پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

اینا رو همون موقع تو اینستا منتشر کرده بودم و الان فقط کپی پیست می‌کنم تو وبلاگم.



حدودای یک، یک‌ونیمِ شب، یکی دو ساعت تو یکی از کلاسای یه مدرسه که اسمش یادم نیست استراحت کردیم تا دوستامون هم برسن و راه بیافتیم.



تو راهروی مدرسه موکت و زیرانداز و پتو انداخته بودن و خانوما اونجا خوابیده بودن. آقایون هم تو یه ساختمون دیگه. اینجا جلوی آزمایشگاهه. ما با خودمون برای ناهار و شام کوفته برده بودیم ولی من غذای اونا رو گرفتم. یه چیزی تو مایه‌های کوکو یا کتلت بود.



اولین چای عراقی، مرز!



از ایران خارج شدیم. از جمله عکس‌هایی که با استرس گرفتم. نگران این بودم سربازهای عراقی بگن عکس‌برداری ممنوعه :|



ناهار و چای عراقی، که صرفاً برای عکس گرفتن گرفتم و دادم به یکی دیگه. تو استکانایی که معلوم نیست چجوری می‌شورن نمی‌تونم چایی بخورم :|



کاظمین، حرم امام هفتم (امام موسی کاظم) و نهم (امام جواد). پدر و پسر امام رضا.



از اونجایی که موضوع رساله‌م نام‌های تجاریه، نزدیک حرم توجهم جلب شد به اسم این نوشیدنی که دست یه خانم عرب بود و عکس گرفتم. به‌نظرم توش شیره، ولی معنی اسمشو نمی‌دونم و ارتباطشو با مفهوم شیر و محتواش متوجه نمی‌شم. باید تحقیق کنم.



نجف، قسمت تفتیش!


مامان اینا بیرون نشسته بودن. نمازشونم تو خیابون خوندن. منم تا اینجا اومدم دیدم جلوتر شلوغه برگشتم.


کربلا، خونهٔ دوست بابا. شام‌ها و ناهارها



بین‌الحرمین. یه جایی بین حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل. شلوغ بود. چندتا عکس گرفتیم برگشتیم. حتی جا برای نماز خوندن هم نبود. البته اگه می‌خواستیم می‌تونستیم بریم تو، ولی ما سال‌های قبل حرم رو دیده بودیم و گفتیم اونایی که اولین بارشونه برن داخل.



نوه‌های دوست خانوادگیمون نخود گرفتن از یکی از موکبا. من نخود ندوست :|



شب، وقتی از حرم برگشتیم. اول عکس گرفتم بعد فرار کردم.



حیاطشون



عروس و دخترها و نوه‌های دوست بابا برای زائرها کیک درست کرده بودن. عکسشو فرستاده بودن و به کمک گوگل‌ترنسلیت نوشته بودن این برای شماست. منم با گوگل ترنسلیت گفتم خوشمزه بود و تشکر کردم.



نون هم می‌پختن برای زائرا



شب بابا اینا و چند نفر دوستان رفتن نجف که از اونجا پیاده برگردن کربلا. من نرفتم. هم به‌خاطر دفاع هفتۀ بعدم نمی‌خواستم خودمو خسته و پاهامو آش‌ولاش کنم هم از وقتی رسیدم کربلا سردرد و دل‌درد داشتم و شرایطم مساعد نبود. 

تو مسیر پیاده‌روی چیپس عراقی می‌دادن به زائرا. برای منم آورده بودن.

اینا به چیپس می‌گن شیبس، به کچاپ هم می‌گن کاتشب.



پسر همسایه هستن ایشون. نه من زبون این بنده خدا رو می‌فهمیدم نه این زبون منو. فقط اسمشو تونستم بفهمم :|



من، هر جا که آینه ببینم:

نمی‌دونم از عکس معلومه یا نه ولی دستم اینجا بر اثر عملیات نیش‌زنی یه پشۀ عراقی ورم کرده و تا یه هفته هم ورمش نخوابید



هر جا گربه ببینم هم عکس می‌گیرم!

ز غوغای جهان، فارغ! یه گوشه پیدا کرده خوابیده :|



رانندهٔ عراقی از بابا پرسید تو ایرانم قمه‌زنی می‌کنن یا نه. بابا به زبان عربی براش توضیح داد که مراجع ایرانی این کارو ممنوع کردن، چون هم باعث ترس و وحشت بقیه میشه هم به جسم آسیب می‌زنه و گناهه. گفت اگه می‌خوای برای امام حسین یه کاری کنی و ارادت و محبتت رو نشون بدی روز عاشورا به‌جای قمه زدن برای مردم مجانی کار کن، مجانی رانندگی کن. راننده هم هی می‌گفت راست میگی. موقع پیاده شدن قانع شده بود که قمه زدن کار درستی نیست و قرار شد ایشالا از سال دیگه قمه رو بذاره کنار.


ناهار نامحبوب (چون که من لوبیا هم ندوست) و چای عراقی در مضیف امام حسین.



