه پرچمی که قبل از این حوادث اصلا باهاش آشنایی نداشتم رو به عنوان یادگاری توی اتاقم دارم
تا جایی هم که این مدت توی اخبار حرفای رئیسشون رو دنبال کردم هدفشون جدایی نیست بلکه به یه سیستم به نام فدرالیسم علاقه مند هستند که اینم از حوزه اطلاعات من کاملا خارجه ولی انگار یه چیزی شبیه کانادا یا امریکا یا المان میخوان که هر ایالت های مختلف داشته باشیم اما در نهایت یه کشور باشیم .
من هیچ مشکلی توی کشورهای اروپایی که این سیستم رو دارند یا حداقل بعضی از قسمت هاشون مستقل تر هستند ندیدم . اخبار اروپا رو زیاد دنبال نمیکنم ولی این که مثلا درگیری باشه یا جنگ داخلی باشه وجود نداره بنابراین نمیدونم مشکل فدرالیسم میتونه کجا باشه
قطعا میشه نقدهاش رو از منابع خارجی پیدا کرد ولی منظورم اینه که به هر حال چیز عجیبی نیست که نشه در موردش در آینده بحث کرد .
من حداقل اون تصویر وحشی و بی منطق و بیسواد و متعصب و جدایی طلب رو توی طرفداران این احزاب ندیدم .