استکان‌های کثیف رو می‌نداختن تو یه تشت و درمی‌آوردن. آب داخل تشت سیاه شده بود از شدت کثیفی. بعضیا که این چیزا براشون مهم نیست تو همین استکان‌ها چای گرفتن خوردن ولی من و بابا نتونستیم. لیوانم همراهمون نبود. من برگشتم از اتوبوس لیوان برداشتم و آوردم که تو اینا بریزن چای ما رو. اون آقاهه که یه‌بارمصرف دستشه باباست. داره برای من و خودش چای تمیز و بهداشتی می‌گیره. اونی که لیوان استیل دستشه هم دوست باباست. کلاً یه مشت وسواسی دور هم جمع شده بودیم رفته بودیم زیارت.



نکتۀ این عکس هم اینه که وقتی می‌بینید جایی برای اتصال شیلنگ نیست بذارید داخل آفتابه. نندازیدش روی زمین :|

داریم می‌ریم سمت مرز که برگردیم ایران. در تلاش بودم از قرص ماه عکس بگیرم.


۰۲/۰۷/۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

نظرات (۸)

۲۴ مهر ۰۲ ، ۰۷:۴۶ مهدیار (مترسک)

اون تابلوی کامیاران رو که دیدم پرت شدم به ایام آموزشی سربازی... پادگان ما دقیقاً تو همین جاده‌ای بود که عکس تابلوش رو گذاشتی! پوف! با چه سرعتی مثل برق و باد ۷ سال گذشته ازش... صدا و تصویر تک‌تک بچه‌ها اومد جلوی ذهنم و غرق خاطرات شدم!

پاسخ:
مثل برق و باد می‌گذره واقعاً
من هنوز به ۱۴۰۰ عادت نکردم. یه وقتایی اشتباهی هزاروسیصد می‌نویسم تاریخو
۲۴ مهر ۰۲ ، ۰۹:۴۱ مهدیار (مترسک)

من حتی هنوز باور نکردم که یه سری عزیزانم یا از دنیا رفتن یا از ایران! یه دفعه زنگ می‌زنم یه چی ازشون بپرسم و وقتی جواب نمیدن تازه یادم می‌افته...

یه خرده برای نسل ما زود نبود این جوری حواس پرت بشیم؟ :(

پاسخ:
من وقتایی که حواسم خیلی پرته اشتباهی می‌رم به آدرسای قدیمی

سمت عراق و کربلا کلا بهداشت رعایت نمیکنند 😟😕این سردرد وسنگینی سر منم دارم خیلی بده 🥺

پاسخ:
جالبه مریض هم نمیشن
من همیشه ندارم. هر چند وقت یه باره :))

آخجون!پست عکس دار طولانی.

حیف که دیر به دیر اینجا پست میذارید.

پاسخ:
فرصت نمی‌کنم.

سلام 

خانم دردانه ...  زیارتتون قبول ..انشالله قسمت ما بشه ...

کوفته مامانتون عالی....

چقدر جالب بود عکسهات .. وون برنج قررمزه یا رشته یا چی؟   با ماهی... 

چقدر زحمت کشیدا بودن .. خدا اجرشون بده .. 

یک سوال دیگر.. گوجه خیارها رو سر سفره قاچ می کنن یا هر کی برای خودش برمیداره  پوسو می کنه؟ 

پاسخ:
سلام
ممنون
دوست خانوادگیمون کوفته‌ها رو درست کرده بود. 
رشته بود. ولی نازک‌تر و خوشمزه‌تر از رشته‌های ما بود.
کسی کاری به گوجه و خیار نداشت. تنها کسی که باهاشون سالاد شیرازی درست می‌کرد من بودم و گاهی هم مامان. من چون غذا زیاد نمی‌خوردم سالاد درست می‌کردم.

سلام خانوم دکتر، 

زیارت قبول. همه ساله باشید. اون شیر بود یا دوغ؟ چون دوغ به برخی گویش‌های شمالی می‌شه دوو (/:du/). 

در پناه حق

پاسخ:
سلام
ممنون
اون پایین به انگلیسی نوشته میلک. بعیده دوغ باشه. 

چجوری تحمل میکنن انورا زندگی میکنند😟😕دنیا دیگه جای قشنگی نیس . خیلی بیش از  ظرفیتمون اتفاق های تلخ و غیر منتظره داره میوفته .مثل همین جنگ حماس و حمله به بیمارستان🥺یا قتل داریوش مهرجویی و خانومش .فکر کنم دیگه وقتشه امام زمان ظهور کنه .دیگه هیچ چیزی تو این دنیا مارو خوشحال نمیکنه .کاش برمیگشتیم به دهه شصت .خیلی خوب بود .

پاسخ:
دههٔ شصت هم جنگ بودا!

اره اما من منظورم این سبک زندگی هس اون زمان حال و هواش بهتر بود. نمیدونم چطور بگم .کلا ادما خیلی بد شدن 🥺😟قدیم دورهم جمع میشدن دل خوشی داشتن .انقدر گرونی نبود.

پاسخ:
قدیم هم مشکلات خودشو داشت. اینترنت نبود، رفت‌وآمد سخت بود، انواع بیماری‌ها و...
من که راضی‌ام.